.تجاوز به املاك وقفي
ظاهرا در زمان سلطان محمود، حسنك وزير در پناه حمايت سلطان، به املاك شخصي و زمينهاي وقفي خاندان ميكائيليان تجاوزاتي ميكند، تا محمود زنده بود كسي جرأت شكايت كردن نداشت، پس از آنكه مسعود به امارت
______________________________
(1). نامههاي رشيد الدين وطواط به اهتمام دكتر قاسم تويسركاني، ص 43.
ص: 850
رسيد به سال 421 ه. قاضي صاعد صدر و رئيس خاندان ميكائيليان از اختلافي كه بين طرفداران محمود، و هواخواهان مسعود وجود داشت استفاده كرده و خطاب به امير گفت: «ملك داند كه خاندان ميكائيليان خانداني قديم است ... و من كه صاعدم ... از خاندان ميكائيليان برآمدم و حق ايشان در گردن من لازم است» سپس از مظالم و تجاوزات حسنك وزير و ديگران به اين خاندان قديمي سخن گفت و تقاضا كرد كه امير، اوقاف آباء و اجدادي اين خاندان را به صاحبان اصلي بازگرداند تا عوايد آن به كساني كه استحقاق دارند برسد، سلطان مسعود به مختار بوسعد فرمان داد كه «اوقاف را كه از آن ميكائيليان است به جمله از دست متغلبان بيرون كند و به معتمدي سپارد تا انديشه آن بدارد و ارتفاعات آن را حاصل كند و به سبل و طرق آن رساند ...» «1»
در منشوري كه در دوره خوارزمشاهيان به نام اقضي القضات سيف الدوله صادر شده، به وي تأكيد شده است، در ضمن انجام خدمت قضا و دادرسي، به كار اوقاف مدارس و مساجد نيز نظارت و مراقبت نمايد. «توليت اوقاف ... و مساجد و مدارس كه پيش از اين در اهتمام قضات ماضي بوده است ... و به شهرت از تفصيل استغنا دارد، يكبارگي به گماشتگان او بازگذاشتيم ... و همگي مصالح آن خيرات و توليت و تصرف آن اوقاف به ديانت شامل و صيانت كامل او تفويض كرديم ... در مراقبت حدود الهي خايف و مستبصر باشد و نفس اماره را به اهوال روز قيامت كه منزل ندامت است منذر و مشعر گرداند ... در استيناس مدارس كه منبع علم و فتوي و مجمع ائمه هدي باشد مبالغت نمايد و ابواب افادت با مستفيدان گشاده و طريق عطلت بسته دارد ... و در احترام علما و اكرام فقها ... برقرار معهود به غايت مجهود برسد ... و عمارت مساجد ...
بر خود فرضي لازم و قرضي متوجه شمرد ... و به هرموضع نايبي با راي صائب و عاملي با كفايت كامل ... وكيل به مصالح زراعت كفيل نصب كند تا در عمارت و آباداني و زراعت و دهقاني آن موضع ... طلب غبطت واجب دارند و محصولات و ارتفاعات را از دست مستأكله و تصرف مستهلكه محفوظ و مصون گردانند ...» «2»
انتصاب سمعاني به تدريس نظاميه مرو و توليت اوقاف آن
قاضي ابو سعيد عبد الكريم سمعاني، فقيه شافعي و از علماي نامدار خراسان بود. سلطان سنجر به موجب منشور زير، وي را به رياست اصحاب شافعي و تدريس نظاميه مرو و توليت اوقاف آن برگزيد در اين فرمان پس از مقدمهاي طولاني، چنين آمده است: «... بعد از تأمل و تفرس ... رياست طبقات اصحاب امام مطلبي شافعي ... و تدريس و تزكيه مدارس، خصوصا مدرسه نظاميه كه بدان منصوب است، در شهر و مضافات آن تاج الاسلام را ادام اللّه تأييده فرموديم ... سبيل كافه اعيان و معتبران و مشاهير شهر مرو و نواحي آن از امراء و علماء و مشايخ ترك و تازيك آنست كه فرمان را به سمع و طاعت انقياد و متابعت تلقي كنند و از همه جوانب اين اعمال و مهمات تاج الاسلام را مسلم دارند و طريق مداخلت و منازعت بسته گردانند
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، فياض، ص 43 به بعد.
(2). التوسل الي الترسل، پيشين، ص 52 به بعد.
ص: 851
و بر توقير و احترام جانب وي توقر نمايند و خطباي نواحي و متوليان اوقاف رجوع به اجازت او كنند و توليت و صرف و تقليد و تنفيذ به رأي او مفوض دانند. و حكم او درين معني نافذ است؛ او مطلق، و سخن او هرچه به مجلس ما نمايد مسموع، و شكر و شكايت او مقبول و مؤثر. با اين جمله تصور كنند فرمان او را ممثل و منقاد باشند. انشاء اللّه تعالي.» «1»
راوندي در راحة الصدور با نظري عرفاني و مذهبي خطاب به قدرتمندان مينويسد: «... از خزاين و دفاين و جواهر زواهر كه ملوك جمع كنند، الا خيري باقي نماند، كه از وجهي حلال كنند، صدقه سبب ثواب آخرت بود، يكي را ده عوض نهاده بود كه من جاه بالحسنة فله عشرو امثالها، و اوقاف مدارس و خانقاهها را، هم نام درس هست، و هم ثواب آخرت كه خزانه وارث بردارد و زن، شوهري ديگر بيارد و اسب را ديگري داغ كند، همه تاراج كنند، آن مدرسه يا خانقاه اگر از براي خدا، نه به روي و ريا كرده بود، تا قيامت نام نيكو زنده دارد ... صدقه جاويد آنست كه پادشاهان مدرسهها سازند و وقفها كنند و مساجد و خانهها و چشمهسارها و كهريزها آورند كه سالبهسال از آنجا مال بود و ريع و ارتفاعش هرسال به جمعي رسد كه بدان علم شريعت خوانند و نيك و بد بدانند.
چو داني كه ايدر نماني درازبه تارك چرا برنهي تاج آز؟
نگيرد تو را دست جز نيكوييگر از پير دانا سخن بشنوي
هر آنكس كه زايد، ببايدش مرداگر شهريار است اگر مرد خرد
برفتند و ما را سپردند جاينماند كس اندر سپنجي سراي.» «2»
تنها مالكان بزرگ به وقف قسمتي از دارائي خود اقدام نميكردند، بلكه مردم عادي كوچه و بازار نيز گاهي قسمتي از مايملك ناچيز خود را در راه منافع عمومي وقف ميكردند:
بر نماي خارجي ديوار غربي مسجد گز (از دوره سلاجقه) و جنب در ورودي، لوحي از سنگ پارسي نصب شده كه به خط نستعليق عبارات زير را دربردارد: «وقف نمود آقا علي ولد محمد علي ياور تمامي سردر دكان بقالي پاي گلدسته را از براي خدا، آنچه اجاره دكان به هم رسد محمد شريف گرفته صرف مسجد بزرگ جز كند، به لعنت خدا گرفتار شود، تغييردهنده 1085» «3»
بر در قديمي مسجد جامع نطنز كه به كوچه مجاور شمالي باز ميشود، كتيبههايي است از جمله تاريخ اتمام در، و نام واقف آن ذكر شده است:
«اتمام اين در، تاريخ سنه اثني و سبعين و تسعمائه شد. و نصب اين در در تاريخ شهر ذي الحجة الحرام سنة اثني عشر و الف شد.» در پايين در به خط ثلث برجسته، عبارت ذيل نوشته شده است: «وقف كرد استاد علي بن استاد حسين نجار نطنزي به سعي و عمل خود اين در رامع
______________________________
(1). اسناد و نامههاي تاريخي، پيشين، ص 136.
(2). راحة الصدور، پيشين، ص 60.
(3). لطف اللّه هنرفر، گنجينه آثار تاريخي اصفهان، اصفهان، كتابفروشي ثقفي، ص 191.
ص: 852
چهار حبه از جمله سي و شش جبه عصارخانه واقعه در جنب چهارسوق جنب بلده مزبوره بر مسجد جامع بلده كه اجاره آن صرف روشنايي مسجد شود.» «1»
اين قبيل كتيبهها نشان ميدهد كه نهتنها طبقه اشراف، بلكه پيشهوران و طبقات ميان حال نيز دست به كارهاي خير ميزدند.
رشيد الدين در يكي از نامههاي خود خطاب به عمال حكومت و مردم سيواس ميگويد: «به او خبر رسيده است كه عوايد اوقاف (دار السياده) سيواس به مصرف خاص خود نميرسد و موقوفات رو به ويراني نهاده است. و اين كار را به ظلم متوليان و مصديان امور اوقاف نسبت ميدهد و ميگويد به جاي ايشان اشخاص معتبري را بايد به كار گماشت ... اگر نقصان عوايد اوقاف به سبب خرابي دهات است، عوايد ديواني بايد صرف آباداني آنها شود اما اگر نقصان عوايد اوقاف به علت صدور حوالهها و ماليات زايد از طرف ديوان است، موقوفات را بايد از پرداخت اين حوالهها و مالياتها معاف دارند.» «2»
وقف املاك در كرمان
در مقدمه تاريخ كرمان ميخوانيم: «مردم براي اينكه لااقل حكام به املاك طلق آنان دست نيازند، تدبيري تازه انديشيدند و بيشتر املاك خود را وقف نمودند. بدينترتيب كه شايد به پشتيباني خاندان رسالت و عنوان وقف متسلطين جرأت تصرف آن املاك را نكنند. اين است كه بسياري از املاك حدود كرمان وقف مانده است.
مخصوصا حدود سيرجان كه به قول يكي از روحانيان آن حدود كه هروقت قبالهاي براي امضا نزد او ميبردند، ميگفت پنج دانگ و نيم ملك سيرجان وقف است و در نيم دانگ آن هم شك دارم، و از امضاي قباله خودداري ميكرد. گو اينكه اين تدبير نيز گاهي كارگر نبود و حتي املاك وقف هم از چنگ متسلطين محفوظ نماند. از زمان حاضر كه ثبت املاك كمكي به باطل شدن املاك وقف كرد، و يا دوره نادر كه گفت از دعاي موقوفهخواران كاري ساخته نيست و املاك را ضبط كرد، ميگذريم. در ازمنه تاريخي سابق هم اين كار بيسابقه نيست.»
قوام الدين ابو بكر ملك زوزن كه حدود سال 609 به كرمان آمده است، بعد از همه خودكاميها، يك روز گفت همه وقفنامهها را پيش او برند، سپس گفت به تحقيق معلوم شد كه از دعاي روحانيان و موقوفهخواران كاري پيش نميرود و فرمان داد كه مجموع وقفنامهها را در آب شستند و آنگاه تمام رقابت آن موقوفات را در حوزه ديوان گرفت و جزء املاك خالصه كرد «3».
«من شنيده بودم كه قرني پيش در پاريز آجر داغ ميكردند، در پشت مالكين دهات مينهادند تا قباله فروش ملك خود را به ثمن بخس مهر و تسجيل كنند. آيا خود اين مطلب يعني موقوفه كردن املاك در كرمان، خود بلايي ديگر براي خرابي ملك است؟ معمولا بعد از وقف، شخصي كه عنوان اكبر يا ارشد دارد، متولي ميشود. اين شخص مطمئن است كه اين ملك جز چند سالي
______________________________
(1). همان، ص 876.
(2). مكاتبات رشيدي، پيشين، ص 156.
(3). تاريخ كرمان، پيشين، مقدمه ص 400.
ص: 853
در دست او نخواهد ماند و به خان ديگري انتقال خواهد يافت. بدينجهت نهتنها درختي در آن نمينشاند، بل درختان سابق را (اگر باقي مانده باشد) ميبرد و ميبرد. نهتنها باغي احداث نميكند بل باغ آماده را تبديل به زمين زراعتي ميكند كه عايدي او بيشتر و خرجش كمتر است، نهتنها خود مخارج تنقيه و تعمير قنات را نميدهد ...» «1»
آقاي دكتر باستاني پاريزي در آسياي هفتسنگ ضمن توصيف مظالم خواجه قوام الدين سابق الذكر مينويسد: «چون فرزند تاج الدين ابو الخطاب به رغم دستور خواجه به شهر آمد، قوام الدين او را دستگير كرد و فرمان داد لبانش را بدوزند.»
مصرف عوايد اوقاف
به طور كلي از چگونگي مصرف عوايد اوقاف در ايران بعد از اسلام اطلاع دقيقي نداريم. آنچه از قراين پيداست، در آن ايام نيز عمال دين و دولت كمتر در مقام اجراي دستور واقف، و اعمال حق و عدالت بودند. ابن بطوطه در سفرنامه خود، ضمن وصف دمشق، از موقوفات اين ناحيه سخن ميگويد و مينويسد: «موقوفات دمشق از جهت نوع و موارد مصرف آن، خارج از حد شمار است؛ يك دسته از اين موقوفهها مخصوص كساني است كه استطاعت مالي براي رفتن به حج ندارند و مخارج مسافرت از محل اينگونه موقوفات پرداخته ميشود. يك دسته ديگر موقوفههاييست كه از محل درآمد آنها براي دختران فقير كه ميخواهند شوهر كنند، جهيزيه تهيه ميشود. يك قسمت ديگر وقف براي آزاد كردن اسيران است. بخش ديگر وقف ابناء السبيل است كه به اندازه كفايت خوراك و پوشاك و خرجي به آنان پرداخته ميشود.
اوقاف ديگر هم براي راهسازي و نگهداري و سنگچين كردن آنها معين شده، زيرا كوچههاي دمشق از دو طرف سنگفرش دارد و پيادهها از كنار و سوارهها از وسط عبور ميكنند. موقوفات ديگري براي مصرف امور خيريه در اين شهر وجود دارد.»
سپس ابن بطوطه حكايت ميكند: «روزي از يكي از كوچههاي دمشق ميگذشتيم، غلام بچهاي از دستش كاسه چيني افتاد و بشكست. مردم دور او جمع شدند، يكي گفت غم مخور شكستههاي كاسه را جمع كن، و ببر پيش رئيس اوقاف. او چنين كرد، و رئيس اوقاف پس از رسيدگي، پول ظرف را به او داد و اين غلام بچه را از ضرب و شتم ارباب نجات داد.» «2»
همچنين مطالعه كتابچه موقوفات يزد، بهخوبي دامنه وسيع موقوفات را در دوران بعد از اسلام در اين شهرستان نشان ميدهد. مساجد و مشاهد و مدارس يزد داراي موقوفات گوناگون و متنوعي بود كه كمابيش عوايد آن به مصرف مقرر ميرسيد. در فصل سوم اين كتاب در مورد مدارس چنين آمده است: «در ازمنه سابق، در دار العباده يزد زياده از چهار صد مدرسه، و بقعه شريفه معموره ميبود كه هريك از آنها موقوفات كلي و جزيي ميداشته؛ و نظر به انقلاب
______________________________
(1) آسياي هفتسنگ، پيشين، ص 201 به بعد.
(2). سفرنامه ابن بطوطه، پيشين، ص 94.
ص: 854
روزگار، كل آن ابنيه ويران گشته و تمامي موقوفات به ضبط خالصه ديوان درآمده، مگر يك مدرسه شفيعيه كه الان داير است و چند مدرسه جديد بدين تفصيل ...» «1»
چنانكه گفتيم تنها مالكين بزرگ و ثروتمندان نبودند كه قسمتي از ثروت و دارايي خود را در راه امور خير وقف ميكردند، بلكه مردم ميانهحال و پيشهوران، نيز به فراخور وضع مالي خود در امور خير شركت ميجستند. چنانكه در مجاورت سردر مقبره مجلسي، سقاخانهاي واقع است كه بر سنگاب آن به خط نستعليق كتيبه زير حجاري شده است: «قربة الي اللّه، وقف نمود اين برنج را آقا ذو الفقار ولد آقا نصير، هركس از اين مكان تغيير دهد، به لعنت خدا گرفتار شود. تحريرا جمادي الثاني سنه 1093.» همچنين از دوره شاه صفي، كتيبه يك سنگاب قديمي در دست است كه قسمتي از آن در اثر شكستگي لا يقرء است. اينك بيتي از قسمت فارسي آن نقل ميكنيم.
كرد وقف شما مظلومان حسين ابن عليهركه نوشد آب، گويد لعن بر ابن زياد و نمونه ديگر از كارهاي خوب هنري كه به وسيله مردم عادي انجام گرفته شده است، وقف دري است بر مسجد كبير به اين عبارت «وقف كرد اين در را قربة الي اللّه مولينا محمد مطلق بر مسجد كبير.»
ديگر از الواح فارسي كه از حسننيت و هنرمندي پيشهوران حكايت ميكند، اين لوح فارسي است: «موفق شد استاد محمود بن صدر الدين نجار نطنزي، و اين در را كه از مال و به عمل خود ترتيب نموده، وقف نمود بر مسجد جامع اصفهان قربة الي اللّه.» «2»
در تعمير بناهاي تاريخي نيز بهنام پيشهوران برميخوريم: «توفيق يافت عزت آثاري آقا زمان بن آقا جمال ميوهفروش در تعمير گنبد عارف سبحاني بابا قاسم اصفهاني في شهر رجب المرجب سنه 1044. كتيبه محمد رضا الامامي.» «3»
در وقفنامه مسجد ميدان «مير عماد» در كاشان به تاريخ 23 رجب 877 قمري ميبينيم كه واقف، مسجد و حمامي براي استفاده عموم ميسازد و بعد تأكيد ميكند كه كليه عوايد حاصله از كرايه دكاكين كه حدود و مشخصات آنها دقيقا و به تفصيل در وقفنامه ذكر شده است به مصرف تحصيل طلاب، خطباء ائمه و حفاظ و غيره برسد. واقف از متولي و ناظر ميخواهد كه با دلسوزي و علاقه فراوان عوايد حاصله را به مصارفي كه معين كرده است، برسانند. و مخصوصا تأكيد ميكند كه فقط طلاب واقعي و عاشقان علم از عوايد بهرهمند شوند «... شرط فرمود كه مدرس هرشش ماه طلبه را امتحان كند و عزل و نصب طلبه، موقوف به رأي شريف مدرس باشد ...» «4»
در كارنامه منظوم اوقاف اثر تاج الدين نسايي (مربوط به نيمه دوم قرن هفتم هجري) به
______________________________
(1). عبد الوهاب طراز، فرهنگ ايرانزمين، به اهتمام ايرج افشار، ج 10، ص 30.
(2). گنجينه آثار تاريخي اصفهان، پيشين، ص 163.
(3). همان، ص 311.
(4). فرهنگ ايرانزمين، پيشين، ج 5، ص 27 (به اختصار).
ص: 855
جنبههاي منفي و كارهاي نارواي متوليان و مسئولين امور اوقاف و ديوانيان خراسان اشاره شده است. و ما قسمتهايي از اين كارنامه انتقادي را ذيلا نقل ميكنيم:
گرچه مخدوم ما قوام الدينافتخار زمان و فخر زمين
... افضل و اكمل خراسان استصاحب اوقاف ملك ايران است
... چون در اوقاف خواف كرد شروعكرد حاصل همه اصول و فروع
... همه معمور شد بقاع الخيرنفعها ميرسد به وحش و به طير
كرد معمور باز مدرسههادر مساجد نمود هندسهها
شد معين وظايف زهادگشت رايج مواجب عباد
... در مدارس ائمه بنشستنددر به تحصيل علم در بستند
... وقف را رونقي پديد آمداين در بسته را كليد آمد
ليك در خدمتش خران بودندخدمتش جمله زن غران بودند
مردكي چند، جلقي و لوطيهمه با ... هاي مخروطي
گاه و بيگه لواطه ميكردندروز و شب شاهدانه ميخوردند
بود هرروز را تب اصحابپنج من بنگ و ده سبوي شراب
... فسق ورزند و زهد انگارندوقف دزدند و مزد انگارند «1»
او كسي تا كه در جهان بودستقلتبان ابن قلتبان بودست
داني اين كيست تاج دين منشيتيز در ريش اينچنين منشي سپس شاعر اعمال ناروا و كارهاي ظالمانه و نامشروع متصديان اوقاف را برميشمرد و از جعل و تزوير و مصرف عوايد اوقاف در مجاري ناصواب به تفصيل سخن ميگويد و بهخوبي نشان ميدهد كه در محيط فاسد و آلوده آن دوران، اگر كسي ميخواست قدم صوابي بردارد، با چه موانع و كارشكنيهايي روبرو ميشد.
پيش از اين خواست خواجه مجد الدينتا كند يادگاري اندر دين
در ده خويش ساخت مدرسهايوز عمارت بكرد هندسهاي
مدتي روزگار برد در آنمبلغي خرج كرد بر آن
... طالب علم را طلب فرمودهركجا نام زيركي بشنود
طلبش كرد و استمالت دادتا مگر مدرسه شود آباد
اندرين بد كه صاحب اوقافاندر آمد ز راه زاده به خواف
كرد بر زه كمان استخراجتيز كرده سنان استخراج
باز پرسيد از قليل و كثيربحث كرد از فقير و از قطمير
______________________________
(1). فرهنگ ايرانزمين، پيشين، ج 8، ص 8 به بعد، به اهتمام ايرج افشار.
ص: 856 كار اوقاف بس پريشان شدخواجه از مدرسه پشيمان شد
مدرسه كاروانسرا كردندطلب علم را رها كردند
يك وقفنامه تاريخي
اشاره
وقفنامه دهنمك كه به خط علاء الدوله سمناني است، در سال 1321 يا 22 هجري كه حاج ميرزا زمان خان، عموي فرخ خان امين الدوله مأمور مميزي نواحي سمنان بوده، در آنجا سواد وقفنامه را ديده است. «واقف يكي از علماي خاندان غفاري بوده و در سنه 704 قريه دهنمك را وقف نموده ... و تا 598 سال قبل نسب اين سلسله به موجب وقفنامه مقرون به صحت بوده و مورد تأييد علاء الدوله سمناني قرار گرفته است.» «1»
از دوره نادر شاه به بعد در اثر بيثباتي اوضاع و بيتوجهي زمامداران به امور شرعي، عرفي و اخلاقي، كمتر كسي در مقام وقف اموال و دارايي خود برميآمد.
نادر چنانكه گفتيم با روحانيان شيعه رابطه خوبي نداشت. براي تضعيف آنها قسمت اعظم زمينهاي موقوفه را به ارزش يك ميليون تومان ضبط كرد. او با موقوفهداران از اين جهت كه هيچ قدم مثبت و مفيدي در جامعه برنميدارند و كاري جز دعاگويي ندارند، بهسختي مخالف بود و سپاهيان وفادار خود را بر خيل دعاگويان مرجح ميشمرد. با اين حال پس از پايان عصر نادري و سپري شدن دوره فترت و آشوب و استقرار حكومت قاجاريه، بار ديگر سنن قديم تجديد شد.
در دوره قاجاريه كساني كه به وقف دارايي خود اقدام كردهاند، كم نيستند. در گنجينه آثار تاريخي اصفهان از: «كتيبه مربوط به يك آبانبار قديمي در زواره كه اشعار آن را مجمر اصفهاني، معاصر با آقا محمد خان قاجار سروده است و ماده تاريخ آن را هم دربر دارد»، سخن رفته است:
در زمان سلطاني كه نهيب او باشدرعشه در تن باد و لرزه در دل دريا
شاه معدلتآيين! قهرمان محمد خانآنكه ز آتش قهرش آب گيرد، استسقاء
در زواره از نو شد بركهاي بناكآمدچون سپهر نيليفام چون محيط گوهرزا
نيستي اگر كوثر، پس چراست جانپرور؟نيستي اگر زمزم، پس چراست روحافزا؟
زد رقم به تاريخش كلك فكرت مجمردر مدينه سادات زمزمي شده پيدا «2»
صورت يك وقفنامه:
«الحمد للّه الذي هو الواقف علي السراير و الضماير، و بعد بر واقفان مواقف توفيق ... مخفي نماناد كه در سرزمين زندگي، تخم نشاندن در عين نيكوكاري مثمر ثمر آنهاست و در زراعتگاه دنيا كه مزرعه آخرت است افشاندن بذر نيكو و رستگاري سبب ادراك ربح در وقت احصاء عملهاست بناء عليهذا وقف صحيح شرعي نمود گرامي منزلت محمد جعفر ولد مرحوم كربلايي حسنعلي، همگي و تمامي قريه فلان با جميع توابع عرفيه و لواحق شرعيه آنكه منافع آن همهساله در ايام عاشورا مصارف تعزيهداري خامس آل عبا عليه آلاف التحية
______________________________
(1). همان، ج 19، ص 10 به بعد، به اهتمام حسين محبوبي اردكاني.
(2). گنجينه آثار تاريخي اصفهان، پيشين، ص 233.
ص: 857
و الثنا شود تحريرا في شهر ربيع الاول سنه 1324.» «1»
وصيتنامه زيرين كه سبك نگارش و انشاء آن شبيه آثار و نگارش مولانا عبيد زاكاني است هرچند هزلآميز است ولي چون حاوي نكات و ظرايف بسيار است، به نقل قسمتي از آن مبادرت ميكنيم.
سواد يك وصيتنامه:
«الحمد للّه الذي خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا، و الصلوة و السلام علي نبيه و وصي نبيه و آله و الاوصياء الاصفياء و درين دار فاني كه كتيبه آن كل من عليها فان است، چشم هوش نگشودن و در طلبش نفس نسوختن، عين كوري و از مطلب در نهايت دوري است.
زين دشت نه خار و نه گيا ميماندزين باغ نه آب و نه هوا ميماند
زين جامه عاريت كه جسميست سفيدپوشيدن و كندني به ما ميماند حبذا كساني كه ... بذر نيكي كاشتند به كريمه من جاء بالحسنه فله عشر امثالها، ده مقابل حاصل برداشتند «درين عالم بود الحق نكوكاري، نكوكاري.» چون اين بنده هيچوقت از اوقات فوت و فتور را به خود راه نداده مرگ را به حوالي خاطر نميگذاشتم ... لذات فاني را باقي و جاوداني ميدانستم ... از قيد اعمال پسنديده و خصال حميده رهايي جسته، در چراگاه ضلالت جهل داخل اولئك كالانعام بلهم اضل، گرديده و به ناداني زندگاني ميكرد تا در اين وقت سعادت قرين به حكم «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ» پنجه اجل گريبانگير گرديده به رأي العين مشاهده ميكنيم كه ... نفس بازپسين و دم آخرين است ... فرصت از دست رفته و عمر عزيز نهچنانكه بايد گذشته، لاجرم از براي تلافي مافات و تدارك آفات ... واجب دانست كه وصيتنامه قلمي نمايد ... مشروط به دو شرط، اول به دليل الوالد سرابيه ... نوعي زندگي نمايد كه نام اين گمنام بين الانام به نيكي مذكور شده، گويند رحم اللّه علي نباش الاول، شايد به اين وسيله آمرزش و بخشايشي برد، و در تنصيص مباني صفات ذميمه كه عبارت از سور نيست ... قهر انداختن خالق و گزند خلايق، كوري بصيرت و خبث سريرت، ناراستي گفتار و نادرستي كردار، از خيانت، امانت، جنايت، انكار حقوق، بيشرمي و عقوق، كسب مال از ممر حرام، نه از رهگذر حلال، تزايد منال به هزار وزر و وبال، خامطمعي و زياد توقعي ... كاسهليسي، سخنسازي، ...
غمازي ... بيشعوري و ناداني و بدگماني، بدگويي و بدنفسي، كامجويي و بوالهوسي من الفضايح و الصبايح ... كه شعار و دثار اين خاكسار بوده، چنانچه از مقتضاي طبيعت و اقتضاي طينت او بايدوشايد، اهتمام تمام به عمل آورده دقيقه فروگذاشت مينمايد.
شرط ثاني آنكه بعد از پرواز مرغ روح از قفس ناسوت و هبوط در فضاي برهوت ... ملال به خاطر راه ندهد. به ياري هرزهگويي و كلپترهسرايي چندان سخنان لا طايل و جوابهاي نادر در
______________________________
(1). گنجينه آثار تاريخي اصفهان، پيشين، ص 233.
ص: 858
مقابل آرد كه حيران و سرگردان از در عجز و سكوت درآيند و در باب تاريكي و تنگي دار القرار قبر دغدغه به خود راه ندهد ... زنهار و الف زنهار در مقام خيرات و مبرات درنيايد كه من راضي نخواهم بود. زيرا كه در صرف مال و در مصارف بر بعد از ارتحال يوم لا ينفع مال و لا بنون، نفعي نخواهد داشت. پس عقلا و نقلا، نتيجهاي به غير از فقر و فاقه ندارد. و اگر شما را گويند كه پدر شما را در خواب ديدم كه حلوا ميخواهد، به فريب ايشان فريفته مشويد، كه من اين نگفته باشم، و مرده چيزي نخورد. و اگر من در خواب خود را به شما نمايم و التماس كنم او را اضغاث و احلام دانيد كه من آنچه در زندگي نخوردهام در مردگي تمنا نكنم، و اگر غرما (- طلبكارها) ادعا نمايند كه پدر شما به اين مبلغ مشغول الذمه باشد، حاشا و ثم حاشا مبادا كه اداء نماييد، كه ذخيره من همان و اندوخته من مختصر در آن است. و اين وصيتنامه را مقيد به لغتنامه گردانيدم، فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علي الذين يبدلونه و اللّه سميع عليم.» «1»
قسمتي از وصيتنامه منسوب به عباس ميرزا
اشاره
«بسمه تبارك و تعالي، امروز جمعه يازدهم به نظرم رسيد كه نظر به انقلاب و سوء قضا، چيزي كه به خاطر ميرسد چند كلمهاي نوشته جهت سبكي كار بهتر است.
اولا به فضل جناب احديت اميدوارم تا اسراء شيعه خراسان و استراباد را از قديم و جديد از دست ازبك و تركمن خلاص نكرده قهرا و قسرا مسترد نكنم، اجل موعود نرسد، و اين آرزو براي من در دلم نماند، اگر اجل برسد، راضي به حركت نعش خود نيستم، مرا آورده در قسمت شرقي منبر مصلي صفه صفا دفن كنند ... احتمال ميرود يكوقتي آدم با خدايي پاي خود را بر سر قبر من بگذارد و از آن رهگذر تخفيفي در گناهان من به هم برسد ... مخارج برداشتن و تنقيح منبر صفه صفا و استحكام قبر كه به اندك چيزي خراب نشود، از بعضي هدايا كه حلال است و براي من از پادشاهان فرنگ فرستاده شده و جزيي نمانده است بشود، نه پول ديگر كه راضي نيستم ...
حتي حج و صوم و صلوة و رد مظالم خود را به كسي مديون نميدانم مگر به حساب دفتر، جواب آن هم با اهل دفتر است.»
بعد عباس ميرزا به ذكر دارايي منقول و اشياء نفيسي كه دارد ميپردازد و در پايان مينويسد:
«جوهرات هم همين است، عبث مردم را آزار نكنند، وصي و وكيل من شاه است ... آنچه من دارم، زيادش اسبابي است كه به جهت كار سرحدات و اسباب سرحد فراهم شده ... كو آدم كه پول را خرج اين نوع كارها كند، خلاصه اهمال و تغافل برنميدارد. ميرزا ابو القاسم را پاك به جا آوردهايم، اگر او زنده باشد كار را به او و امير نظام و حاجي آقا محول كنند. اما خوب و بد را از ميرزا ابو القاسم بخواهند كه از او درستتر حالا در ميان مردم نيست ... آنچه مال دولت است، بايد به مصرف ثغور مسلمانان بيايد.»
______________________________
(1). ميرزا محمد رضا كلهر، مخزن الانشاء، تهران، 1303 ق، ص 81 به بعد (به اختصار).
ص: 859
بعد به ذكر املاك، اراضي و باغها و خانههاي خود ميپردازد و در مورد كتابها مينويسد:
«آنچه كتاب دارم به فريدون ميرزا بخشيدهام ... آنچه در پيش زنهاست خواه عقدي، خواه متعه، همه را به خودشان بخشيدم ... راضي نيستم احدي به آنها حرف بزند ... از شاه توقع دارم كه در امر اولاد من دقت كند، و سرخودشان نگذارد، و به در خانهها محتاج نشوند همه بايد مطيع امر و نهي محمد ميرزا باشند.» بعد به ذكر املاك و دارايي خود در تهران ميپردازد. تقريبا در اواخر وصيتنامه ميگويد: «از جانب من به پادشاه روس نوشته شود كه آنچه در زندگي من وعدهها به من و اولاد من ميداد، در سر عهدش و وعدهاش عمل كند، لايق او نيست كه خلاف قول خودش بكند و عمل نكند ...» «1»
با اينكه بعضي از صاحبنظران در انتساب اين وصيتنامه به عباس ميرزا ترديد كردهاند و جمعي آن را مجعول و مبتني بر علل سياسي دانستهاند، چون حاوي بعضي اطلاعات اجتماعي است، به ذكر قسمتهايي از آن مبادرت كرديم.
يك مصالحهنامه:
در تاريخ سوم ربيع الاول 1259 قمري، در زمان پادشاهي محمد شاه قاجار، به موجب وقفنامه، منوچهر خان معتمد الدوله يك رشته قنات موسوم به گلافشان را به محمد حسن خان سردار ايرواني صلح نموده است. اينك جملهاي چند از آن وقفنامه «و اما بعد، غرض از تحرير اين كلمات شرعية الدلالات واضحة البينات و خلاصه از مفاد كتاب صواب و خطاب مستطاب شرعي المبدء و المآب كه مرقوم قلم ... ميگردد، آن است كه سركار نواب كامياب ... بالطوع و الرغبه و الاختيار مع كمال طيب النفس، مصالحه شرعيه و مقاعده صحيحه لازمه جازمه ... نمودند، به عاليجاه ... تمامي يك رشته قنات مسماة به گلافشان، ملكي متصرفي سركار واقعه است در بالاي قصر قاجار ... با كافه ملحقاتها الشريعه ... عارفا عامدا ... در محدوده اربعه مفصله ... شرقيا به رودخانه ... به مال المصالحه معين ... و تخليه يد مالكانه محقانه از سركار خودشان نمودند و به تصرف شرعي سركار شوكت اقتدار مصالح له دام عزته و اقباله درآمد.» «2»
اوقاف مشهد:
حاج سياح ضمن گفتگو از موقوفات امام رضا (ع) مينويسد: «... اگر آنچه واقفين شرط كردهاند كه ساليانه به مدارس مجاني و مريضخانهها و ميهمانخانهها و ساير آنچه واقفين شرط كردهاند خرج شود، يك سمت ايران از ويراني خارج ميگردد، اگر آن مقدار منافع آن متعلق به آن حضرت است ... به ترتيب ايتام و اولاد فقرا و تعليم ايشان و دستگيري فقرا و معالجه مريضان صرف شود، خراسان گلستان ميشود ... اما افسوس و صد هزار افسوس ... از اين مقدار منافع و ثروت لااقل هزاريك به ممر حق و احسان و مقصود واقفان خرج نميشود ... بدبختانه هرمبلغي از آن به يك ممر فسق و فجور و فساد و شرارت صرف ميشود و از آن وجوه، اشرار
______________________________
(1). مجله بررسيهاي تاريخي، سال 6، ش 4، ص 209 به بعد.
(2). مجله بررسيهاي تاريخي، پيشين، سال 5، ش 1، ص 135.
ص: 860
گردنكلفت ميخورند و ميگويند اينقدر كفايت نميكند حضرت قرض هم دارد. و بايد دانست كه نه شاه و نه وزير و نه متولي، و نه كسي ميتواند جلوگيري از اين فساد فاحش و حيف و ميل بكند. قريب ده هزار سيد و ملانماي مفتخور به هرحيله و دسيسه و نداي وااماما و واشريعتا، هركس را كه بخواهد دست به اصلاح بزند، با شمشير تكفير هلاكش ميكنند و عالم را به هم ميزنند ...» «1»
حاج سياح در جاي ديگر از سفرنامه خود، از قول آقا خان محلاتي مينويسد كه او ميگفت:
«من دولتآباد را وقف كردهام و شاه مال وقف را غصب كرد. تقديمها فرستادم، براي شاه، فيل و كرگدن، اسب و كالسكه و تفنگ و غيرها، به قدر قيمت آن ملك بيشتر دادم، محض اينكه وقف را خلاص كنم، به جايي نرسيد.» «2»
وضع اوقاف در دوره قاجاريه همچنان درهم و آشفته بود. در دوره سپهسالار ضمن يك رشته قدمهاي اصلاحي در راه بهبود اوقاف، گفتگوهايي شد «... بايد معلوم گردد آيا متولي اموال و املاك موقوفه، عايدات آن را صرف خرج مقرر ميكند، يا صرف معاش خود مينمايد و ساير موقوف عليه، بيبهره و بينصيب و محروم ميگردند؟
آنچه به تحقق پيوسته، املاك موقوفه اغلب جزو املاك مردم شده، و در آن بيع و شرا ميشود، بلكه صداق زوجات مينمايند، به علاوه محصول املاك موقوفه، مانند املاك اربابي تا به حال سه برابر ترقي كرده است. وقتي كه اصل عايدات موقوفه بنا به آنچه در وقفنامه نوشته شده است، حيفوميل گردد، به طريق اولي تفاوت عمل آن ... در كيسه متولي خواهد ماند.
پس متوليان بايد با اطلاع حكام، ثبت صحيح اوقاف را به وزارت اوقاف بفرستند تا قرار مخصوص داده شود؛ به علاوه لازم است تكليف ماليات املاك موقوفه معين گردد ... اكنون كه متوليان اصول موقوفه را تيول خويش ميشمارند ... گرفتن ماليات از آنها ضروري است.» «3»
شورش طلاب
كاساكوفسكي ضمن خاطرات خود در آذرماه 1275 عليه امامجمعه مينويسد: «موقوفات؛ املاك و مستغلاتي است كه صاحبان آنها به نفع صغار، ايتام و فقرا دست خود و ورثه را از آن كوتاه كرده و اداره آنها را به متولي واگذار ميكنند. معمولا پس از مرگ وصي يا قيم اداره موقوفات به مجتهد كه اعلم و اتقي باشد محول ميشود، و او مكلف است كه عوايد موقوفات را به مصارفي كه واقف در وصيتنامه نوشته، برساند. موقوفات تهران قبلا در اختيار ملا علي كني و پس از مرگ او به دستور ناصر الدين شاه به داماد او امامجمعه واگذار شد، و او مانند سلف خود عوايد اين موقوفات را كه در حدود 24 هزار تومان بود، به مصارف شخصي ميرساند و طلاب همواره شكايت داشتهاند. پس از مرگ ناصر الدين شاه از بركت آزادي نسبي، طلاب مدارس علم مخالفت برافراشتند و از ستمگري امام
______________________________
(1). خاطرات حاج سياح، پيشين، ص 132 به بعد.
(2). همان، ص 65.
(3). انديشه ترقي، پيشين، ص 188.
ص: 861
جمعه شكايتها كردند.» «1» اين بود سير موقوفات در ايران. اينك نظري به وقفنامههاي تاريخي ميافكنيم:
وقفنامههاي تاريخي
اشاره
بعد از حمله مغول، در دوره ايلخانان پس از آنكه غازان خان مسلمان شد به ايجاد موقوفات همت گماشت و رشيد الدين فضل اللّه در تاريخ مبارك غازاني شرح آن موقوفات را آورده است. اين پادشاه نيكنهاد براي گنبد عالي مسجد جامع، مدارس، دار السياده، رصد، دار الشفا، بيت الكتب، ملابس بيماران، بيت القانون، بيت المتولي، حوضخانه، گرمابه سبيل و جز اينها موقوفاتي در نظر گرفت «... چون همت همايون چنان اقتضا كرد كه از اين خيرات و ابواب البر بيشتر اصناف خلق بهرهمند باشند به موجب مشروح معين فرموده و در ممالك از آنچه شرعا حق مطلق و ملك طلق او بود بر آن وقف كرده بود وجهي كه هيچ طاعن را بر آن اعتراضي نتواند بود و تمامت مفتيان و ثقات و علماي معظم و قضاة اسلام به صحت آن فتوي دادند و حكم كردند. و فرمود تا هفت نسخه وقفيه بنويسند و جمله مسجل گردانند تا يكي در دست متولي باشد و يكي به كعبه شريف و يكي در دار القضاء دار الملك تبريز و يكي در دار القضا مدينة السلم بغداد و يكي ... و يكي ... و يكي ... بنهند و بهر مدت قضاة بغداد و تبريز گواهان آنرا تازه گردانيده هرقاضي كه متقلد شغل قضا گردد حالي كه بر مسند نشيند پيشتر آنها مسجل گرداند و فرمود تا در اين ابواب البر مذكوره جماعتي كه افضل و اكمل عصر باشند ساكن و متوطن گردند و همواره ملازم باشند ...» «2»
به طوري كه از تاريخ مبارك غازاني برميآيد «براي مدارس، مساجد، خانقاهها و دار السيادهها و دار الشفاها، فرش و طرح و بهاء شمع و مذاب و عطر و مصالح حلاوه در شبهاي جمعه.» «3» و جز اينها معين نمود و براي گردانندگان اين مؤسسات از قبيل خطيب، امام، واعظ، مؤذن، مدرس، معيد، فقيه، متعلم، مكبر و عمله و ديگران مواجب و حقوق تعيين كرد و دستور داد براي بيمارستانها پس از تأمين وسايل لازم، ادويه و اشربه و معاجين و مراهم و اكحال و مزورات و جامه خواب و ملابس تهيه و آماده كنند و مواجب طبيب و كحال و جراح و خازن و خادم و عمله را بپردازند و براي تجهيز و دفن اموات پيشبينيهاي لازم را نمود و براي گرمابههاي مجاني «مصالح، مبرز و سطل و گل و چراغ و بيل و مجرفه و هيزم و علف و گلخن» «4» آماده كرد و جهت كارگران حمام حقوق تعيين كرد، جالب توجه است كه به موجب وقفنامه غازان خان غير از پولهاي فراواني كه در راه بقاء مؤسسات عام المنفعه خرج ميشده مقرر شده بود كه در مكاتب معين صد نفر يتيم را سواد و قرآن بياموزند و تربيت كنند و وجه معيشت سالانه آنان را بپردازند و همينكه سواد و قرآني آموختند صد نفر ديگر را تحت تعليم و تربيت قرار دهند و مقرر شده بود كه «پنج نفر معلم و پنج مراقب كه ملازم كودكان باشند و پنج عورت
______________________________
(1). خاطرات كلنل كاساكوفسكي، ترجمه عباسقلي جلي، تهران، اميركبير، 1344، ص 118.
(2). تاريخ مبارك غازاني، ص 49 به بعد.
(3 و 4). مأخوذ از همان كتاب، ص 48 به بعد.
ص: 862
كه غمخوارگي كنند» «1» با فرش و طرح مكتب و ديگر ضروريات در اختيار نوآموزان قرار دهند در پايان ميخوانيم كه در وقفنامه براي اطفال سرراهي و مرغان هوا، نيز دلسوزي شده است.
تربيت اطفال سرراهي:
«اطفال كه به راه مياندازند ايشان را برگيرند و اجرة دايگان و مايحتاج ايشان بدهند تا آنگاه كه بزرگ شوند و به سن تميز رسند صنعتي يا پيشهيي توانند آموخت.» «2»
«انواع مرغان كه در شش ماه زمستان كه سرما و برف باشد گندم و گاورس مناصفه بر بام ريزند تا بخورند و هيچكس آن مرغان را نگيرد و هركه قصد ايشان كند در لعنت و سخط حق تعالي باشد و متولي و ساكنان بقاع مانع و معترض شوند و الا آثم باشند» «3» (يعني گناهكارند).
جهت بيوهزنان درويش كه هرسال از براي ايشان پنبه بدهند تا مايه سازند از پانصد نفر بيوهزن كه يكي را چهار من پنبه محلوج بدهند.» «4»
«سبوي و كوزه كه غلامان و كنيزكان و كودكان بشكنند متولي، اميني را در شهر تبريز نصب گرداند تا هرگاه كه آن جماعت آب كشند و سبوي ايشان بشكند و از خداوندگان بترسند تحقيق كرده ايشان را آن امين عوض دهد.» «5»
«راهها را از سنگ پاك كردن پول (يعني پل) بر جويها بستن از شهر تبريز تا به مقدار هشت فرسنگ از حوالي و جوانب آن بر وجهي كه در دفتر مفصل است» «6» در كتاب حبيب السير نيز به شروط اين وقفنامه تاريخي اشاره شده است، تقريبا تمام مواد اين وقفنامه جنبه عمومي دارد و براي كمك به طبقات محروم و تأمين منافع مردم بينوا تنظيم شده است: «... ديگر آنكه پنج نفر معلم و پنج نفر معيد تعيين فرموده كه در مكتب نشسته، پيوسته، صد نفر كودك يتيم را قرآن تعليم دهند، و وجه معيشت معلم و متعلمان را از اوقاف واصل فرمايند و مقرر كرد كه هركودكي كه قرآن تمام كرد چه مبلغ به معلم هديه دهند و چه مبلغ خرج ختان او نمايند و فرمود كه جهت مكتبخانه هرسال صد مجلد مصحف مجدد بخرند و پنج ضعيفه را جهت غمخواري صبيان مواجب دهند، ديگر آنكه هرسال دو هزار توپ پوستين از پوست گوسفند خريده به مستحقان برسانند، ديگر آنكه اطفالي را كه بعضي از ضعفا بر درهاي بقاع و سرهاي راه مياندازند بردارند و دايه به اجرت گيرند كه تعهد حال ايشان نمايند، ديگر آنكه در سالي شش ماه كه هوا سرد باشد، چند خروار گندم و ارزن بر بامهاي بقاع مذكوره ريزند تا طيور برچينند، و هيچكس آن مرغان را نگيرد ... ديگر آنكه هرسال پانصد بيوهزن عاجز دو هزار من پنبه محلوج دهند، چنانچه حصه هريك چهار من باشد، ديگر آنكه متولي اميني در تبريز نصب كنند تا هرگاه غلامي يا كنيزكي ظرفي را كه جهت آب كشيدن برداشته باشد، بشكند و از مالك خود بترسد، آن را عوض خريده به وي دهد، ديگر آنكه از هرجانب تبريز تا هشت فرسخ شوارع از سنگ پاك كنند و بر انهار
______________________________
(1 و 2 و 3 و 4). تاريخ مبارك غازاني، از ص 48 به بعد.
(5 و 6). همان كتاب، ص 48 به بعد.
ص: 863
كوچك پل بندند تا فقيران به سهولت عبور توانند كرد ...» «1»
نمونهاي چند از وقفنامهها
اشاره
وقفنامه خواجه: يكي از وقفنامههاي بسيار مهم و تاريخي ايران، وقفنامه خواجه رشيد الدين فضل اللّه همداني است. با اينكه بسياري از اوراق گرانقدر اين وقفنامه از بين رفته، از آنچه اكنون باقي است ميتوان به ارزش و وسعت اين وقفنامه پي برد.
محتويات وقفنامه به طور كلي عبارتست از تسجيلات متعدد از علما و فقها و قضات و ارباب ديوان از سال 709 به بعد.
اهم همه، گواهنامهاي است كه خلاصه آن نقل ميشود:
«مضمون اين وقفيه كه مبني است از خيرات و مبرات مخدوم جهانبان، پشت و پناه اهل ايمان رشيد الدين (فضل اله همداني) ... اكثر آن مشرف است به خط مبارك وي و ذكر اوقاف آن، در ميانه وقفيه مكتوب است به خط اين ضعيف به اذن و اجازت وي ... جمله به اعتراف صريح و بيان فصيح و كلمات منيف و تقريرات شريف كه به حضور اين ضعيف از خدمت آن مخدوم اعظم كه باني و واقف اين اصول و فروع است كه در وقيفه مبارك مفصل و مشروح است، صادر شد ... و اين ضعيف بعد از تقدم وظايف شرع ... به صحت اعتراف واقف مذكور ... به صحت مضمون اين وقفيه حكم كرده آيد و همچنان به صحت مضمون جزو آخري كه به خط اشرف خود نبشته و به آخر وقفيه الحاق فرمود ... اعترافات فاسد و شبه غير وارده كه عادت طاعنان و معاندان باشد، از آن جمله دور كردهاند؛ به سوانح شرحي و جمعي از امنا و عدول و ائمه فحول به آن گواه گرفته شد، و اللّه الموفق، كتبه العبد الضعيف عبد اللّه بن عمر بن محمد التبريزي الحسيني الحاكم به مدينه تبريز به تاريخ هذه الوقفيه المباركه غره ربيع الاول سنه تسع و سبعمائه.» «2»
متن قسمت اساسي وقفنامه كه حدود و شرايط و وظايف است، به خط رشيد الدين است و در آغاز، صفحهاي تذهيب شده دارد حاوي نام وقفنامه با سه شمسه. و در ميان اين سه شمسه خط رشيد الدين، اين عبارات كتابت شده است: «شرط مؤكد با فرزندان خويش نسلا بعد نسل و عقبا بعد عقب ميكنم و در مقابله حقوق پدري كه در ذمت ايشان عقلا و شرعا و عرفا لازم است، در عده ايشان كرد، سوگند غلاظ و شداد ايشان را ميدهم. خصوصا با آنك برحسب شرط واقف در هرعهدي نوبت توليت و اشراف و نظر بديشان رسد و مباشر اين اشغال خير گردند، در آنچ اين وقفيه را به هرماهي يك نوبت مطالعه كنند تا بر احوال شروط آن كما ينبغي واقف شوند و در كيفيت تصرفات واقف گردند. و نيز نصيحتي كه ايشان را كردهام ملكه گردد، تا در محافظت
______________________________
(1). حبيب السير، ج 3، ص 108.
(2). «معرفي نسخه اصلي وقفنامه رشيد الدين فضل اللّه» به قلم ايرج افشار، مجله بررسيهاي تاريخي، سال 5، ش 1، ص 251 به بعد.
ص: 864
شروط آن به اقصي الغايه بكوشند و نصايح را به دلوجان قبول كنند ... تا ايشان را نيكنامي دنيوي و ثواب اخروي مدخر گردد انشاء اللّه تعالي.
پس از متن وقفنامه و ذكر خصوصيات ربع رشيدي و ملحقات آن:
باب اول: در تفصيل موقوف عليه، از رقبات و اولاد و غيرهم و شروطي كه بدان تعيين است، فصل اول: در تفصيل رقبات الخير ربع رشيدي.
قسم اول: در اصول موقوف عليه (روضه، خانقاه، دار الضيافه، دار الشفا)
قسم دوم: در توابع و مرافق سراي متولي، سراي مشرف، سراي ناظر، حجرهها، حمام، حوضخانه، دوسراچه، انبارها، سقايهها، دهليز، سرابستان، خزانه.
فصل دوم: در بيان اولادي كه موقوف عليهاند: علي، جلال و غيره.
باب دوم: در ذكر موقوفات و تفصيل و تعيين آن و آن مشتمل بر دو فصل است:
فصل اول: آنچه در تاريخ سابق وقف كردهام ... آن بدين وجه است، املاك بلده يزد و نواحي آن، املاك بلده همدان و سراه، املاك بلده تبريز و نواحي آن، صينت عن الافات.
در فصول ديگر اين وقفنامه بزرگ، از شروط عامه، تعيين متولي و مشرف و ناظر، شرايط مباشران اين اعمال در وظايف عمال، از عمارات و تحصيل ارتفاعات و عقود اجارات در ميان مرسوم اين عمال از متولي و مشرف و ناظر به حق التوليه و اشراف و نظر و بيان حصه ايشان و حصه ساير اولاد، در بيان احوال مدرسان و معيدان و فقها و متعلمان علم تفسير، در تفصيل و ترتيب امور دار الحفاظ ... و كتب الحديث در جوار مسجد شتوي روضه ...
در تفصيل مصالح بيت التعليم و اهل آن از معلم و متعلمان ...
در تفصيل و ترتيب و تدبير امور دار الحفاظ ...
در تفصيل امور خانقاه و مصالح آن.
در تفصيل امور دار الضيافه و توابع آن از مطبخ و بيت الحوايج ...
در باب كيفيت آش دادن به درويشان و مساكين از ديگي كه معروف است به ديگ مسكينان ...
در تفصيل امور دار الشفا و شرابخانه و مخزن ادويه، در شرايط امور بيت الكتب كه سراي متولي است. تاريخ اجتماعي ايران بخش2ج4 864 نمونهاي چند از وقفنامهها ..... ص : 863
شيدياند.
در بيان شروط نان دادن مجاوران و مسافران و عمله بر ربع رشيدي و غيرهم.
در بيان انواع روشناييها كه در ابواب البر ربع رشيدي معين كردهام.
در بيان مساكن مجاور آن ... جماعتي كه ايشان كدخدا باشند: متولي، مشرف، ناظر، مفسر، محدث، فراش، كليددار، طبيب، شرابدار، خادم، مطبخي، خازن، بواب، كحال، مرتب، سقايان،
ص: 865
مشعلداران ... و غيره سخن رفته است «1».
پطروشفسكي در جلد دوم كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران عهد مغول، شرح جالبي در پيرمون اراضي وقفي و نحوه بهرهبرداري از آنها نوشته است كه عينا نقل ميكنيم «2»:
ماهيت وقف روشن است و شكي برنميانگيزد. اراضي موقوفه قسم خاصي از مالكيت ارضي فئودالي بوده كه در نخستين قرنهاي بعد از اسلام مكون گشته و شرح و مباني حقوق آن را ابو حنيفه و الشافعي و دگر اركان فقه اسلامي و تلاميذ ايشان بيان كردهاند. اموال منقول و غير منقول (و از آن جمله اراضي مزروع و آسياها و نهرها و ديگر مؤسسات آبياري و- در شهرها- كارگاههاي صنعتكاران و دكاكين) كه به سود تأسيسات مذهبي- از قبيل مساجد و مدارس و خانقاهها و همچنين مراقد اولياء و سلاطين «3»- و بنگاههاي خيريه «4»، مانند بيمارستانها «5» و زاويهها «6» و پناهگاههاي سالخوردگان و بيوهزنان و يتيمان «7» و غيره، اختصاص داده شده بوده، وقف ناميده ميشده. ولي فقط بخشي از درآمد مستقيما صرف نگهداري مؤسسات مذهبي و خيريه ميگرديده. و بخشي مهم و شايد قسمت اعظم عوايد موقوفات نصيب متوليان وقف و قاضيان و روحانيان مسلمان ميشده «8». و چون علي الرسم، مشاغل روحاني قاضيان و غيره قبل و بعد از غلبه مغول ارثي بوده، املاك موقوفه در تصرف روحانيان باقي ميمانده و غالبا به تملّك موروثي ايشان مبدل ميگشته «9». گذشته از اين موارد «وقف اهلي»- كه مخصوص نگهداري و معاش خانوادههاي سادات و اخلاف شيوخ صوفيه ذوي الاحترام و ديگر خاندانها
______________________________
(1). همان منبع، ص 253.
(2). پطروشفسكي، كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران عهد مغول، ترجمه كريم كشاورز، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ج 2، ص 35- 26.
(3). موقوفات مراقد را ابواب البر ميناميدند. رجوع شود به جامع التواريخ ورق 608 و وصاف، ص 382 و بعد؛ نزهت القلوب، ص 81- 80.
(4). اينگونه موقوفات ابواب الخير خوانده ميشده.
(5). درباره اينگونه موقوفات رجوع شود به: مكاتبات رشيدي، ص 237- 225، 256- 252.
(6). شرح اين زاويهها در خوزستان در كتاب رحله ابن بطوطه (مجلد 2، ص 23- 22) آمده: هرزاويه شيخ و بزرگتر و امام و مؤذني دارد كه مخارجشان از محل عوايد وقف پرداخته ميشود و كنيزان و غلامان متعلق به وقف در آنجا بودهاند كه خدمت مسافران ميكردند و براي ايشان خوراكي تهيه مينمودند. مسافر ميتوانست حداقل سه روز در زاويه به سر برد و منزل و غذا دريافت دارد. غذا عبارت بود از نان و گوشت و حلوا.
(7). اينگونه موقوفات را غازان خان براي شنب غازان- نزديك تبريز- معين كرده جامع التواريخ، ورق 160 به بعد. بنا به گفته ابن بطوطه (مجلد 2، ص 129) در ابواب البرشنب غازان براي مسافران و مساكين غذايي مركب از نان و گوشت با برنج و روغن تهيه ميشده و حلوا ميدادهاند.
(8). درباره مثالها به بعد رجوع شود.
(9). به دستخط خوارزمشاه تكش- منقول در كتاب التوسل محمد بغدادي- درباره وقف مدرسهها و مساجد و توليت قاضي خلف المكي و پس از وي فرزند او محمد خلف المكي (ص 73- 46) رجوع شود.
ص: 866
بوده- نيز نادر نبوده است. در «وقف اهلي» منصب متولي، يعني صاحب و آمر واقعي امور موقوفه علي الرسم، موروثي بوده و به صدر خاندان موقوف عليه تعلق داشته «1».
طبق فقه اسلامي، هركسي ميتواند هرچيز و بهويژه عقار (اموال غيرمنقول) را به موجب وصيتنامه وقف كند: از قبيل اراضي، باغها، آسياها، نهرها و چشمهها و دكاكين و كارگاههاي صنعتي و بازارها و غيره. آنچه وقف شده «ملك» اللّه شمرده ميشود، ولي از درآمد آن مؤسسات مذهبي و با خيريه و يا اشخاص و خانوادههايي كه وقف به نفع ايشان صورت گرفته استفاده ميكنند. مال وقف قابلفروش و رهنگذاري و اهداء و انتقال به غير (افراد) نيست و از اين رهگذر تقريبا با اموال كليسا در كشورهاي مسيحي- و به خصوص در اروپاي قرون وسطي كه رسم «غير قابليت انتقال»)Main morte( اموال مذكور معمول بوده- مشابهت كامل دارد. با اين حال تفاوت وقف اسلامي با اموال كليسا در اين است كه، واقف ميتواند استفاده از مال موقوفه را مشروط به شرطي گرداند. و در بسياري از موارد حق تعيين متولي و ديگر مشاغل مربوط به موقوفات را براي خويشتن حفظ كند «2». وقف اسلامي را، به سبب وجود اين دو علامت مشخصه- يعني غير قابليت انتقال و شرايطي كه واقف تعيين ميكند- (و چون صحبت بر سر اموال غيرمنقول ميباشد) بايد يك شكل مشروط مالكيت فئودالي زمين شمرد.
موقوفات از معافيت مالياتي برخوردار بوده، چيزي به ديوان نميپرداختند «3». و حق وصول همه حقوق ديواني به متوليان موقوفه منتقل ميشده.
گرچه در ممالك اسلامي مؤسسه متمركزي، مانند كليساي مسيحي، تكوين نگشته بود و با اينكه اموال موقوفه در تصرف مؤسسات مذهبي و اشخاص متفرقه بوده- مع هذا ديوان
______________________________
(1). درباره وقف- اولاد شيخ آهي فرخ زنجاني، شيخ معروف صوفيه (در فاصله قرن يازدهم و دوازدهم ميلادي ميزيسته) در ولايت زنجان رجوع شود به دستور الكاتب ورق 299. در سند منقول حق وراثت شيخ خانقاه تأييد شده كه «ارباب و كدخدايان و رعايا و مزارعان متوجهات خود به موجبي كه در سال از ديوان مقرر شده و حكم دادهايم به وجه مصالح متبرك و اخراجات صادر و وارد مستغرق شناسند و بيرون آن به هيچ آفريده يك دانگ زر و يك من بار ندهند.»
در اينجا به وضوح گفته شده كه معافيت مالياتي امتيازي است كه به متولي موقوفه داده شده نه متصرف آن.
(2). رشيد الدين در موقوفات خويش از اين حق استفاده ميكرده. رجوع شود به مكاتبات رشيدي، ص 252- 256
(3). مثلا رجوع شود به (دستور الكاتب ورقb 022-a 022( مكتوب خطاب به شيخ بزرگوار قطب الزمان جمال الدين همداني درباره وقف وي در ولايات همدان. در مكتوب مزبور نوشته شده كه از آن تاريخ املاك و مستغلات شيخ را كه محتاج آبياري است (مستغلات به طور اعم هرملكي را كه مداخل دهد نيز گويند) از مال و متوجهات و حقوق ديواني و اخراجات و زوايد و عوارض و تكاليف و تخصصات و باغ شماره و خانه شماره و ديگر مؤنات معاف دارند. درباره اصطلاح «مستغل» رجوع شود به: ب. ن. زاخودر، «ترجمه سياستنامه» ص 319- 318- تعلين 74 درباره اصطلاحات مالياتي مذكور به فصل 8 رجوع شود.
ص: 867
موقوفات بر اموال وقفي نظارت داشته است. چنين ديواني در زمان سامانيان و در دولت هلاكوييان نيز وجود داشته است «1». شخصي روحاني كه صدر الصدور ناميده ميشده، در رأس ديوان موقوفات قرار داشته. وظيفه اصلي اين ديوان تحقيق و تعيين اصالت وقفنامهها و اسناد و حل و فصل دعاوي و شكايات مربوط به تصرف و اداره اموال وقفي بوده است. درآمد متوليان موقوفات تنها از بهرهبرداري اراضي و بهرهكشي از روستاييان ساكن آن به دست نميآمده، بلكه از قنوات و نهرها و بازارها و دكاكين و گرمابهها و آسياها و ديگر منابع عايدي كه به اجاره داده ميشد نيز بهره ميگرفتهاند.
نقش تاريخي موقوفات عبارت از اين بوده كه منبع اصلي درآمد روحانيان و يا دقيقتر بگوييم خدمه دين و شيوخ درويشان «2». را تشكيل ميداده، اينان گروه ويژهاي از طبقه فئودال بودند كه با بازرگاني كارواني و بازار- كه مركز توليدات صنعتگران شمرده ميشده- رابطه بسيار نزديك داشتهاند.
گروه بزرگي از روحانيان از محل عايدات موقوفات بزرگ، كه بر اثر بهرهكشي از روستاييان و صنعتگران به دست ميآمده، متمتع ميگشت و اين افراد از متولي وقف «مواجب» و «مستمري» كه بخشي از آن نقدي ولي قسمت اعظم آن جنسي بوده دريافت ميداشتند.
بر سبيل نمونه، مستخرجي از مفصل مخارج موقوفهاي كه غازان خان براي خانقاه بغداد تعيين نموده بوده «3» و متولي و مقسم همه عوايد آن وزير رشيد الدين (مورخ معروف) بوده، نقل ميكنيم كه به تصويب وزير مزبور رسيده بود (في كل يوم) «4»:
[نمونه اي از مخارج موقوفه اي ...]
اشاره
______________________________
(1). رجوع شود به: و. و. بار تولد «تركستان» بخش 2، ص 238- 241.
در يرليغ غازاني به مناسبت تأسيس ابواب البر از ديوان وقف ياد شده است (جامع التواريخ، ورق 607).
(2). در قرن سيزدهم و چهاردهم م. علماء و شيوخ و درويشان مانند ادوار بعد دو گروه مشخص را تشكيل نميدادهاند.
(3). در نامه رشيد الدين به پسرش امير علي حاكم بغداد اين موقوفه به نام «خانقاه پادشاه سعيد غازان خان» است. (مكاتبات رشيدي، ص 36. در يرليغ غازان خان راجع به وقف بغداد سخن رفته، جامع التواريخ، ورق 607).
(4). به نظر ميرسد كه در نقل و ترجمه بعضي از مطالب اين مفصل اشتباهاتي جزئي كه به صحت استنتاج او خدشهاي وارد نميآورد، روي داده. گذشته از اين، چنانكه مرحوم استاد محمد شفيع ناشر و مفسر مكاتبات رشيدي در حاشيه ص 37 آن كتاب تذكر داده ارقام موثوق نيست. وي چنين ميگويد: «كاتب اصل اعداد مقادير را به طريق رقوم سياق نوشته- كه تا به يك حد متباين است از طريق مروج هند- قرائت اينها را به ظن خود كردهام و در باب صحت آن وثوقي ندارم.»
چون خواستيم حتي المقدور از احتمال اشتباه بكاهيم. ارقام و مطالب را از روي اصل چاپ لاهور نقل كرديم. م.
ص: 868
شيخ
نان گوشت (روزانه)
8 من 8 من (من بغداد- 2950 گرم)
بهاء حويج نقدا
واجب شهر
صره (5 دينار؟) 30 (دينار؟)
صابون (محتملا در ماه) جامه (ساليانه)
واجب شهر زمستان
8 من دست
تابستان
دست
مريدان
نان گوشت
30 من 30 من (براي همه مريدان)
بهاء حويج صابون
واجب شهر
(محتملا ماهيانه) 30 (دينار؟) 30 من
جامه
30 ثوبا (ساليانه)
حفاظ (حافظان قرآن)
نان (روزانه براي همه) گوشت
50 من 50 من
بهاء حويج صابون جامه (ساليانه)
واجب شهر
صر (5 دينار؟) 50 من 50 [1] ثواب
بواب (دربان)
نفر
نان گوشت (روزانه)
منان منا
صابون نقدا
واحب يومي
منا،» (دينار)
مؤذن
نفران (دو نفر)
نان گوشت
8 من 8 من
آش صابون
واجب شهر
30 قطعه 8 من
نقد
واجب يوم
،» (دينارين؟)
ص: 869
خازن كتب
نفر
نان آش (روزانه)
منا قطعات (كذت)
صابون نقدا
واجب شهر واجب يوم
منا (متحملا در ماه)،» (دينارين؟)
طباخ
نفران (2 نفر)
نان آش (براي دو نفر)
8 من 40 قطعات
صابون نقدا
واجب شهر،» (دينار)
8 من
مناول
نفر
نان آش
نان (منا؟) قطعه
صابون نقدا
واجب شهر واجب يوم
منا،» (دينار
فراش
1 نفر
نان آش
8 من اربع (؟) قطعه
صابون نقدا
8 من 4 (دينار؟)
بنابراين تنها شيخ خانقاه در سال قمري 354 روزه/ 10620 دينار نقد و 2832 من (4 و 8354 كيلو) نان و همان مقدار گوشت و صابون دريافت ميداشت. و محتملا صابون را ميفروخته. مقدار صابون زياد بوده و حدس زده ميشود كه در «كارخانجات» دولتي يا وقفي توليد ميشده. در اعياد براي اطعام مساكين اجناس زير مصرف ميشده:
اخراجات ليالي متبركه
عيدين
حلاوه
عسل روغن آرد
10 من 10 من 10 من
گوشت گندم برنج
آش
20 من 10 من 10 من
رعايب
به دستور عيدين
قدر
ايضا
ص: 870
نان روغن دنبه
30 50 من منا
شمع روغن قناديل
50 عدد 40 من «1»
و روزهاي جمعه شمع ده عدد و در سراسر سال معادل سيصد دينار هيزم مصرف ميگرديده «2».
از مطالب فوق چنين نتيجه ميگيريم كه براي اطعام فقرا و مساكين فقط بخش كوچكي از درآمد آن موقوفه بزرگ به مصرف ميرسيده و سهم الاسد آن- به احتمال قوي- نصيب متولي ميگشته.
شكي نيست كه در عهد نخستين ايلخانان بتپرست، مقدار بسياري از اموال وقف را فاتحان تصاحب كردند «3». در دوران ايلخانان مسلمان، از غازان خان به بعد، بسياري از اراضي جزو املاك موقوفه گشت. ولي اموال وقفي زيادي نيز كماكان در تصرف متغلبان- يعني «غاصبان و متجاوزان» كه از بزرگان چادرنشين مغول و ترك بودند- باقي ماند. مثلا حمد اللّه مستوفي قزويني ميگويد كه سراسر ولايت پشكل دره- مشتمل بر 40 دهكده- وقف مسجد جامع قزوين بوده است ولي مغولان آن موقوفه را غصب و تصرف كردند «4». ديگر وي ميگويد كه:
«و ديگر جامعها و خوانق و مدارس و مساجد و ابواب الخير كه ارباب تمول ساختهاند بسيارست، همانا از پانصد بقعه درگذرد و بر آن موقوفات بيشمار اما از آن كم به مصب استحقاق ميرسد و اغلب در دست مستأكله است» «5».
تصاحب اموال وقف يكي از مظاهر مبارزه ميان دو گروه از طبقه فئودال بوده؛ يكي گروه بزرگان لشكري كه اكثرا از صحرانشينان مغول و ترك بودند و ديگر روحانيان منحرف.
ميتوان گفت، در ايران و كشورهاي مجاور (جزو قلمرو دولت هلاكوييان) ملكيت موقوفات و اراضي وقفي داراي ويژگي زير بوده است. گرچه طبق فقه اسلامي وقف اموال فقط به سود مؤسسات مسلمانان جايز شمرده ميشد و وقف املاك به نفع كنيسه يهوديان و يا كليساي مسيحيان مجاز شمرده نميشده، مع هذا در آن عهد حق وقف و امتيازات ناشيه از آن شامل كليساها و صومعههاي عيسويان نيز ميگرديده. در كتاب تذكره حيات مجهول المؤلف مار- يابالاخا- ي سوم جاثليق بزرگ كليساي نستوري كه اصلا از قوم اويغور بوده (1316- 1218 م.- 716- 680 ه) نمونه شايان توجهي ذكر شده است، بدين مضمون:
«جاثليق، دهكدهاي را كه در مشرق مراغه قرار داشته- موسوم به «دهبي»- و به 11000 دينار
______________________________
(1). مكاتبات رشيدي، چاپ لاهور، ص 37- 39.
(2). همانجا، ص 40- 39.
(3). در اينباره رجوع شود به: 101. عليزاده، درباره انجوCCNA شماره 1، ص 101- 100.
(4). نزهت القلوب، ص 67.
(5). همانجا، ص 115.
ص: 871
ابتياع كرده بود به اين صومعه مقدس «1» اهداء كرد. و وقف كرد- يعني به صورت ابواب الخير آن مكان مقدس درآورد و املاك ديگري نيز از قبيل باغات و تاكستانها و بستانها و اراضي مزروع ديگر و غيره بدان اختصاص داد تا درآمد آن- يعني محصولات آن اراضي- براي امرار زندگي و اطعام راهبان و تهيه روغن چراغها و شمع و نگهداري و تعمير و ترميم آن بناي مقدس صرف شود. وي آن صومعه مقدس را «مكا- دعومره» (شاه صومعه) ناميد» «2».
رابان راهب سائوم نيز اموال غيرمنقول را وقف كليساي «سنژرژ» مراعه كه خود احداث كرده بود، نمود «3».
بعدها در زمان صفويه حق وقف و امتيازات متفرع از آن به طور رسمي به اراضي ملكي صومعههاي مسيحيان و بهويژه زمينهاي متعلق به صومعه ارمنيان در اچميادزين بسط يافت «4» ولي اين رويه ظاهرا فقط در ايران و قفقاز معمول بوده و حال آنكه در تركيه عثماني صومعههاي مسيحيان ناگزير، براي اينكه امتيازات و حقوق وقف شامل متصرفات ارضي آنها نيز گردد، به طور ساختگي اراضي مزبور را به مؤسسات مذهبي مسلمانان هبه ميكردند و در هبهنامه يا وصيتنامه قيد ميكردند كه حق اجازه و اداره اراضي مزبور را واقف براي خود حفظ ميكند «5».
خوانين مغول حتي قبل از آنكه اسلام آورند، روحانيان را اعم از مسلمان و مسيحي (به مغولي «آركائون») از هرگونه ماليات و خراجي معاف كرده بودند «6».
املاك وقف در عهد ايلخانان مسلمان توسعه يافت و مسلما بخش مهمي از اراضي را تشكيل ميداده «7».
نخجواني در كتاب دستور الكتاب ضمن بحث در پيرامون «اجراي وقف» مينويسد:
«... مدتي است كه استماع رفته كه امور اوقاف آن ممالك به كلي نامستقيم گشته است و شروط واقفان بالمره انتقا يافته، و غرضي كه ارباب خيرات را از تعيين اوقات بوده فوت شده، و مرتزقه و مستحقان محروم مانده و مستأكله و متغلبان به ظلم و عدوان در تصرفات نامشروع شروع نموده و هركس را كه از ديوان به حكومت و متصرفي و مقاطعي وقفي تعيين ميكنند، آن وقف
______________________________
(1). صومعه مراغه كه به بهترين وجهي در سال 1301 م. تجديد بنا شد (پس از كشتار و غارت) سال 1295 م.
(2). ماريابالاخا ص 138. اين امر در پايان سال 131 م. وقوع يافت. «ملكا دعومره» كلمهايست سرياني به معني «شاه صومعهها» 42000 زوز (درهم) خرج ساختمان صومعه شد كه برابر است با 70000 دينار ايلخاني.
(3). همانجا، ص 131.
(4). در اينباره رجوع شود به مقالات اچركي اي. پ. پطروشفسكي، ص 234- 233، 247- 244 و ضميمه شماره 10 آن.
(5). در اينباره رجوع شود به آ. د. نوويچف، درباره اقتصاد تركيه، ص 56.
(6). نصير الدين طوسي ص 736.
(7). كشاورزي و مناسبات ارضي در عهد مغول، ترجمه كشاورز، ج 2، ص 26 تا 35.
ص: 872
را ملك خود ميداند و تصرفات مالكانه ميكند ... واقفان ... محصول هروقف را به طايفهاي معين مخصوص گردانيدهاند، در غير ايشان حرام كرده ... تا غيرمستحقان متصرف آن نگردند ...
چرا بايد كه ارتكاب جرايم نواب و نزديكان كنند؟ و حضرت سلطنت بدان مخاطب و مطالب گردد؟ ... صدقات پادشاهان بايد كه به جميع طوايف واصل گردد، نه آنك صدقات گذشتگان را ملازمان پادشاه به حرام خورند و بدنامي دنيا و جواب آخرت بر پادشاه باشد ... دعاگوي دولت، خواه از طريق مكاتبت به اعلام وانها ميرساند تا بندگي حضرت به تحقيق اين حال اشتغال فرموده، اولا دست متغلبان از تصرف موقوفات به كلي كوتاه گرداند و استرداد آنچ به غير شرع و شروط واقف تصرف نموده باشند، واجب دانسته به مصارف مشروعه مستغرق گرداند ... و بعد از آن حكومت و متصرفي اوقاف در جميع ممالك به امناء متدين و صلحاء متشرع تفويض فرمايد، و با وجود اعتماد بر امانت و ديانت مفوض اليه، به هرچند روز تفحص احوال معاش او با طايفهاي كه شرعا و حكما در اهتمام او باشد واجب داند ... بر پادشاه واجب است كه از جميع قضايا استخبار فرمايد و در ترك كليات امور و معظمات مصالح با جميع خلايق عموما، و با نواب و مقربان خصوصا مساهله و مسامحه جايز نشمرد ... و نگذارد كه اوقاف را به هيچ آفريده به مقاطعه و ضمان دهند. چه منشأ هرتغيير كه در شروط واقفان اتفاق افتد، از اينجاست. و چون از جمله موقوفات و ابواب البر، يكي مدارس است كه جهت طلبه علوم ساختهاند، ما دام كه محصولات اوقاف آن به مصارف شرعي رسد، در اندك روزگاري مستعدان بسيار ... به مراتب فحول افاضل رسد و ممالك به وجود علماي نامدار و فضلاي تقوي كردار كه به غايت خالي است، آراسته گردد و اعظم اسباب رونق و آبادي مملكت، وجود اين طايفه است. چه تميز ميان حلال و حرام و رعايت دقايق شريعت و احكام صيانت دماء و فروج، و محافظت اموال و املاك و غير آن به قلم و فتواي ايشان منوط و مربوط است. و چون هرمنصب به مستعد و مستحق آن تفويض رود، تربيت علماء اسلام در ضمن آن به حصول پيوندد ...» «1»
مردم روشنضمير از خوردن مال وقف دوري ميجستند
اشاره
واصفي در بدايع الوقايع مينويسد: «مولانا حاجي محمد فراهي را رحمة اللّه عليه، زهد و تقوي و ورع به مرتبهاي بود كه از ايشان منقول است كه از ولايت به ديدن فرزندان خود ... كه در مدرسه نظاميه به تحصيل مشغول بوده، تشريف آورد. به خانه مدرسه درآمدند و در گوشه خانه مقدار گندمي ديدند انباشته، پرسيدند كه اين چيست و صاحب اين كيست؟ فرزندان فرمودند كه اين گندم وظيفه است از مال وقف. چون حضرت مولانا اين سخن شنيدند، برآشفته گفتند اي دريغ و افسوس، از زحمتهايي كه در پي شما ضايع شد، من چنان ميكردم و اميدوار بودم كه خانه ضمير شما از چراغ علم و معرفت نوراني شده باشد و گنجينه دل شما از جواهر حقايق و معاني پر گشته باشد، باطن شما خود از دود طعام وقف تيره و سياه بوده است؛ شما
______________________________
(1). دستور الكاتب، پيشين، ج 1، ص 186.
ص: 873
طعام وقف ميخوردهايد و در پي علم، رنج و زحمت بيهوده ميبردهايد.» و اين بيت را خواند كه:
فقيه مدرسه دي مست بود، فتواي دادكه مي حرام ولي، به ز مال اوقافست «1» در جاي ديگر حافظ گويد:
بيا كه خرقه من گرچه رهن ميكدههاستز مال وقف نبيني به نام من در مي
موقوفات در عهد صفويه:
مؤلف تذكرة الملوك اطلاعات كمي راجع به موقوفات به دست ميدهد: «هرگاه متولي از ابتداي حصول امر وقف از طرف واقف در وصيتنامه تعيين نشده باشد، متولي را يكي از دو صدر، برحسب موقعيت جغرافيايي و ماهيت موقوفه معين ميكنند، براي هردو شق در دستگاه حكومت يعني خاصه ممالك فقط يك دايره موقوفات وجود داشت كه در آن تعداد كثيري وزير و مستوفي و مشرف و غيره وجود داشت، و از آن جمله فقط براي مستوفي موقوفات ممالك در تذكره الملوك فصلي اختصاص يافته است.»
كمپفر «2» از مقامي به نام وزير موقوفات سخن ميگويد كه در صورت فوت صدر، سمت وي را عهدهدار ميگرديد. و شاردن از مستوفي موقوفات كه نيابت و دستيار صدور بوده و در صورت غيبت، وظايف آنان را انجام ميداد نام ميبرد ... شاردن مينويسد: «دفتر موقوفات براساس همانند دايره حسابداري (يعني ديوان) استوار شده است و دو شعبه داشت: يكي براي املاك خاصه يا موقوفات سلطنتي، و ديگري براي املاك موقوفه توسط كسان ديگر.» «3»
در دوره صفويه، نيز گاه سلاطين و امرا و فرمانروايان، قسمتي از اموال خود را- كه غالبا با ظلم و زور و از راههاي نامشروع تهيه و تدارك شده بود- به امور خيريه وقف ميكردند.
فرمان شاه تهماسب راجع به واگذاري توليت آستانه قم به شجاع الدين محمود
در اين فرمان كه در 18 جمادي الاولي 889 به رشته تحرير درآمده است تأكيد شده است كه «متولي طبق احكام شرع و دستور واقف، در شروع و تنسيق آستانه مقدسه و مسجد متبرك كوشيده به ضبط محصولات و تعمير رقبات آنجا قيام نموده، نگذارد كه قصوري در آنجا واقع شود و حاصل رقبات آنجا را به موصي كه در دستور العمل مقرر شده ... به مصرف وجوب رساند. مستأجران و عمله و كاركنان و رعاياي محال متعلقه به آستانه مقدسه و مسجد متبرك، اصلا يك دينار و يكمن بار بيوقوف و مهر متولي مشار اليه دادوستد ننمايند و پنهان ندارند و متوجهات خود را به دستور معمول مملكت به متولي جواب گويند، و هيچ آفريده به خلاف شرع و شرط واقف، در موقوفات آستانه مقدسه و مسجد مذكور مدخل ننمايد.
سادات عظام و قضات اسلام و حكام كرام و اكابر و اهالي و كلانتران و كدخدايان مدينة المؤمنين قم و سلطانيه ... به خلاف شرع شريف و شرط واقف، طلبي از متولي مذكور ننمايند و فعله آنجا
______________________________
(1). بدايع الوقايع، پيشين، ص 921.
(2). سازمان اداري در عهد صفويه، ص 99.
(3). سازمان اداري در عهد صفويه، پيشين، ص 148.
ص: 874
خود را به عزل او معزول و به نصب او منصوب شناسد ...» «1»
وقفنامه آب فرات از عهد شاه طهماسب
سند وقفنامه مورخ سال 935 هجري داير بر وقفهاي شاه طهماسب بر مشهد حضرت امير و امام حسين، از لحاظ تاريخي ارزش فراوان دارد. اصل سند متعلق به آقاي اسماعيل دولتشاهيست و به كوشش ايرج افشار در فرهنگ ايرانزمين درج شده است و ما جملهاي چند از اين وقفنامه را نقل ميكنيم:
پس از مقدمهاي مفصل مينويسد: «... وقف صحيح شرعي لازم جازم مؤكد مؤيد نمود بالعبارة الصحيحة المنطبقة علي قواعد الشرع الشريف و مقتضياته قربة الي اللّه و طلبا لمرضاته، آنچه در وقت انشاء وقف مذكور منسلك بود، در سلك ملك نواب كامياب و آن عبارت است از تمامي نهر مجدد، واقع در اراضي بلده طيبه حله سيفيه من اعمال عراق عرب، جاري در مجراي قديم باير كه معدود بوده از جمله موات من نهر، نهر معروف به شط نيل كه منشعب است از آب فرات و حفر نموده وكلاي آن اعليحضرت است ... و وقفيت نهر مذكور به مشهدين منورين قدس اساس واقع است بر ملاحظه اخماس دو خمس از آن بر مرقد معلاي غروي و سه خمس بر مشهد شهادت لواي حايري كه محصول و منافع آن صرف شود در مصالح و حوايج مشهدين مقدسين كه اهم آن عمارت و مرمت است و بعد از آن تهيه فرش و روشنايي از قالي و حصير و شمع و چراغ و ساير اسباب اضاعت و تنوير، و بعد از آن مؤنه دولتمنداني كه سعادت ازلي و توفيق لم يزلي ممد و معاون ايشان گشته، شرف خدمت و ملازمت عتبتين عليتين به ايشان مفوض و مرجوع باشد، و همچنين مصالح جمعي ديگر از اعزه و اشراف كه ... به مطالعه علوم دينيه و مباحثه معارف يقينيه اشتغال داشته باشند ... و مؤذن، و خطيب، عالم، عارف ... ضابط و كاتب و مباشر و محاسب به حسب العرف و العادة ...، و چون آن وقف همايون در تاريخ سنه خمس و ثلثين و تسعمائه سمت صدور يافت تاريخ آن بر وجه مسطور ذيل مرقوم كلك قضا شد.
شاه طهماسب شاه عرش پناهكعبه دين و قبله ايمان
... ساخت نهري روان ز آب فراتكه بود رشك چشمه حيوان
تا كند وقف كربلا و نجفاز سر صدق و از ره احسان
سال تاريخ آن خرد ميخواستكه نمايد عيان به حسن بيان
نهر آب فرات كلك قضازد رقم بيزيادت و نقصان» «2»
شاه عباس املاك خود را وقف كرد
پس از بازگرفتن آذربايجان از دولت عثماني، شاه عباس املاك و مستغلات خود را وقف پيغمبر اسلام و دوازده امام كرد. به موجب وقفنامهاي كه شيخ بهايي نوشت، توليت اين موقوفات در زمان حيات شاه عباس با شخص وي و پس از او با پادشاه زمان بود. به گفته جلال الدين محمد يزدي
______________________________
(1). مجله بررسيهاي تاريخي، سال 4، ش 4، ص 225.
(2). فرهنگ ايرانزمين، پيشين، ج 14، ص 313.
ص: 875
شاه عباس ثواب مصرف حاصل از هريك از موقوفات را به يكي از اجداد يا برادران و بستگان خود انحصار داد.
«... نواب كلب آستان علي بن ابيطالب (ع) عباس صفوي مبلغ فلان در وجه وظيفه و مدد معاش فلاني از فلان محل رساند كه به خرج مجزاست. اليوم حساب كردند هرساله شش هزار تومان حاصل به مستحقين داده ميشود. از موقوفات حضرات ائمه معصومين بدين تفصيل و روزبهروز در تزايد است.
«وقف حضرت رسالتپناه محمدي صلوات اله و سلام عليه كه ثوابش از ثواب جنتمكان، شاه طهماسب است، از بابت مستغلات قزوين و كاشان و اصفهان و بعضي از محال اصفهان 1549 تومان ...
... شاه عباس عوايد مالياتها و عوارض ديواني را حلال نميدانست، زيرا هميشه پولي را كه ميخواست در راه خدا خرج كند يا به فقيران و مستمندان دهد، از عوايد اوقاف برميداشت.» «1»
وقفنامه گنجعلي خان
املاك گنجعلي خان توسط خود او وقف آستان امام رضا شد. هرچند اصل وقفنامه كه گويا به خط مير بود، در دست نيست؛ اما صورت رقبات آن بدين شرح در زمان قاجاريه ضبط شده است:
«موقوفه دار الامان كرمان، موقوفات گنجعلي خان، باغ واقعه در بعلياباد مدعو به باغ عباسآباد كه حال زمين بياض مزروعي است. مجاري و منافع قنات الجديد كه خود نواب واقف ساخته مشهور به قنات گنجآباد بالتمام منافع و مجاري مياه از جمله سهام بعلياباد مزبور كه شرب باغ مزبور ميشود، سواي اراضي مزروعي خان واقع در بازار محمودي شهر كه نواب مشار اليه احداث كرد، سواي دكاكين و كاروانسرا كه وقف مسجد است مشهور به خان گنجعلي خان بالتمام. حمام مشتمل بر باغچهها و اراضي عاليه جانب جنوب، و موضع حمام مزبور ضلع جنوبي ميدان مزبور است مشهور به حمام گنجعلي خان. باب بازار مشتمل بر دكاكين و حجرات تحتاني و فوقاني، دكانچهها و تختگاهها و فضاي ميدان، و اين دكاكين بر سه ضلع ميدان واقع، شمال و غرب و جنوب بالتمام. يخدان، مجاورت بر يخدان متعلق به شهرياري عبد الرشيد خان و از اطراف به خرابهها و عمارات منهدمه شهر قديم كرمان و شارع عام. باب، قنات شهرآباد كه ممتد ميشود، قنات مزبور به لنگر شيخ عبد السلام كه تقريبا به طول هفت فرسخ است و محدود به حدود ذيل بالتمام: به قنات (؟) آباد و حسنآباد و احمدآباد و كان (؟) حومه غربا به قنات بهجتآباد و (؟) آباد، شرقا يكصد من بذرافشان، از جمله مزرعه مباركآباد واقع در فوق من محال رفسنجان ...»
______________________________
(1). زندگاني شاه عباس اول، پيشين، ج 3، ص 21 به بعد.
ص: 876
ظاهرا وقفنامه او تاريخ 1008 داشته كه در كتاب آثار الرضويه اين تاريخ ضبط شده. مصارف اين موقوفه را نيز چنين نوشته است:
«بعد از وضع تعميرات رقبات موقوفات مزبوره و يك عشر حق التوليه، مازاد او را به قرار ذيل مصرف داريد: مواجب و قسمت 20 تومان، مواجب 12 تومان، قسمت 8 تومان. حفاظ آستانه مقدسه وجه تبريزي ساليانه 5 تومان، مؤمنان آستانه مقدسه ايضا ساليانه 3 تومان. موم با اطلاع قضات به ارض اقدس به جهت روشنايي حرم محترم تقديم شود، ساليانه 5 تومان. نمد كورك نمازي، به اطلاع اهالي و اعيان كرمان به جهت آستانه مقدسه فرستاده شود، ساليانه 3 تومان آنچه از مصارف فوق باقي بماند، فرش عالي به جهت حرم محترم همهساله خريداري نموده روانه دارند، و اگر علاوه برآيد، متولي مختار است كه بر خدام والامقام آستانه مقدسه و طلاب علوم دينيه عايد دارند ... توليت آن در زمان حيات با خود واقف و بعد از فوت، با ارشد و اصلح اولاد ذكور ... و در صورت نبودن اصلح و اكبر اولاد ذكور، به انقراض اولاد ذكور اكبر و اصلح اولاد، اولاد ذكور از اناث بطنا بعد بطن و در صورت انقراض توليت، با متوليباشي آستانه مقدسه است.» «1»
البته گنجعلي خان و امثال او اينهمه املاك را با رعايت عدل و انصاف به دست نياوردهاند و ساختمانهاي بزرگ و كاروانسرها و بازارها و مساجد و حمامها و آبانبارهايي كه به فرمان گنجعلي خان ساخته شده بود، بدون ظلم و ستم و سختگيري نسبت به كارگران پايان نيافته است.
وقتي كه مردم از ستمگريها و تعديات گنجعلي خان به شاه عباس شكايت كردند، شاه شخصا براي بازرسي آمد. ولي چون او را از جواني ميشناخت و به او علاقه داشت، شكايات مردم را به چيزي نگرفت.
ميگويند «خان در يك روز پنجاه نفر فعله را به جرم طفره از كار بنايي سوخت و آتش زد. و تعدي زياد به مردم كرد.» با اين حال شاه هنگام مراجعت او را تشويق كرد و گفت: «از امروز حكومت هرات و قندهار نيز به قلمرو تو اضافه ميشود. تو بناهاي خود را تمام كن، شكايات و فريادهاي مردم تمام ميشود، اما بناها و آثار باقي خواهد ماند ...» «2»
از اين جمله كوتاه ميتوان به طرز فكر شاه عباس و عدم توجه او به حقوق مردم پي برد.
مصرف موقوفات ظهير الدوله
بهطوري كه از رونوشت وقفنامه مورخه يك هزار و نود قمري مرحوم جد ميرزا ابراهيم ظهير الدوله برميآيد، مصرف عوايد موقوفات هميشه در وقفنامهها دقيقا ذكر ميشده است. في المثل در وقفنامه سابق الذكر «... عشر خيراتي عموما و مجملا در وجه زوار و سكنه و خدمه نجف اشرف و ساير فقرا و ساكنين مقرر شده» و تأكيد شده است كه مأموران دولتي و ديواني، اعم از امرا و
______________________________
(1). آسياي هفتسنگ، دكتر باستاني پاريزي، پيشين، ص 148، به نقل از آثار الرضويه، ص 58- 257.
(2). آسياي هفتسنگ، پيشين، ص 161.
ص: 877
حكام و متصديان شرعيات و داروغگان و تيولداران و كلانتران و جز اينها، هيچگونه مداخله و تصرفي در اصل رقبات و حاصل آنها ننمايند. بلكه استقلال متولي را، كاملا رعايت نمايند ...
ديگر اينكه مقرر ميدارد «هرساله قيمت ده هزار من غله به وزن تبريز را از رقبات وقفي آذربايجان به تسعير ديوان، و دوازده تومان نقد را از حاصل رقبات عراق تا سي و دو تومان نقد كرده با معتمدان به دار المؤمنين قم فرستاده تسليم نايب متولي نمايد ... كه ايشان آن وجه را در آن سركار صرف روشنايي شمع و چراغ و مشغل و بخور و ساير ضروريات كنند ... و ديگر وظايف و مرسوم و جيره طلبه و خدمه و عمله را متولي هرسه ماه به سه ماه روز جمعه پس از فراغ از نماز و دعا ... دستبهدست عايد كرده قبض مفصل اسم به اسم به مهر آن جماعت گرفته ...
صورت محاسبه را در دفتر سررشته موقوفات مزبوره ضبط نمايد تا عند الرجوع حقيقت جمع و خرج حاصل واقعي و اصلي هرسال و هرتاريخ معلوم و ابواب مساهله مسدود گردد.»
همچنين در اين وقفنامه حصه نقدي و جنسي هريك از طلبه و عمله و خدمه و مدرسان و خطبا و پيشنمازان و مؤذنان و ديگران دقيقا معين شده و مقرر گرديده است كه در ايام متبرك به آنان به جاي غذاي معمولي، غذايي مطبوعتر توام با عسل، افشره و شيريني و پنير بدهند.
در اين وقفنامه مطالعه كتب وقفيه مجاز شمرده شد، ولي به احدي از متولي يا غير او اجازه بيع و رهن و هبه و معاوضه و غصب و تحريف و تبديل كتب وقفي داده نشده است.
مقرر شده است كه مدرس لااقل چهار درس از فنون علوم معقوله و منقوله را به طلاب بياموزد. «ادبيات از نحو و صرف و منطق و معاني بيان و عروض و قافيه و معما و امثال آنها، حكميات كه در طريق تعليم حكماء حقيقت شمار ابتدا از رياضي كرده و از يماطيقي و هندسه و هيأت گذشته بر طبيعي و الهي ترقي كردهاند.
تفاسير از قبيل مجمع البيان و انوار التنزيل و كشاف و تفسير كبير و معالم و تأويلات و جوامع و غير آنها، درس فقهيات آنچه را از اصول و فروع ذهن و شوق و فهم و رغبت طلبهخواهان و مناسب ايام و اعوام باشد، رجب و شعبان و رمضان را مخصوص مقابله و تصحيح كتب احاديث و تفاسر شيعه و ادعيه صحيفه معتبره گردانند.
به هريك از طلاب، آفتابه، لگن، پيسوز، سفلدان، كاسه، بشقاب، نعلبكي، پياله ميدادند و رسيد آن را ميگرفتند و به طلاب در ايام نوروز چند دسته كاغذ و چندين قلم و مركب ميدادند و ظروف شكسته و فروش مندرسه آستانه را تبديل يا ترميم ميكردند ...»
اين وقفنامه در زمان شاه سليمان صفوي تنظيم شده و اصالت آن را جمعي از روحانيان از جمله محمد باقر مجلسي تأييد و امضا كردند.
اصل منحصربهفرد رونوشت وقفنامه ظهير الدوله نزد آقاي غلامرضا بزرگزاد فرزند مرحوم حاجي ميرزا ابو الحسن خان بزرگزاد مستوفي مقيم اصفهان ميباشد، با اجازه ايشان و دوست ارجمند آقاي علي اكبر بزرگزاد، قسمتهايي از اين وقفنامه، كه سابقا چاپ شده بود نقل گرديده
ص: 878
است (صفحه 10 به بعد).
به موجب لوحي از سنگ سفيد به طول 21/ 1 و عرض 83 سانتيمتر كه در بهار سال 1340 به دست آمده است، در دوره شاه طهماسب اول امير اصلان در ملازمت سلطان احمد ميرزا، اقدام به حفر نهري مينمايند و آب مباح به مسجد جامع ميآورند و وقف بر مسجد جمعه اصفهان مينمايند. اينك جملهاي چند از لوحه سنگي به خط ثلث برجسته: «به يمن توفيق رباني در زمان ... شاه طهماسب در ملازمت شاهزاده عالميان ... سلطان احمد ميرزا (فرزند نهم شاه طهماسب) ... امير اصلان ابن رستم سلطان لله افشار ارشلو، از زندهرود اصفهان حفر نهري نمود، آب مباح به مسجد جامع آورده وقف كرد قربة الي اللّه تعالي بر عموم ... كه مسلمين و مسلمات از شرب و طهارت آن محفوظ باشند. و چون از مسجد خارج شد، به هرمحل كه جاري شود، منافع آن را به مصرفي كه در وقفيه مسطور است، صرف نمايند. و شرط نمود به اشراف و نظارت حضرت شيخ الاسلامي ... و بعد از آن حضرت ارشد اولاد ذكور صلبي آن حضرت نسلا بعد نسل ... متولي وقف مزبور بوده و به نظارت توليت ... قيام و اقدام نمايند ...» «1»
نمونهاي از مهر و امضاي علما و روحانيون بزرگ
در صدر طوماري مربوط به وقفنامه بقعه و مدرسه شهشهان، جلال الدين محمد تركه كه در كنار سجل و مهر شيخ بهاء الدين محمد عاملي، ورقه مزبور را چنين تسجيل مينمايد: «هو مضمونه من المبدأ الي- المنتهي من الوقفيه و التوليه ثابت لدي، و انا الفقير الداعي لخلود دولة العليه محمد التركه كان اللّه له. و سپس آنرا مهر ميكند و سجع مهري اين است: الملك لله عبده جلال الدين محمد تركه و ذيل سجل شيخ بهايي و جلال الدين محمد تركه چند نفر ديگر از علماي اصفهان آنرا تسجيل و مهر كردهاند.» «2»
ناگفته نگذاريم كه «جلال الدين محمد تركه از علماي معاصر شاه عباس بزرگ و همزمان با شيخ بهاء الدين محمد عاملي است و مقام و شخصيت روحاني او تاليتلو شيخ بهايي بوده است.» «3»
وضع موقوفات از مرگ كريمخان زند تا انقراض سلسله قاجاريه هيچگاه چنانكه بايد سرو سامان نيافت و دولت و روحانيان بدون توجه به منافع مردم و منظور واقف، در موقوفات دخل و تصرف ميكردند. در حدود 80 سال پيش در جريان نهضت مشروطيت، فرقه دموكرات كه يكي از جمعيتهاي مترقي آن دوران بود در مورد موقوفات معتقد بود كه: «همه موقوفات بايد تحت نظارت و اداره دولت بوده، عايدات موقوفات عمومي صرف معارف گردد، البته اين هم مغاير دلخواه «وقفخواران و مفتبران است» هزار وجه تراشيده و افتراها خواهند بست.» «4»
______________________________
(1). گنجينه آثار تاريخي اصفهان، پيشين، ص 165.
(2). شهرستاني، الملل و النحل، مقدمه، به قلم جلالي ناييني، ص 47.
(3). همان، ص 46.
(4). فكر دموكراسي اجتماعي، دكتر آدميت، ص 125.
ص: 879
9. حكام و استانداران بعد از اسلام
ص: 881
فصل نهم حكام و استانداران بعد از اسلام
حكام و عمال دولت در صدر اسلام:
از دوره خلافت عمر به بعد در نتيجه گسترش قلمرو اسلام، خلفا براي حسن جريان امور، ناچار شدند عدهاي را به نام حاكم يا عامل به مناطق مختلف گسيل دارند.
از ميان خلفاي راشدين عمر و حضرت امير در كار حكام و عاملان نظارت دقيق ميكردند.
«عمر غالبا ميترسيد عاملان نگذارند كه ستمرسيدگان، به خليفه راه جويند و يا خود دوري راه، آنها را از ديدار خليفه بازدارد. از اينرو هركس از دست عاملي شكايت داشت، عامل را ميخواست و او را با آنكس كه از وي شكايت داشت مينشاند و رسيدگي ميكرد. اگر حق با شكايتگر بود، بيهيچ ملاحظهاي داد او را ميداد و حق او را از ظالم ميستد. وقتي عاملي را به جايي ميفرستاد، در نزد عدهاي از مهاجر و انصار با او عهد ميكرد كه بر مركب تندرفتار ننشيند، جامه فاخر نپوشد و خوردني دلپذير نخورد و براي خانه خود در نسازد تا مردم از وي دور نمانند. با اينهمه وقتي عاملي را به ولايتي گسيل ميكرد، حساب دارايي او را ميگرفت. و چون او از آن محل بازميگشت، اگر بر مالش افزوده بود، از آن فزوني نيمي را براي بيت المال ميگرفت ... مكرر ميگفت كه اين عاملان نه براي آن فرستاده ميشوند كه بر مردم ستم كنند، بلكه براي آنكه ... بين آنها به عدل و صواب حكم برانند. گمان ميكرد كه اگر در قلمرو او به كسي ستم رود و وي در رفع آن نكوشد، مسئول و گنهكار است.
ميگويند وقتي از سلمان فارسي پرسيد كه من خليفهام يا پادشاه؟ سلمان گفت: «اگر يك درهم از آنچه به مردم تعلق دارد برگيري و در آنچه جاي آن نيست به كار بري پادشاهي نه خليفه.» عمر از اين سخن به رقت آمد و اشك در چشم آورد، زيرا آرزوي او آن بود كه خليفه باشد و گويي پادشاهي را براي خويش كوچك ميشمرد.» «1»
______________________________
(1). عبد الحسين زرينكوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، تهران، اداره نگارش، 1343، ص 322 به بعد.
ص: 882
با اين حال چنانكه تاريخ نشان ميدهد، عمر نخستين خليفهاي است كه با توجه به مصالح سياسي و براي آنكه از دسايس و تحريكات بني اميه در امان باشد ترجيح داد مرد منحرف و فاسدي چون معاويه را به حكومت شام برگزيند، در حالي كه كاملا ميدانست كه ابو سفيان و فرزندش معاويه چه در زمان حيات پيشواي اسلام و چه پس از رحلت وي هيچگاه به رسالت محمد (ص) از ته دل معتقد نبودند، اسلام آوردن آنها مصلحتي بود و همينكه ديدند كه نهضت اسلامي تبديل به نيروي سياسي و انقلابي پيشروي شده است، بر آن شدند كه با قبول اسلام، از اين نيروي عظيم در راه منافع خود و خاندان خويش استفاده كنند.
عمر در نخستين سالهاي حكومت معاويه، دريافت كه وي از روش «اكاسره» يعني از راه و رسم شهرياران ايران و روم، پيروي ميكند و به رعايت مباني مذهبي و سنت ابو بكر و عمر پايبند نيست، به همين مناسبت يكبار به روش او اعتراض ملايمي كرد، و به پاسخ بياساس و غيرموجه او قانع و تسليم شد.
به اين ترتيب ميبينيم كه انحراف اسلام از اصول اوليه، از عهد عمر آغاز شد و در دوره عثمان كه مردي ضعيف و سستاراده بود گرايش به حكومت فردي قوت گرفت، اين مرد به جاي آنكه پاكترين و آگاهترين افراد را به حكومت نواحي برگزيند، اقربا و بستگان خود را به همكاري دعوت نمود و به اعتراضات عمومي توجه نكرد و به دموكراسي ضعيف و سست بنيان اسلامي كه تا پايان خلافت عمر، كمابيش از طرف خلفا رعايت ميشد پايان بخشيد، عثمان از بيخبري مردم سوء استفاده كرد و راه را براي حكومت بني اميه كه دشمن اسلام و عدالت بودند هموار كرد.
ابو العلاي معري كه از منتقدين بزرگ اجتماعي در جهان عرب و اسلام است هزار سال پيش، از بيكفايتي بعضي از فرمانروايان و سوء سياست آنان سخن ميگويد. به نظر او «اميران در انجام كارها اشكالتراشي ميكنند و براي پايمال كردن حقوق خلق در ميان آنها پريشاني و تفرقه ايجاد ميكنند. در حالي كه همين مردمند كه اميران را براي اداره امور مملكت اجير كردهاند.» اينك جملهاي چند از گفتههاي او:
«زندگي خستهكننده است، تا كي با مردمي معاشرت كنم كه اميرانشان برخلاف مصالحشان رفتار ميكنند؟
«بر مردم ستم كردند و فريب آنها را جايز شمردند، در حالي كه اجير آنها بودند، مصالح آنها را زير پا گذاشتند.»
ابو العلاء، ميگويد: «اميران از مردم ماليات ميگيرند، ولي براي آنها امنيت ايجاد نميكنند، بلكه مردم را در برابر دشمن تنها ميگذارند. فرمانروايان را ميبينم كه به ملت توجهي ندارند پس براي چه ماليات گرفته ميشود؟»
«كار اميرانشان موسيقي و شراب است و كار حكام آنها باج و خراج گرفتن.»
«پيشوايان در چپاول ثروت مردم و تجاوز به ناموس آنها شركت ميكنند.»
ص: 883
«اگر رياست و فرمانروايي با درايت همراه نباشد، سياستمدار از جاده حقيقت منحرف ميشود.» «بدترين مردم فرمانروايي است كه از رعيت ميخواهد او را سجده كنند.»
«شيطانها بر مردم امير شدهاند و در هرشهري شيطاني فرمانروايي ميكند.» «1»
عقيده دانشمندان درباره حكام و فرمانروايان:
با اينكه متفكران مردمدوست از ديرباز حكمرانان را به وظايف اجتماعي، اخلاقي و سياسي خود آشنا كردهاند، مع ذلك در طول تاريخ كمتر به كساني برميخوريم كه پس از استقرار بر اريكه فرمانروايي مصالح و منافع عمومي را رعايت كرده باشند. غزالي در پيرامون «رعيت داشتن و ولايت راندن» مطالب جالبي مينويسد و به مسئوليت خطير والي اشاره ميكند:
«بدانكه ولايت داشتن كار بزرگ است و خلافت حق است در زمين چون بر سبيل عدل بود، و چون از عدل و شفقت خالي بود، خلافت ابليس است، كه هيچ سبب فساد عظيمتر از ظلم والي نيست. و اصل ولايت داشتن علم و عدل است، و علم ولايت دراز است ... والي بايد بداند كه او را بدين عالم براي چه آوردهاند و قرارگاه او چيست و دنيا منزلگاه اوست و نه قرارگاه او. و او بر صورت مسافري است كه رحم مادر بدايت منزل اوست و لحد گور، نهايت او. و هرسالي و ماهي و روزي كه ميگذرد از عمر او چون مرحلهاي است كه بدان نزديك ميشود به قرارگاه خود ... عاقل آن بود كه در منزل دنيا جز به زاد راه مشغول نشود و از دنيا به قدر ضرورت و حاجت قناعت كند و هرچه پيش از آن بود همه زهر قاتل بود ... هرچند جمع بيش كند درد و حيرت بيش بود و نصيب او جز به قدر كفايت نبود و باقي همه وزر و وبال جهان باشد. و در وقت مرگ، جان كندن بر او سختتر بود، و دين آنوقت بود كه حلال بود و اگر از حرام بود خود عذاب و عقوبت برين حسرت بگذارد، و ممكن نيست از شهوات دنيا صبر كردن مگر به ورع ...
اين معني بايد كه والي و غير والي بر دل خود تقرير كند تا بر وي آسان شود روزي چند صبر كردن از شهوت دنيا و شفقت بردن بر رعيت و نيكو داشتن بندگان خداي ...»
به نظر غزالي: «والي بايد بناي همه كارها بر وفق نهد نه به عنف، جهد كند تا همه رعيت ازو خشنود باشند ... بهترين ائمه آنند كه شما را دوست دارند و شما ايشان را دوست داريد. و بدترين آنند كه شما را دشمن دارند و لعنت كنند و شما ايشان را لعنت كنيد و دشمن داريد، و بايد كه والي بدان غره نشود كه هركه بدو رسد برو ثنا گويد، پندارد كه ازو خشنودند، كه آن هم از بيم بود. بلكه بايد معتمدان را فراكند تا تجسس كنند و احوال او را از خلق ميپرسند كه عيب خود از زبان مردمان توان دانست ... خطر ولايت داشتن صعب است و كار خلق خداي نيك كردن عظيم است، و هركه توفيق يابد كه بدان قيام نمايد سعادتي يابد كه وراء آن هيچ سعادتي نبود.» «2» «... هرآنكس كه او را بر مسلمان ولايت دادند و ايشان را چنان نگاه ندارد كه اهل بيت خويش
______________________________
(1). عقايد فلسفي ابو العلاء، ترجمه خديو جم، ص 196 به بعد.
(2). نصيحة الملوك، به اهتمام استاد همائي، ص 321.
ص: 884
را، گو جاي خويش از دوزخ فراگير ... خنگ تو اي مرد كه نه امير بودي نه عريف (كارگزار) نه كاتب نه عوان (دستيار) و نه جايي (تحصيلدار) ... واي بر داور زمين از داور آسمان، روزي كه او را بيند، مگر آنكه داد بدهد و حق بگذارد و به هوا حكم نكند، جانب خويشان خود نگاه ندارد و به بيم و اميد حكم نكند ... حاكم بايد تشنه باشد هميشه به ديدار علماء ديندار، و حريص بود بر شنيدن نصيحت ايشان، و حذر كند هميشه از علماء حريص بر دنيا كه وي را عشوه دهند و بر وي ثنا گويند و خشنودي وي طلب كنند تا از آن مردار حرام كه در دست وي است چيزي به مكر و حيله به دست آرند.» «1» غزالي كه عمر خود را در فعاليتهاي سياسي و اجتماعي سپري كرد، در نصيحة الملوك مينويسد: «روز قيامت واليان (ولاة و حكمرانان) را بيارند و حق تعالي گويد:
شما شبانان گوسپندان من بوديد و خزينهداران مملكت من بوديد چرا كسي را كه حد زديد و عقوبت كرديد بيش از آن كرديد كه من فرمودم ...» در جاي ديگر غزالي مينويسد كه پادشاه و فرمانروا «... بدان قناعت نكند كه خود از ظلم دست بدارد، و ليكن غلامان و چاكران و گماشتگان و نايبان خود را مهذب دارد و به ظلم ايشان رضا ندهد، كه او را از ظلم ايشان بپرسند چنانكه از ظلم وي بپرسند (و ايشان را از ظلم وي بنپرسند) و در تورات است كه هر ظلم از عامل به سلطان رسيد (يعني به گوش سلطان رسيد) و او خاموش باشد، ظلم او كرده بود و بدان مأخوذ و معاقب بود ... و عدل آن بود كه ظلم و شهوت و خشم از عقل بازدارد تا ايشان را اسير عقل و دين كند، نه عقل و دين را اسير ايشان ... بدان و آگاه باش اي سلطان عالم كه عدل از كمال عقل خيزد و كمال عقل آن بود كه كارها را چنانكه هست بيند و حقيقت و باطن آن دريابد و به ظاهر آن غره نشود.» «2» به نظر غزالي اگر سلاطين و واليان به فكر طعام خوش و جامه ديبا و فرونشاندن خشم و شهوت خود باشند در حقيقت «... چاكران و خدم شكم و فرج و شهوت خويشند ... و سجود ميكنند (خويشتن را)» «3».
غزالي در جاي ديگر به گفتار زرتشت و كنفوسيوس صبغه اسلامي ميدهد و خطاب به والي و فرمانروا ميگويد: «هرواقعهاي كه پيش آيد، تقدير كند، كه او رعيت است و ديگري والي و هرچه به خود نپسندد هيچ مسلمان را نپسندد و اگر بپسندد غش و خيانت كرده باشد در ولايت ...» ديگر از تعاليم غزالي اين است كه از ولاة و خداوندان قدرت ميخواهد كه به ارباب رجوع و ستمديدگان به ديده لطف و عنايت بنگرند و به درد مردم برسند و آنان را به درگاه خود منتظر و بلاتكليف نگذارند: «آنكه انتظار ارباب حاجات را بر درگاه خويش حقير نشناسد و از آن خطر حذر كند و تا مسلمانان را حاجتي بود به هيچ عبادت نوافل مشغول نشود كه گزاردن حاجات از همه نوافل فاضلتر است.» در جاي ديگر غزالي به نكته بسيار ظريفي يعني به رابطه «عدل» با «قناعت» اشاره ميكند و به كسي كه قبول مسئوليت كرده است ميگويد: «خويشتن را
______________________________
(1). كيمياي سعادت، ص 409، به اختصار.
(2). نصيحة الملوك، ص 38 و 47.
(3). همان كتاب، ص 48.
ص: 885
عادت نكند كه به شهوات مشغول شود بدانكه جامههاي نيكو پوشد و طعامها خوش خورد، بل بايد كه در همه چيزها قناعت كند كه بيقناعت عدل ممكن نشود.» «1»
ابن خلدون ضمن بحث در پيرامون دبيري و وظايف دبيران مينويسد: «هرگاه يكي از ميان شما به حكومت ناحيهاي برگزيده شود، يا يكي از امور مربوط به خلق خدا و خاندان او به شما تفويض گردد، بايد خداي عز و جل را در نظر آورد و طاعت او را پيشه سازد و ياور ناتوان باشد و به داد ستمديدگان برسد، چه خلق، خاندان خدايند و محبوبترين كسان در نزد خدا آنان هستند كه بيش از همه نسبت به خاندان وي مهر ميورزند و با ايشان همراهي ميكنند.» «2»
سوء استفاده واليان:
با تمام اين تعاليم و اندرزها اكثر خداوندان قدرت، به مسائل و مشكلات زندگي اجتماعي و اقتصادي مردم توجه نميكردند، و منافع خود و مخدومان را بر مصالح اكثريت مرجّح ميشمردند:
به نظر جرجي زيدان «واليان و استانداران مانند وزراء، مردمي متجاوز و زورگو بودند، همين كه عامل يا استانداري به محل مأموريت ميرفت، اول چيزي كه متوقع بود هديه ورود (چشمروشني) بود كه بايد پول و پارچه و برده و اسب و استر و غيره به مقدار زيادي تقديم كنند.
منبع ديگر درآمد آنان اين بود كه تجارت چوب و كالاهاي ديگر را در دست خود ميگرفتند. براي پر كردن كيسه خود و وزيران، باجهاي جديدي وضع ميكردند و سالي چند مرتبه ماليات ميگرفتند. علاوه بر اين، گاهي خانه يا پل يا نهري احداث ميكردند و هزار دينار مخارج آن را براي دولت ده هزار و صد هزار دينار حساب ميكردند. (مانند بعضي مأموران و مقاطعهكاران امروز).
علاوه بر اينها، از راه دستاندازي به املاك مردم نيز مقدار زيادي استفاده ميكردند. از راه همين سوء استفادهها، دارايي محمد بن سليمان والي بصره در زمان رشيد پنجاه ميليون درهم نقد، و املاك زيادي بود كه روزي صد هزار درهم درآمد آن املاك ميشد. و نقدينه علي بن عيسي بن ماهان به ده ميليون درهم رسيد و هارون همه را ضبط كرد.
خلاصه مطلب اينكه پس از استيلاي سپاهيان به حكومت عباسي، سرداران ترك اقتدار خلفا را تصاحب كردند، ثروت دولت از بيت المال به دست بزرگان افتاد. يعني وزيران و عاملان و كاتبان و حاجيان و سرداران كه واسطه ميان مردم و خلفا بودند، پول و قدرت و نفوذ را در دست داشتند و خلفا جز غصب و مصادره اموال وزيران و مأموران عاليرتبه، وسيله ديگري براي حفظ دولت نداشتند و در واقع با گوشت بدن خود تغذيه ميكردند. از آن رو، به تدريج دستگاه خلافت رو به ضعف رفته و سرانجام متلاشي شد ... سنگيني تمام بارها به دوش كشاورزان و ساير طبقات مالياتبده افتاد. مأمورين دولت بدون اينكه كمترين مساعدتي در توليد محصولات و عايدات بكنند، با كمال سختي از مردم ماليات ميخواستند. نتيجه اين شد كه ملل
______________________________
(1). مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 492.
(2). مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 492.
ص: 886
تابع خلافت عباسي يكي بعد از ديگري علم استقلال برافراشتند و سرانجام دستگاه خلافت در نتيجه فساد و تباهي و سوء سياست خلفا به دست مغول سرنگون شد ...» «1»
بهطور كلي خلفاي عباسي مردمي نزديكبين بودند، آيندهنگري و مآلانديشي در قاموس فكري آنان راه نداشت. هارون به حكام و فرمانرواياني كه در تجاوز به حقوق عمومي به اصول و ضوابطي قايل بودند راضي نبود چنانكه وي «ولايت طبرستان را به محمد بن يحيي بن خالد برمكي و برادر او موسي داد، آنها ملكهاي دهقانان را به زور ميخريدند و ستمها و نارواييها ميكردند، هرجا از دختر خوبروي نشان مييافتند، به قهر و ستم ميخواستند ... خليفه ازين نارواييها بيخبر نبود، درين تاراج نابكارانه كه حكام و امراء ولايات پيشه گرفته بودند، همواره سهمي نيز به خليفه فرستاده ميشد.» «2»
ولي خليفه طماع، به اين رشوهها قانع نبود. به همين علت، هارون پس از چندي فضل بن يحيي برمكي را از خراسان بخواند و علي بن عيسي بن ماهان را كه غارتگري بيهمتا بود، به جاي او فرستاد براي آنكه خوانندگان بهتر به فساد دستگاه خلافت و مظالم حكام و مأمورين آن دوره واقف گردند، شرحي را كه مورخ شهير، ابو الفضل بيهقي در اينباره نوشته است نقل ميكنيم.
بيدادگري علي بن عيسي بن ماهان در خراسان:
پس از پايان حكومت فضل در خراسان، هارون الرشيد تصميم گرفت علي بن عيسي بن ماهان را به امارت خراسان منصوب كند و در اين باب با يحيي برمكي مشورت كرد، وي كه پيري كارآزموده بود، به خليفه گفت: «علي مردي جبار و ستمكار است» ولي هارون عليرغم اندرز يحيي، علي را به خراسان فرستاد و او به غارت و ستمگري مشغول شد و هرچه جاسوسان به خليفه از بيدادگريهاي وي نوشتند، در مزاج خليفه مؤثر نيفتاد، بيهقي مينويسد: «علي خراسان و ماوراء النهر و ري و جبال و گرگان، طبرستان و كرمان و سپاهان و خوارزم و نيمروز و سيستان بكند و بسوخت و آن ستد كز حد و شمار بگذشت، پس از آن مال، هديه ساخت رشيد را كه پيش از وي كس نساخته بود و نه پس از وي بساختند و آن هديه نزديك بغداد رسيد و نسخت آن بر رشيد عرضه كردند، سخت شاد شد و به تعجب ماند ... كه فضل بن يحيي، هديه آن مقدار آورد از خراسان كه عاملي از يك شهر بيش از آن آرد و علي چندين فرستاد ... ديگر، گروهي بايستادند و آن هديهها را به ميدان آوردند، هزار غلام ترك بود به دست هريكي دو جامه ملون از ششتري و سپاهاني و سقلاطون و ملحم ديباجي و ديباي تركي و ديداري و ديگر اجناس. غلامان بايستادند با اين جامهها و برابر ايشان هزار كنيزك ترك آمد، به دست هريكي جامي زرين يا سيمين پر از مشك و كافور و عنبر و اصناف عطر و ظرايف شهرها، و صد غلام هندو و صد كنيزك هندو به غايت نيكورو و شارهاي قيمتي پوشيده.
و غلامان تيغهاي هندوي داشتند هرچه خيارهتر و كنيزكان شارهاي باريك در سفطهاي نيكوتر از
______________________________
(1). تاريخ جرجي زيدان، ج 2، ص 208 به بعد.
(2). عقد الفريد، به نقل از دو قرن سكوت، دكتر عبد الحسين زرينكوب، ص 57.
ص: 887
قصب، و با ايشان پنج پيل نر آوردند و دو ماده، نران با گيسوانهاي ديبا و آيينهاي زرين و سيمين، و مادگان با مهدهاي زر و كمرها و ساختهاي مرصع به جواهر بدخشي پيروزه، و اسبان گيلي و دويست اسب خراساني با جلهاي ديبا، و بيست عقاب و بيست شاهين و هزار اشتر آوردند.
دويست پالان و افسارهاي ابريشمين، ديباها دركشيده در پالان و جوال سخت آراسته و سيصد اشتر از آن با مخمل و مهد، بيست با مهدهاي بزر و پانصد هزار و سيصد پاره بلور از هردستي، و صد جفت گاو و بيست عقد گوهر سخت قيمتي و سيصد هزار مرواريد و دويست عدد چيني فغفوري از صحن و كاسه و غيره كه هريك از آن در سر كار هيچ پادشاهي نديده بودند. و دو هزار چيني ديگر از لنگري و كاسههاي كلان و خمرههاي چيني كلان و خرد، و انواع ديگر و سيصد شادروان و دويست خانه قالي و دويست خانه محفوري، چون اين اصناف نعمت به مجلس خلافت و ميدان رسيد، تكبيري از لشكر برآمد و دهل و بوق زدند، آنچنانكه كس مانند آن ياد نداشت و نخوانده بود و نشنوده.
هارون الرشيد روي سوي يحيي برمكي كرد و گفت: «اين چيزها كجا بود در روزگار پسرت فضل؟ يحيي گفت: زندگي امير المؤمنين دراز باد، اين چيزها در روزگار امارت پسرم در خانههاي خداوندان اين چيزها بود، به شهرهاي عراق و خراسان. هارون الرشيد ازين جواب سخت خيره شد، چنانكه آن هديه بر وي منغص شد! ... چون بار بگسست، هارون الرشيد با يحيي خالي كرد و گفت اي پدر چنان سخن درشت دي در وي بگفتي، چه جاي چنان حديث بود، يحيي گفت زندگي خداوند دراز باد، سخن راست و حق درشت باشد ... تا در ميان كارم البته نصيحت بازنگيرم و كفران نعمت نورزم، منهيان را زهره نيست كه آنچه رود بازنمايند و رعاياي خراسان را ناچيز كرد و اقويا و محتشمان را بركند و ضياع و املاك بستد و لشكر خداوند را درويش كرد ...
بدين همه كه فرستاد نبايد نگريست كه از ده درم كه بستده است دو يا سه فرستاده است و بدان بايد نگريست كه ساعت تا ساعت خللي افتد كه آنرا در نتوان يافت كه مردم خراسان چون از خداوند نوميد شوند از تركان مدد خواهند.» «1»
نهتنها هارون الرشيد، بلكه ساير خلفاي عباسي نيز به منافع اجتماعي مردم بياعتنا بودند، مؤلف روضة الصفا درباره مأمون كه خليفهاي آزادانديش بود چنين مينويسد:
در زمان مأمون عدهاي از كوفيان به درگاه خلافت آمدند و از حاكم خود شكايت كردند.
«مأمون گفت شخصي را از ميان خود انتخاب كنيد كه به اختصار سخن گويد. آنان شخصي را برگزيدند و آن مرد خطاب به مأمون گفت عامل تو بدترين عمال است در روي زمين، زيرا كه در سال اول كه به ولايت ما آمد، اثاث بيت و فرش فراواني را فروخته به وي داديم و در سال دوم ذخاير و عقار خود را به معرض بيع آورد ثمن آن را تسليم او نموديم و امسال به پايتخت خلافت
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، ص 416.
ص: 888
مسير آمدهايم تا استغاثت كرده بيچارگي و درماندگي خود را تقرير كنيم، مأمون گويد زبان به دشنام او گشادم و گفتم دروغ ميگويي چه من آن عامل را به كوتاهدستي و رعيتپروري و داد و عدل و خدايترسي اعتقاد دارم و گمان من آن است كه او در صفات رضيه و حسن معاش با بندگان خداي تعالي و نيكنفسي و خيرانديشي رعايا عديل و نظير ندارد. آن مرد گفت من دروغ گفتم و امير راست ميگويد كه آن عامل بر اين صفات موصوف است، اما خداي تعالي امير را بر تخت خلافت جهت آن نشانده كه ساكنان ربع مسكون از انعام و احسان او بسويت بهرهور گردند.
و از انصاف امير دور مينمايد كه اثر عدل اين عامل به ولايت ما مخصوص گردد ... گفتم قم في غير حفظ اللّه كه من آن عامل را از عمل كوفه عزل كردم و بعد از اين هركه را صلاح دانيد به جاي او نصب كنم ...» «1»
مظالم و بيدادگريهاي عمال هارون و ديگر خلفاي عباسي، به مردم ايران نشان داد، كه تنها راه نجات، مبارزه با دستگاه خلافت است.
«... كارگزاران و گماشتگان، امارت و وزارت را، از خليفه اجاره ميكردند و در مدت مأموريت خويش از هيچگونه بيداد و ستم روگردان نبودند.
خليفه نيز احيانا به طمع آنكه، دسترنج تبهكاريهاي چندين ساله آنان را به عنوان «مصادره» از آنها بستاند از آنان مؤاخذه نميكرد.»
مردم، حتي «دهقانان» و «بازرگانان» در زير بار جور و فشار عمال ولايات خرد و فرسوده شده بودند ... در مقابل اين فجايع و مظالم فقط قيام و شورش، روزنه اميدي ميگشود، حمزة بن آذرك وقتي بر ضد نارواييها برخاست، گفت: «نگذاريد كه اين ظالمان بر ضعفا جور كنند.»
در خراسان و سيستان و كرمان بسياري از ستمديدگان دعوت او را اجابت كردند ... بسياري از كساني كه با او بودند از خوارج ايراني بودند، نكته جالب توجه اينست كه در قيام خوارج، ايرانياني كه از دستگاه حكومت، ستمديده و ناراضي بودند با عربان همداستان ميشدند، و هرگز ملاحظه برتريهاي نژادي در ميان نبود خاصه كه بيشتر خوارج لازم نميدانستند كه خليفه مسلمانان از عرب و قريش باشد و همين امر موجب انتشار افكار و تعاليم آنها در ميان ايرانيان بود ... در تاريخ سيستان ميبينيم كه وقتي عامل خليفه از بيم حمزه از سيستان گريخت وي «مردمان سواد سيستان را بخواند و بگفت يك درم خراج و مال بيش به سلطان ندهيد، چون شما را نگاه نتواند داشت و من از شما هيچ نخواهم و نستانم كه من بر يك جاي نخواهم نشست.» «2»
... وقتي كار خوارج در خراسان بالا گرفت علي بن عيسي در اين كار فروماند، ناچار نامهاي به هارون نوشت و وي را آگاه كرد «كه مردي از خوارج سيستان برخاسته است و به خراسان و كرمان تاختنها همي كند و همه عمال اين سه ناحيت را بكشت و دخل برخاست و يك درم و يك
______________________________
(1). روضة الصفا، ج 3، ص 468.
(2). تاريخ سيستان، ص 158.
ص: 889
حبه از خراسان و سيستان و كرمان به دست نميآيد.» «1»
«قيام خوارج در خراسان چنان مايه بيم و نگراني خليفه شد كه خود براي فرونشاندن آن عازم خراسان گشت، در ري علي بن عيسي كه مورد سخط واقع شده بود، با تقديم هدايا و تحف او را راضي نمود و امارت خراسان را براي خود حفظ كرد، اما چندي بعد معزول شد، در حالي كه كار از كار گذشته بود.» «2»
وقايع خراسان و نابسامانيهايي كه متعاقب آن رخ داد به طاهريان و نخستين شهرياران ساماني آموخت كه در حكومت و فرمانروايي به اصول و ضوابطي پايبند باشند و يكباره دست تطاول به سوي مردم دراز نكنند.
تعيين حكام و مأمورين ولايات در ايران
پس از استقرار حكومتهاي مستقل در ايران، يكي از وظايف و اختيارات امير يا شاه، تعيين استانداران و فرمانداران براي نواحي مختلف كشور و اعزام مأمورين مخفي سياسي به ممالك مجاور براي كسب اطلاعات بود. ظاهرا اعزام استانداران و مأموران عاليمقام به نقاط مختلف كشور، طي تشريفات خاصي انجام ميگرفت، و رئيس ديوان رسايل فرماني به نام اشخاص مورد نظر صادر ميكرد و حدود قدرت و وظايف مأمور را، در منطقه حكمراني مشخص مينمود، و مناسبات ويرا با طبقات زحمتكش، يعني كشاورزان و ارباب حرف و كسبه و تجار، و طرز رفتار وي را با طبقات ممتاز يعني سادات، علما، ائمه و قضات و سران سپاه گوشزد ميكرد. همچنين در اين فرمان راجع به راه و رسم اخذ ماليات و وظايف اساسي مأمورين در حفظ امنيت راهها و بلاد مختلف، و رسيدگي و نظارت در عيار مسكوكات و جلوگيري از احتكار و بروز قحطي و جز اينها تعليمات و دستورهايي داده ميشد.
امراي ساماني براي حكومت ولايات معمولا كساني را انتخاب ميكردند كه خود آنها را ميشناختند و يا وزراء يا يكي از سران قوم معرفي كرده باشند. اين حكام غالبا از ميان فئودالهاي بانفوذ و از خانوادههاي بزرگ محلي انتخاب ميشدند. ولي اطاعت آنها از حكومت مركزي نسبي بود و به قدرت و موقعيت نظامي و سياسي شاه بستگي داشت. در بعضي از نقاط، حكام فقط از لحاظ تشريفاتي خود را تابع حكومت مركزي ميشمردند، مثل خوارزم، خوتانيان و قزاقستان جنوبي. اين حال كموبيش در تمام دورههاي بعد از اسلام وجود داشت يعني مختصات فئوداليسم و عدم تمركز، همواره در ممالك شرق نزديك حكومت داشت. هروقت امرا با پادشاهان زورمند زمام امور را در دست ميگرفتند، براي مدتي كه معمولا از يكي دو قرن تجاوز نميكرد، امنيت و آرامش نسبي در قسمتي از خاور نزديك وجود داشت. و همينكه امير مقتدر ميمرد و جانشيناني بيكفايت به زمامداري ميرسيدند، فئودالها بار ديگر سر، بلند
______________________________
(1). تاريخ سيستان، ص 160.
(2). دو قرن سكوت، دكتر زرينكوب، ص 85 به بعد.
ص: 890
ميكردند و با استقلال به تعدي و تجاوز مشغول ميشدند.
فرق سلاطين با ملوك
استاد فقيد محمد قزويني در مقدمه چهار مقاله نظامي عروضي مينويسد: «در ايران و متعلقات آن، حكمرانان ولايات و ممالكي را كه استقلال كلي نداشتند، بلكه باجگذار پادشاهان مستقله ديگر بودند ولي حكومت ايشان ارثي و ابا عن جد بود؛ «ملك» ميخواندهاند. و اين لقب را نيز سلاطين مستقله بديشان عطا ميكردهاند و پادشاهان مستقله قبل از غزنويه و سلجوقيه و غوريه فيروزكوه و خوارزمشاهيه، داراي لقب رسمي «سلطان» بودند، و غالبا اين لقب بايد از دار الخلافه بغداد براي ايشان فرستاده شود ... و چون اول كسي كه خود را سلطان خواند، سلطان محمود غزنوي بود ... ملوك سابق بر غزنويه را چون صفاريه و سامانيه و ديالمه كسي به لقب سلطان نخوانده است و بعد از فتح بغداد به دست مغول و انقراض خلافت عربيه، اين نظم و ترتيب مانند بعضي از نظامات و ترتيبات ديگر از ميان رفت و مفهوم مصطلح اين دو لقب با يكديگر مختلط گرديد ...» «1»
راه و رسم اعزام حكام و مأمورين به ولايات
بيهقي مينويسد: «روز سهشنبه شش روز از جمادي الاخري گذشته پس از بار، بوسهل حمدوي خلعت بپوشيد و پيش آمد و زمين بوسه داد و عقدي گوهر پيش امير نهاد و بنشاندندش. امير گفت: «مبارك باد!» و انگشترييي نام سلطان بر وي نبشته به بوسهل داد و گفت اين انگشتري مملكت عراق است و به دست تو داديم و خليفت مايي در آن ديار، و پس از فرمانهاي ما بر مثال تو كار بايد كرد، لشكري و رعيت را در آنچه به مصالح مملكت پيوندد، آن كارها را به دل قوي پيش بايد برد.
و بوسهل گفت فرمانبردار است بنده و جهد كند و از ايزد عز ذكره توفيق خواهد تا حق اين اعتماد را گزارده شود. و زمين بوسه داد و بازگشت سوي خانه، و همه بزرگان نزديك وي رفتند و سخت نيكو حق گزاردند.»
از بيان بيهقي پيداست كه فرمانداران آن عصر تا حدي در حوزه مأموريت خود با قدرت و استقلال حكومت ميكردند و فقط در مقابل امير يا سلطان مسئول بودند. با اين حال اعمال حكام و استانداران به حكايت تاريخ بيهقي به وسيله مشرفان و منهيان منظما به حكومت مركزي اعلام ميشد. منتها چون شاه در مقابل مردم و هيچ مقامي مسئوليت نداشت، كاملا ميتوانست از قدرت و اختيارات خويش سوء استفاده كند، و گزارشهاي منهيان و جاسوسان را ناديده بگيرد، و حاكم ستمگر را تا هروقت مصلحت ميداند در مقام خود باقي گذارد، چنانكه:
مأمورين ستمگر و روش سلطان
در زمان سلطان مسعود، ابو الفضل سوري كه عميد نيشابور و صاحب ديوان خراسان بود، به كمك عيال جورپيشه خود، به مردم خراسان ستمها ميكند و سلطان مسعود پادشاه وقت را با هدايا و رشوههاي گوناگون ميفريبد. صاحب بريد نيشابور كه از طرف خواجه بزرگ احمد عبد الصمد، مأمور
______________________________
(1). چهار مقاله نظامي عروضي، به اهتمام استاد محمد قزويني، مقدمه، ص ط و ي.
ص: 891
تفتيش اعمال حكمران خراسان بود، مراتب بيدادگري او را محرمانه به خواجه اطلاع ميدهد تا در موقع مقتضي مظالم ابو الفضل سوري را به اطلاع سلطان مسعود برساند و او را از عواقب شوم ستمگري سوري كه ممكن بود به گرويدن مردم آن سامان به حكومت تركمانان سلجوقي منتهي گردد، مطلع و باخبر سازد. ابو الفضل بيهقي در كتاب خود اين قطعه را كه معرف وضع ناگوار خراسان و مظالم سوري است ذكر ميكند:
اميرا به سوي خراسان نگركه سوري همي بند و ساز آورد
اگر دست شومش بماند درازبه پيش تو كار دراز آورد
هرآن گله كو را به سوري دهيچو چوپان بد، داغ بازآورد
رشوههاي سوري به سلطان مسعود
در تاريخ بيهقي به تفصيل، بيدادگريهاي ابو الفضل سوري صاحب ديوان خراسان و هديهها و رشوههايي كه وي به مسعود داده و مشكلات و بحرانهايي كه متعاقب اين ستمگريها در خطه خراسان پديد آمده است، به زباني گويا و حكمتآميز توصيف و بيان ميكند:
«... بو الفضل سوري معز، از نشابور دررسيد و پيش آمد به خدمت، و هزار دينار نشابوري نثار و عقدي گوهر سخت گرانمايه پيش امير نهاد ... چندان جامه و ظرايف و زرينه و سيمينه و غلام و كنيزك و مشك و كافور و عناب و مرواريد و محفوري و قالي و كيبش و اصناف نعمت بود در اين هديه سوري كه امير و همه حاضران به تعجب بماندند، كه از همه شهرهاي خراسان و بغداد و ري و جبال و گرگان و طبرستان، نادرتر چيزها به دست آورده بود و خوردنيها و شرابهاي درخور اين، و آنچه زر نقد بود در كيسههاي حرير و سرخ و سبز، و سيم در كيسههاي زرد ديداري ... امير فرمود تا در نهان هديهها را قيمت كردند. چهار بار هزار- هزار درم آمد. امير مرا كه بو منصورم، گفت نيك چاكري است اين سوري، اگر ما را چنين دو سه چاكر ديگر بودي، بسيار فايده حاصل شدي. گفتم «همچنان است.» و زهره نداشتم كه گفتمي از رعاياي خراسان بايد پرسيد كه بديشان چند رنج رسانيده باشند به شريف و وضيع تا چنين هديه ساخته آمده است ... سوري مردي متهور و ظالم بود ... و از آنچه ستد، از ده درهم پنج سلطان را داد. و آن اعيان مستأصل شدند و نامهها نبشتند به ماوراء النهر و رسولان فرستادند، و به اعيان تركان بناليدند (يعني تركمانان را به تصرف خراسان دعوت كردند) ... و منهيان را زهره نبود كه حال سوري را به راستي انها كردندي: تا خراسان به حقيقت در سر ظلم و درازدستي وي شد، و آن شكست (يعني شكست مسعود از تركمانان در دندانقان) روي داد ...» «1» بيهقي در پايان اين سخن زبان به نصيحت ميگشايد و خطاب به آزمندان روزگار ميگويد: ندانم تا اين نوخاستگان درين دنيا چه بينند كه فراخيزند و مشتي حطام گرد كنند و بهر آن خون ريزند و منازعت كنند و آنگاه او را آسان
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، فياض، ص 724.
ص: 892
فروگذارند و با حيرت بروند «1».
بيهقي غارت شهر آمل را به دست لشكريان مسعود، با تأسف بسيار چنين توصيف ميكند «آتش در شهر زدند و هرچه خواستند ميكردند و هركه را خواستند ميگرفتند، و قيامت را مانست ديوان بازنهاد. و سلطان از اين آگه نه و كس را زهره نه كه بازنمايد و سخن راست بگويد، تا در مدت چهار روز، صد و شصت هزار دينار به لشكر رسيد و دو چندين بستده بودند به گزاف و بدنامي سخت بزرگ حاصل شد ... سخت دشوار است بر من كه بر قلم من چنين سخن ميرود ولي چه چاره است كه در تاريخ محابا نيست، آنانكه با ما به آمل بودند داد خواهند داد بگويند كه من آنچه نبشتم به رسم است و امير پيوسته آنجا به نشاط و شراب مشغول بود.» وي در جاي ديگر براي روشن شدن افكار عمومي ميگويد: «مرا چاره نيست از بازنمودن چنين حالها كه از اين بيداري افزايد و به راه راست رود كه روا نيست در تاريخ تحريف و تغيير و تبديل كردن.» «2»
ارزش سياسي و نظامي بعضي از حكام
اشاره
استمالت و دلجويي سلطان مسعود از خوارزمشاه: چنانكه در جلد دوم اين كتاب يادآور شديم در دوره قرون وسطا بعضي از فرمانروايان در منطقه نفوذ خود قدرت فراوان داشتند، و در مواقعي كه حكومت مركزي ضعيف بود، بيم عصيان آنها ميرفت. با اينكه آلتونتاش خوارزمشاه دستپرورده سلطان محمود بود و نسبت به خاندان غزنوي وفادار مينمود، در نتيجه غرضورزي و سوء سياست بوسهل زوزني، نامه تحريكآميزي به امضاي سلطان مسعود به او نوشته شد و نزديك بود آلتونتاش به كمك ديگر مخالفان بنيان حكومت مسعودي را درهم ريزند، كه سلطان مسعود به كمك جاسوسان از جريان آگاهي يافت و با خواجه بزرگ و ديگر اعيان به مشورت پرداخت، در اين جلسه خواجه از سادهدلي سلطان مسعود و بددلي بوسهل زوزني سخنها گفت و اعلام كرد كه اين مرد «دو تدبير بد كرد كه روزگارها بايد، تا آن در توان يافت و از هردو، خداوند (يعني سلطان مسعود) پشيمان است يكي آنكه صلات امير محمد برادر خداوند بازستدند و ديگر آنكه آلتونتاش را بدگمان كرد ...» خواجه بزرگ و ديگر اعيان پس از ساعتها مذاكره، بوسهل زوزني را از تصدي ديوان عرض بركنار كردند و تصميم گرفتند دو نامه يكي به امضاي خواجه بزرگ و ديگر به امضاي سلطان مسعود براي دلجويي، به آلتونتاش نوشته شود. براي آنكه خوانندگان به حدود قدرت آلتونتاش و نگراني سلطان از او واقف گردند سطري چند از اين نامه تاريخي را نقل ميكنيم:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم. حاجب فاضل عم خوارزمشاه ادام اللّه تأييده، ما را امروز به جاي پدر است و دولت را بزرگتر ركني، وي است و در همه حالها راستي و يكدلي و خدايترسي
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، فياض، ص 530.
(2). تاريخ بيهقي، فياض، ص 414.
ص: 893
خويش اظهار كرده است ... وجودش هميشه باد، و فقد وي هيچ گوش مشنواد و چون از جانب وي همه راستي و يكدلي و اعتقاد درست و هواخواهي بوده است و از جهت ما در مقابله آن نواختي بسزا حاصل نيامده است بلكه از مضربان و عاقبت نانگران و جوانان كارناديدگان نيز كارها رفته است نارفتني، خجل ميباشيم و اعتقاد نيكوي خويش را كه هميشه در مصالح وي داشتهايم ملامت ميكنيم، اما بر شهامت وي اعتقاد هست كه به اصل نگرد و به فرع دل مشغول ندارد و همان آلتونتاش يگانه راست يكدل ميباشد و اگر او را چيزي بشنوانند يا شنوانيدهاند ...
كه از آن دل وي را مشغول گردانند شخص امير ماضي (سلطان محمود) ... را پيش دل و چشم نهد و در نعمتها و نواختها و جاه و نهاد وي نگرد نه اندر آنچه حاسدان پيش وي نهند ... ما از خداي عز و جل توفيق خواهيم كه به حقهاي وي رسيده آيد و اگر چيزي رفته است كه از آن وهني به جاه وي يا كراهتي به دل وي پيوسته است آن را به واجبي دريافته شود» بعد سلطان شرحي از كارهاي مثبت و منفي بوسهل زوزني مينويسد و ميگويد كار او به جايي رسيد «كه زبان در خداوندان شمشير دراز ميكرد و در باب ايشان تلبيسها ميساخت چنانكه اينك در باب حاجب ساخته است و دل وي را مشغول گردانيده.» سپس ميگويد چون كار سعايت او از حد بگذشت دست او را از ديوان عرض كوتاه كرديم و تمام دارايي و مايملك او را ضبط كرديم تا ديگران عبرت گيرند، بعد از آلتونتاش ميخواهد كه اين نامه و نامه خواجه بزرگ را بخواند و بر آن اعتماد كند و دل را صافيتر از آن دارد كه پيش از اين داشت و هرخواهشي دارد اعلام كند تا اجابت شود «1».
در كتاب عتبة الكتبه منتخب الدين بديع كه مجموعهاي از منشآت و فرامين در دوره سلطان سنجر است، ضمن فرمان «تقليد ولايات گرگان» برادر عضد الدين، مأمور حل و فصل مشكلات منطقه گرگان ميشود. در اين فرمان نوشته شده: «... كافه حشم و سپاهيان و متجنده و مقطعان و رعايا و مالگزاران ولايت را به جانب او فرموديم و زمام حل و عقد و نقض و ابرام به وي سپرديم تا در هرباب آنچه مصلحت باشد و موجب صلاح و ثبات دولت و مملكت و مستعقب آسايش و دعاء خير رعيت گردد به جاي آرد؛ در معني اقطاعات مقطعان نظري شافي كند، هركس كه در خدمت است اقطاع او بر موجب مشروح قديم مقرر دارد و اگر تغلبي و تبسطي كرده باشد و در زيادت آنچه او را فرمودهايم بياجازت برادر عضد الدين و بيفرمان ما تصرفي كند بازستاند ... و بيفرمان و توقع ما هيچكس را تمكين تصرف ندهد. فرمان چنان است كه جمله امراء و اسفهسالاران و مقطعان و معروفان و اجناد و سادات و قضات و ائمه و مشايخ و رعاياء ولايت گرگان ادام اللّه تأييدهم متابعت راي و صواب ديد جانب برادري عضد الدين ادام الله تأييده كنند و حاجات و ملتمسات خويش بر راي او عرضه كنند ...» «2»
در كتاب عتبة الكتبه، ما نه تنها به سبك نثرنويسي و انشاء در ادارات دولتي عصر سلاحقه در
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، فياض، ص 417 به بعد.
(2). منتخب الدين بديع، عتبة الكتبه، به تصحيح محمد قزويني و عباس اقبال، پيشين، ص 30.
ص: 894
اوايل و اواسط قرن ششم هجري واقف ميگرديم، بلكه به حدود قدرت و اختيارات مأمورين دولتي آن عصر از جمله امراء و ولات و علما و فقها و شحنگان و رؤسا و قضات و نقبا و متوليان اوقاف و مدرسين آن دوره نيز پي ميبريم. از جمله در فرماني كه به عنوان «تقليد رياست مازندران» به نام تاج الدين صادر شده است، تعاليم و دستورهاي زير قابلتوجه است: «... در نيكو داشت رعايا و صيانت ايشان از رسوم جايز و محدثات ناواجب و حوالات نامتوجه به همه عنايتها برسد و عمده مصالح ايشان در ذمت او كرديم و در عاجل و آجل از كار ايشان مسئول خواهد بود. كما قال عليه السلام كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته و بر احترام و توقير و تعظيم سادات و ائمه و قضات و علما و اهل سلاح متوفر باشد و طبقات رعايا را بر مقادير رتبت، حفظ و رعايت ميدارد و ميان ايشان قاضيي عادل و حاكمي منصف باشد، در اصغاء سخن متظلم و انصاف مظلوم و انتصاب از ظالم سعي مجهود بذل كند ... و چون اصناف رعايا ... حقوق ديوان از خراج و اعشار و رسوم مراعي و غير آن به وقت خويش گذارده باشند، نگذارد كه به زور با ايشان خطايي رانند و اسباب و املاك و چهارپايان و مواشي ايشان را از حكم اعتراضات و تكليف ناواجبات مصون دارد. و صاحب خراج معتبر از جهات خويش نصب كند كه قانون خراج ولايت در دست او باشد و در تحويلات به وقت انتقال ملك از يكي به ديگري طريق ديانت و شرط امانت به جاي آرد، و در هرشهري از شهرها و به هرناحيتي از نواحي و هرموضعي نايبي سديد، متدين، متهدي گمارد تا كار رعايا بر منهاج انصاف و سنن سداد ميگذارد و تساوي ميان ارباب و شركاء اسباب و املاك در عوارض نگاه ميدارد تا از قوي بر ضعيف حيفي نرود و از توانگر به درويش ظلمي نباشد و قضات و حكام را بر تنفيذ قضايا و امضاء احكام و استخلاص حقوق معاون و مربي باشد و همواره از احوال ايشان مستخبر، و در مجلس حكم هريك از ايشان نايبي عالم ... بنشاند تا از هركاري كه گذارند و از هرحكمي كه كنند باخبر باشند ... و در باب تركات و مواريث احتياط تمام فرمايد تا حقوق به مستحقان رساند ... و اگر تركهاي يابد كه وارث غايب باشد بايد كه آن را به مشهد ثقات تفصيل كند تا وقت حضور وارث مستحق به وي تسليم كند.
همچنين استكشاف احوال اوقاف و رساندن محصولات به مصارف وجوب بر شرايط واقفان از لوازم شرع است، اهمال آن جايز نميفرماييم تا نايب تاج الدين كشف آن به جدي تمام كند ... و اگر از متوليان كسي به خيانت موسوم گردد، بايد كه تبديل و تلافي آن واجب داند.
... حكم مدارس و مساجد به اسمورسم تاج الدين است، هركس را كه مستحق داند و به علم و تقوا و عقيدت پاك متحلي ... تقويت دهد ... و در نگاهداشتن مسالك و مناهج مسلمانان ... و حفظ و صيانت دماء و اموال ايشان از فتك و نهب و تاراج و قصد دزدان و راهداران هرجد و جهد كه ممكن گردد در وسع و مقدرت آيد، به جاي آرد. و چون دزدي و راهزني بيابد، به اتفاق قضاة و ائمه و اعيان ولايت، حكم سياست و شريعت بر وي راند ... و در كار عيار و سكه دينار و درم احتياطي تمام ميكند ... و از احوال اسعار همواره متفحص باشد تا بيموجبي آسماني، از
ص: 895
محتكران در آن تفاوتي پديد نيايد ... و تعديل موازين و مكاييل از مهمات شمرد ... و ميفرماييم تا بر هردر سراي شحنگي آن شهرها معتمدي ... هشيار بنشاند تا آنچه رود به نظر و علم او باشد و جنايات بر قدر جرم و يسار مجرم خواهد و بيجرمي و جنايتي ظاهر، كس را موأخذات نكند و از هتك استار حرم مسلمانان و تتبع كار نامعقول محترز باشد و بيبينت و درستي كاري نكند ...
و شحنگان اين مواضع چشم و گوش به اشارت تاج الدين دارند و بيمعرفت و درايت و هدايت نايب او كاري نكنند و نقيب عسس به صوابديد او گمارند تا آنچه مصلحت بيند از ترتيب آن كار چنانكه رعايا از خويشتن و خان و مانها فارغدل توانند بود گويد و كند، و جملگي مردمان آن ولايت از شريف و وضيع، سپاهي و رعيت، ترك و تازيك حكم مثال را ممتثل باشند و در متابعت و مطاوعت تاج الدين متفق و موافق باشند ...» «1»
بهطوري كه ميبينيم در فرمان تاج الدين بسياري از خصوصيات اجتماعي و اداري آن ايام و حدود قدرت و اختيارات مأمورين رشتههاي مختلف ديواني كمابيش مشخص شده است.
همچنين در فرامين زير نيز ميتوان به بسياري از وظايف مأمورين دولتي پي برد:
منشور ايالت ري:
«... و اموال ديواني از وجوه وجوب طلبد كه جملگي آن به قلم روشن كند و آنچه از آن به اسم بندگان ماست و از جهات مصلحت ملك بديشان بايد داد مقرر كند و بدهد و حق ايشان مرعي ميگرداند، و آنچه ديوان را بماند نگاه دارد تا حكم آن فرموده آيد، و ظلم و تطاول اقويا از ضعفا دفع كند و به احترام ... از سادات و ائمه و علما و صلحا و مشايخ و اهل بيوتات متوفر باشد، و در ديوان عمل نايبي شهم، سديد متدين كه رعايا از وي آسوده توانند بود و معاملات ديواني را مضبوط تواند داشتن ... از جهت خويش نصب كند تا شغل ديواني ميگذارد ... و هيچچيز از خفاياي اسرار ملك از وي نپوشانند و او را به غث و سمين آن اطلاع دهند و در هرمهم كه حادث گردد و به موجب تدبير و صوابديد او ميروند ... سادات و قضات و مشايخ و علما و اعيان به انقياد و متابعت تلقي كنند و قوام الدين را نايب مجلس ما، و نايب او را عامل و متصرف اموال ديواني دانند ... و ميفرماييم تا ديوان شحنگي همچون ديوان عمل و اسباب حاضر براي او دارند ... و آنچه مصلحت ميبيند تجاوز نكند و آنچه به صلاح حال حشم و رعايا و فراغ دل و تخفيف و ترفيه ايشان پيوندد به جاي ميآورد و در توليت و عزل هركس ...
اجازت حاصل است و بدين جملت خاتم خاص به وي سپرده شد تا آنچه به مصالح رعايا بازگردد ممهد كند.» «2»
نقابت سادات:
«محافظت حقوق سادات كثرهم اللّه و ادام شرفهم عين فرض است ... اين منصب به حق الارث به جمال الدين رسيده است ... تا به شرايط آن قيام به واجبي نمايد ... و جانب هركس را به اندازه علم و عفاف او رعايت ميكند و ارزاق و معاش ايشان از وجوه معهود
______________________________
(1). عتبة الكتبه، پيشين، ص 32 به بعد.
(2). همان كتاب، ص 66.
ص: 896
ميرساند ... و منصب نبوت و امانت را از مدعيان و اهل تلبيس و تزوير مصون گرداند و ايشان را بعد از تفحص و استكشاف از ميان سادات دور كند ... ترتيب كار سادات از نواختن و راندن و نيكو داشتن و مالش دادن به وي بازگذارند و در آن مداخلتي نكنند و كرسي و منبر علم كه به اسم و رسم سادات باشد حكم آن بدو مفوض دارند تا آن را به علم، و تقوا آراسته كند ...» «1»
همچنين در نامههاي رشيد الدين وطواط خطاب به مأمورين و حكام ولايات به مطالبي نظير منشآت منتخب الدين بديع برميخوريم. رشيد وطواط بعد از مقدمهاي چنين مينويسد:
«... طبقات مردمان را ببيند و يكيك را علي التحقيق بداند، هركه را در سر وفاي درگاه در سر صفاي بارگاه ما باشد استمالت كند، و از مجلس ما مواعيد خوب دهد و به خدمت حضرت ما فرستد و هم الطبقه الاولي و هركه را چنان يابد كه از مكايد غدر و مصايد مكر او ايمن نتواند بود ... ولايت را از خبث مضرت و قبح معرفت او پاك گرداند و هم الطبقه الثانيه و هركه متورع باشد ... و بر كسب قوت زن و فرزند متقبل ... او را برقرار دارد ... به تعرضات فاسد و تحكمات زايد نرنجاند، چه مصالح خلق به حرف و صناعات چنين مردمان منوط باشد و هم الطبقه الثالثه تا اين جمله را، كي فرموده آمد امام خويش سازد و پيش دل و خاطر دارد ...» «2»
با تمام اين تعاليم در ايران بعد از اسلام مأمورين ستمگر، كم نبودند. در زمان سلطان مسعود غزنوي ابو الفضل سوري كه صاحب ديوان خراسان بود، به كمك عمال جورپيشه خود به مردم خراسان ستمها ميكند و قسمتي از اموال و ذخايري را كه به زور و ستم از مردم گرفته بود به نام هديه به مسعود غزنوي ميبخشد تا دست او را در ظلم و غارتگري بازگذارد. و ما شرح مظالم سوري را به تفصيل در صفحات پيش گفتيم.
مظالم و بيدادگريهاي سوري در خراسان، فجايع و غارتگريهاي علي بن عيسي بن ماهان را در خراسان (و ديگر ولايات در عهد هارون الرشيد) به ياد مورخ ميآورد، و اتفاقا هردو يعني هارون الرشيد و سلطان مسعود در اثر طمع و درازدستي حيات و موقعيت سياسي خود را از كف دادند.
چون خلفا و شهرياران غالبا سوء نيت داشتند، هرگز مردان صالح و پاكدامن را به فرمانداري و استانداري ولايت گسيل نميداشتند، بلكه غالبا عناصر طماع و ستمكار را بر مال و جان مردم مسلط ميكردند، و پس از آنكه آنان از راههاي نامشروع ثروت كلاني مياندوختند، تمام دارايي آنان را مصادره ميكردند و به جيب خود ميريختند. در ميان جامعهشناسان عالم اسلام، ابن خلدون با صراحت و استادي آثار شوم ستمگري و تجاوز به حقوق عمومي را به سلاطين و فرمانروايان گوشزد ميكند، به نظر او: «... تجاوز به اموال مردم، آنان را از فعاليت اقتصادي و بارور كردن ثروت نوميد ميسازد، چه ميبينند در چنين شرايطي سرانجام هستيشان را به
______________________________
(1). همان كتاب، ص 63.
(2). نامههاي رشيد الدين وطواط، به اهتمام دكتر قاسم تويسركاني، ص 45 به بعد.
ص: 897
غارت ميبرند و آنچه را به دست ميآورند از ايشان ميربايند و هرگاه مردم از بهدست آوردن و توليد ثروت نوميد شوند از كوشش و تلاش در راه آن دست برميدارند و تجاوز به هراندازه باشد به همان نسبت رعايا از كوشش در راه به دست آوردن ثروت بازميايستند، چنانكه اگر تجاوز بسيار و عمومي باشد، و به همه راههاي كسب معاش سرايت كند، آنوقت مردم به علت نوميدي از پيشه كردن انواع حرفهها و وسايل كسب روزي، دست برخواهند داشت ... اجتماع و فراواني آباداني، و رواج بازارهاي آن تنها در پرتو كار و كوشش مردم براي مصالح زندگي و پيشههاست ... اگر مردم دست از پيشهها بردارند بازارهاي اجتماع و آباداني، بيرونق و فاسد ميشود و به ورشكستگي و افلاس گرفتار ميشوند، و مردم در جستجوي روزي از آن سرزمين رخت برميبندند. در نتيجه جمعيت آن ناحيه تقليل مييابد و شهرهاي آن از سكنه خالي ميشود و شهرستانهاي آن ويران ميگردد، و پريشاني و نابساماني آن ديار به دولت و سلطان هم سرايت ميكند زيرا دولت براي اجتماع به منزله صورت است كه وقتي ماده آن تباهي ميپذيرد صورت هم تباه ميشود، سپس ابن خلدون نتيجه ميگيرد كه پادشاه ارجمندي نيابد، جز به مردان و مردان نيرو نگيرند جز به توانگري و ثروت و توانگري نتوان يافت جز به آباداني و به آباداني نتوان رسيد جز به داد و برابري.» «1»
مصادره اموال حكام در عهد واثق
واثق علمداران و حكام را با روشي ناصحيح و غيرمنطقي مورد مؤاخذه شديد قرار ميداد «تا جايي كه به نان جو محتاج ميشدند.» و اگر يكي از آنها فرار ميكرد، خويشان و متعلقان او را ميگرفتند و مورد شكنجه قرار ميدادند. چنانكه يكبار حاكم متجاوزي را دستگير كردند و مورد تعقيب قرار دادند، وي براي نجات از شكنجه، با مأمور مراقب خود پا به فرار نهاد. «بعد از غيبت او برادرش را در مطالبه كشيدند و هرچند كه مسكين ميگفت جرم من چيست؟ ارباب حكم ميفرمايند كه گناهي از اين بالاتر نيست كه تو برادر فلان كسي، و وي به زبان حال ادا مينمايد كه من در امر اخوت اختياري ندارم، چه ايزد تعالي مرا به اين عيب مبتلا گردانيده. و اصحاب اقتدار به زبان حال ميگويند كه اگر قادر مختار، نميخواست كه آسيبي به تو رسد، تو را برادر او نميآفريد.» «2»
عصيان حكمرانان
اشاره
گاه امرا و حكمرانان بعضي نواحي وقتي از ضعف حكومت مركزي باخبر ميشدند، سر به عصيان برميداشتند و از كرنش و زمينبوسي سلطان سر باز ميزدند. چنانكه آتسز چندبار عليه سنجر قيام كرده و در چند مورد، پيروزي نسبي به دست آورد. پس از آنكه در سال 542 هجري، سنجر به خوارزم و هزار اسب دست يافت، آهوپوش زاهد، بنا به خواهش خوارزمشاه به وساطت ميان فريقين دست زد. سنجر به عفو عاصيان رضا داد، ولي خواست آتسز شخصا در كنار آمودريا (جيحون) به حضور او آيد و
______________________________
(1). مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 57.
(2). روضة الصفا، پيشين، ج 3، ص 474.
ص: 898
سلطان را خدمت كند.» در روز مقرر آتسز برخلاف مرسوم زمين نبوسيد و «هم از پشت اسب، سطان را خدمت كرد.» و فقط سر فرود آورد و بيدرنگ «پيش از آنكه سلطان عنان برتابد» بازگشت. سنجر اين بياحترامي امير تابع خود را (به حكم ضعف دولت سلجوقي) ناديده گرفت «1».
فرمان واگذاري بلده قبلان:
در اين منشور كه البارسلان به موجب آن بلده قبلان را به عنوان ملكيت به يكي از فرزندان خود واگذار كرده، بعد از مقدمهاي چنين آمده است: «... بلده قبلان با توابع كه پيش از اين تعلق به بقلان بهادر داشت و اكنون به موجب شرعي ملك مطلق ماست و از بلاد معتبر ... خوارزم است بر سبيل ملكيت به آن فرزند ارزاني داشتيم و حكم تصرف نواب ديوان او حماه اللّه در آن موقع نافذ و جاري گردانيديم. جناب فرزندي اسعدي را شفقت پدرانه و وصاياي پادشاهانه ميفرماييم تا رعاياي آن موضع را در ظل رأفت و كنف رحمت مأوا دهد ... همگان را لذت ايمني و حلاوت انصاف بچشاند ... و نواب را به جدي بليغ و فرماني جزم اندر فرمايد تا جز طريق راستي و جاده عدل نسپرند، در تحصيل اموال ديواني از قانون معهود و رسم قديم درنگذرند ... سبيل اعيان و مهتران مشايخ، دهاقين و مزارعان، ارباب حرف و ساير طبقات اهالي آن حوالي ... آن است كه فرزند اعز امجد ابقاء اللّه را مالك ناحيه مذكور دانسته، نواب ديوان او را متصرف آن بقعه شناسند و فرمان و رعاياي آن موضع رعا هم اللّه مأمورند بدانكه مطاوعت متابعت نايبان آن درگاه نمايند بدين دولت كه ايشان را دست داده سجده شكر رباني به جاي آرند ...» «2» گاه سلاطين و فرمانرواياني كه موقعيت سياسي خود را مستحكم ميديدند، با امارت و حكومت افرادي از خاندانهاي قديم در گوشه و كنار مملكت موافقت ميكردند. چنان كه سلطان سنجر با ادامه حكومت تاج الدين ابو الفضل نصر بن خلف در سرزمين سيستان (نيمروز) موافقت نمود و به موجب فرماني همگان را به اطاعت او خوانده. اينك جملهاي چند از آن فرمان: «در هيچ عهد از عهود ملوك خدمتكاري مخلص و دوستدار و هواخواه ناصحتر از برادر تاج الدوله و الدين ملك نيمروز ادام اللّه تأييده هيچ پادشاه جهاندار را نبوده است.
... در اين وقت ولايت «فراه» به انعام بدو ارزاني داشتيم ... تا عمال و شحنگان و نواب امين و سديد و خدايترس كوتاهدست گمارد و در استمالت و انجاز و تخفيف و ترفيه ايشان كوشد و حرمت اهل علم و زهاد و عباد رعايت كند ... مفسدان و اهل فساد و فتنه و عصيان را ماليده دارد و در نفي و زجر ايشان به اقصي الغايه برسد و در سراي ايالت و امارت بر متظلمان و درماندگان و اصحاب حوايج گشاده دارد ... و انصاف مظلومان از ظالمان بستاند و ميان وضيع و شريف حكمي عدل باشد، سبيل كافه اعيان و قضات و ائمه و سادات و رؤسا و عمال فراه و مضافات آن ادام اللّه عزهما آن است كه والي خويش ... تاج الدوله والدين ملك نيمروز را دانند ... و اوامر و
______________________________
(1). تركستاننامه، پيشين، ص 689.
(2). مؤيد ثابتي، استاد و نامههاي تاريخي، پيشين، ص 16.
ص: 899
نواهي او را امتثال نمايند ...» «1»
در ميان نامههايي كه در عهد علاء الدين تكش خوارزمشاه به ملوك اطراف نوشته شده است، به عهدنامهاي برميخوريم كه به موجب آن يكي از فرمانروايان و ملوك سوگند وفاداري خورده است.
سوگند وفاداري:
«به ايزد ... به خدايي كه لم يزل و لا يزال است ... به خدايي كه بازگشت همه آدميان به او و روزي همه عالميان ازوست ... از اين وقت و اين ساعت كه اين عهد ميبندم ... در خدمت و طاعت خداوند عالم، تكش خوارزم شاه المعظم ابن ارسلان ضاعف اللّه سلطانه و اعز اعوانه صافيدل و پاكيزه اعتقاد و بيغاليه باشم و هرآنچه رأي انور او بدان راضي نباشد، از آن بپرهيزم ... و منبرها و سكهها را درين ولايت از زينت القاب مبارك او ... خالي نگذارم ... و در هيچ حال به هيچوجه به حشم و خدم و آزاد و بنده و رعيت و پيوستگان و خويشاوندان و فرزندان بزرگوار ... قصد بد نكنم و نفرمايم ... و اگر از منهيان حضرت او، سر از ربقه اطاعت او بتابد، آنكس را به خويشتن قبول نكنم ... و به هرمهم كه دولت او را روي نمايد ... تقصير و تهاون نبرزم ... و با دوستان دولت ... دوستي كنم و با دشمنان حضرت او كه شناسم ... طريق دشمني سپرم ... و به مال و ولايت و هيچچيز از انواع دنياوي كه مرا قبول كنند فريفته نشوم و اگر كسي قصد ذات مبارك و فرزندان و حشم و خدم او انديشد، دفع و منع كنم ... و اگر بعضي از اين عهود يا جمله را به وفا نرسانم ... از خداي تعالي بيزار باشم ... اگر اين جمله يا يكي را از اين جمله خلاف كنم وبال هرخون ناحق كه از عهد آدم تا منقرض عالم ريختهاند و خواهند ريخت به خويشتن پذيرفته باشم ... من بنده كه فلان بن فلانم ... سوگند آن خورم ... و بر اين جمله خداي را تعالي و ارواح انبيا و حاضران را گواه گرفتم ...» «2»
شرط حكمراني:
راوندي در راحة الصدور، «وفا» و «كارداني» را شرط حكمراني و استانداري ميداند و مينويسد:
«چون ولايت دهي، كسي را ده، كه وفا و كفايتش باشد، و چون كفايت و غنا دارد و ظاهر و باطن امور بداند چون كفايت باشد عنايت و رعايت از لوازم آن باشد. كفايت، ولايت آورد و ولات حصون دولت باشند. اعمال بديشان استقامت پذيرد و اموال جمعيت پذيرد.» «3»
در جاي ديگر مينويسد: «بزرگان گفتهاند عمال ولات به مثابه سلاحاند در كارزار، هركه پادشاهي بيعمال كند، چنان بود كه بيلشكر قتال كند و وفا و شفقت ايشان، و و لا و مودت، به قلت طمع پادشاه بديشان بماند و به هرنيكي كه كنند و مساعي جميل كه فرمايند حسن معاملت فرمودن، و اگر پادشاه به ذرهاي طمع به خاص ايشان كند، ايشان به بدرهاي بدو طمع كنند و اگر از
______________________________
(1). همان، ص 64.
(2). بهاء الدين محمد، التوسل الي الترسل، به اهتمام حسن بهمنيار، تهران 1315، ص 139 به بعد (به اختصار).
(3). راحة الصدور راوندي، به تصحيح محمد اقبال و مينوي، پيشين، ص 107.
ص: 900
مواجب ايشان ديناري بكاهد، ايشان از مملكت او خرواري بازبرند. و زبان قدح دراز كنند و در محاسن فراز كنند. پس پادشاه بايد كسي پرورد و بزرگي را بركشد كه اصل و مروت و عقل و ابوت دارد كه اصل و ابوت از غدر و خيانت بازدارد ... استدلال از سيرت پادشاه به گماشتگان توان كرد، و عقل دهقان از دخل بستان توان شناخت كه حر و جوانمرد الا آزادمردي را، نپرورد ...» «1»
راوندي در صفحه 171 كتاب خود مينويسد: «... مهتر توانگران كسي بود كه اسير حرص نباشد و بزرگتر امرا آنكس شايد كه هوابر و امير نبود ...»
سعدي از روي كمال خيرخواهي ميگويد:
نكوئي كن امسال چون ده تراستكه سال دگر ديگري كدخداست در اينجا جملهاي چند از ديوان رياست و شغل (رئيس) و وظايف و مسئوليتهاي او ذكر ميكنيم:
رئيس:
«مردي وجيه و محتشم از خاندان بزرگ كه به فرمان سلاطين در هرشهر گمارده ميشد و ميان مردم و عمال ديوان واسطه و ميانجي بود و ديوان رياست تحت تدبير وي قرار داشت و وظايف وي عبارت بود از:
1) حفظ احترام سادات و قضات و مشايخ و معتبران شهر و وساطت ميان آنان و متصرفان و عاملان ديوان.
2) نظارت در امر عوارض و توجيه آن به نسبت استطاعت بر اشخاص و ممانعت از وضع عوارض تازه.
3) نظارت در امر سكه و عيار زر و سيم.
4) مراقبت در امر اسعار و قيمت اجناس.
5) حفظ نظم شهر و اطراف.
6) نظارت بر اوقاف و عزل و نصب متوليان.
7) مراقبت در حفظ تركه و ميراث ايتام.
8) نظارت بر ديوان شحنگي و اجرا و اقامه حدود.
9) رعايت امور مساجد از نصب امام و مذكر و عزل آنان و ترتيب نظافت آنها.
10) شركت در مشاوره عمال ديواني راجع به امور شهر و گماردن نقيب و عسس با مشورت شحنگان.
در عهد صفويه اين وظايف تقسيم شده بود و بعضي از آن در عهده «صدرخانه» و بعضي ديگر جزو وظايف «ديوانبيگي» قرار داشت و ما آنها را از مثالهاي رياست كه در عتبة الكتبه
______________________________
(1). همان، ص 132.
ص: 901
و التوسل الي الترسل مندرج است استخراج نمودهايم» «1»
رئيس خراسان:
«در عهد رشيد الدين وطواط، مرد متنفذ و مقتدري در خراسان بود به نام مجد الدين حجة الحق صاحب بخارا كه او را رئيس خراسان نيز ميگفتند و سلطان سنجر چندان او را مقرب ميداشته كه وي را برادر ميخوانده است و اين مجد الدين، ممدوح خاص اديب صابر سيد حسن غزنوي و رشيد وطواط بود.» «2» و اين ميرساند كه معمولا كساني كه به رياست شهر يا استاني برگزيده ميشدند در محل خدمت، مقام و موقعيت ممتازي داشتند و در مورد توجه عامه مردم و زمامداران وقت بودند.
در ميان حكام و استانداران عهد مغول نيز بعضي جانب عدل و انصاف را رعايت ميكردند و برخي در نهايت ظلم و عدوان حكومت ميكردند. خواجه شمس الدين محمد صاحب ديوان و برادرش علاء الدين، كمابيش به رعايت عدل و انصاف پابند بودند. ولي خواجه بهاء الدين پس از آنكه به حكومت اصفهان و عراق منصوب شد، به قول نويسنده روضة الصفا از روش زياد بن اميه و حجاج بن يوسف ثقفي پيروي كرد و كساني كه عليرغم تمايلات او سخن ميگفتند، جان آنها و خانوادهشان به خطر ميافتاد. «در زمان حكومت او چند مرتبه هزار تن به قتل و مثله و اغراق و احراق و حبسهاي درازمدت محكوم شدند. مردم درعينحال كه از خطر دزدان و راهزنان و رنود و اوباش در امان بودند، بر جان خويش ايمن نبودند. و ميگويند روزي خواجه براهي ميگذشت مردي چنانكه عادت عوام است، در زينت و تجمل او نظر كرد. خواجه او را پيش خواند و پرسيد در چه نظر ميكردي؟ آن بيچاره از شدت وحشت سخني نگفت. خواجه از سر خشم و خودخواهي فرمود تا چشم او را از حدقه بيرون كشيدند ... هرچه صاحب ديوان از روي دلسوزي فرزند خود را از سختكشي و خون ريختن منع ميكرد، متنبه نميشد تا سرانجام امراض گوناگون بر بدن او مستولي شد و مردم از خطر وجود او رهايي يافتند.» «3»
به طور كلي سلاطين و نخستوزيران قرون وسطا (نخستوزير را در قرون وسطا «خواجه بزرگ» ميگفتند) در دوران قدرت و فرمانروايي، سراسر كشور، و مردم آن را، ملك طلق، و غلام زرخريد خود ميشمردند، و به خود اجازه ميدادند كه هرقسمت از كشور را به يكي از فرزندان، اقربا و دوستان خود واگذار كنند، و دست آنها را در تعدي و تجاوز به حقوق مردم باز گذارند. با كمال تعجب ميبينيم كه نخستوزيران فاضل و جهانديدهاي چون خواجه نظام الملك و خواجه رشيد الدين فضل الله نيز از اين روش ظالمانه پيروي ميكردند، چنانكه خواجه نظام الملك بدون توجه به اهميت و شايستگي، فرزندان، دامادها و بستگان خود را به فرمانداري نقاط مختلف كشور گسيل ميداشت، و آنها انواع ظلم و ستمگري را به مردم بيپناه روا ميداشتند، يكي از فرزندان خواجه، كار جسارت و خودمختاري را به جايي رسانيد كه شحنه ملكشاه را از كار بركنار
______________________________
(1). بديع الزمان فروزانفر، حواشي معارف بهاء ولد، پيشين، ص 211.
(2). نامههاي رشيد الدين وطواط، ص 238.
(3). روضة الصفا، پيشين، ج 5، ص 279 (به اختصار).
ص: 902
كرد و موجب تيرگي روابط و مناسبات خواجه با ملكشاه گرديد.
خواجه رشيد الدين فضل اللّه نيز كه به حكايت كتابها و نوشتههايي كه از او به يادگار مانده است مردي معتدل و منصف بود- در اعزام استانداران و فرمانروايان دقت كافي نميكرد و اهليت و شايستگي آنها را در نظر نميگرفت و غالبا فرزندان نالايق و طماع و مغرض خود را به حكومت و فرمانروايي انتخاب ميكرد، خواجه در يكي از نامههاي خود (مكتوب 9) به فرزند خود امير محمود حاكم كرمان مينويسد: «در اين وقت چنين استماع افتاد كه به سبب تسعير اقوات و غلاي غلات» مردم بينواي كرمان «چون موي ضعيف» «1» گشتهاند، سپس به فرزند محتكر و ستمكار خود دستور ميدهد كه در انبارها را بگشايد و مردم ستمديده را نان بخور و نميري بدهد، معلوم نيست كه اين فرزند سنگدل تا چه حد از تعليمات پدر خود پيروي كرده است.
در مكتوب 10 خواجه به فرزند ديگر خود، خواجه سعد الدين حاكم انطاكيه و طرسوس و سوس و قنسرين و عواصم و سواحل فرات از سر خيرخواهي چنين مينويسد:
«اكنون كه بر مسند جهانداري و چهار بالش كامگاري نشستهاي، پيوسته به رعايت رعايا و دستگيري عجزه كافه برايا قيام نمايد ... و به مهمات صغير و كبير و برنا و پير و وضيع و شريف و قوي و ضعيف كمر اجتهاد برميان جان بندد ...» «2» سپس از او ميخواهد و به او اندرز ميدهد: كه «... مال رعيت بر قانون قديم بستان، توفيرات خزينه و طيارات ديواني از وجه مرضي و غير مرضي مستان، رسمهاي محدث از جرايد عمال ولايات حك كن و بدعتهاي قديم از صحايف عمال ديوان بستر ... تصرفات باطله از موقوفات مشاهد و رباطات و مساجد و مزارات منقطع گردان و ديههاي معظم و مزارع كه به سالها در حوزه تصرف ديوان به اندك شبهتي آمده به متملكان قديم استرداد كن ... اضعاف و آلاف آن بر عمارت مساجد و مدارس و معابد و قناطر و مصاقع و مزارات و خوانق آن ديار صرف كن.» «3»
و در پاياننامه به فرزند خود تأكيد ميكند از حاصل املاك او به صلحا و علما و مشايخ و محدثان ببخشايد و در عمران و آباداني قناطر و مساجد و خانات غفلت نورزد ... از فحوا و مدلول اين نامهها ميتوان به انواع مظالم و ستمگريهاي فرمانروايان در قرون وسطا پي برد.
در مهمانخانه بخارا كه در آغاز قرن دهم نوشته شده به وظايف و مسئوليتهاي سياسي، اجتماعي و اخلاقي وزرا و حكام اشاره شده و ضمن حكايتي چنين آمده است: «بوذرجمهر حكيم را كه وزير نوشيروان بود خبر كردند كه كسري مجلس بزم آراسته ... به سماع عود گوش را مشغول داشته و چشم هوش را بر چهره ساقي زلالبخش گماشته است، دهن كه محل نشر آثار عدالت است جلوهگاه جام عدل گردانيده و دماغ را از استشمام روايح ريحان راحت رسانيده.
______________________________
(1). مكاتبات رشيدي، ص 19 به بعد.
(2 و 3). همان كتاب، ص 22 به بعد (به اختصار).
ص: 903
بوذرجمهر بر رقعه نوشت كه پادشاه عادل را چه عار از آن بيشتر كه او را سلطان غافل خوانند:
... چون رقعه به نوشيروان عرض كردند به دست خود بر پشت رقعه رقم كرد كه هرگاه كه رعيت ما در مهد امان آسوده و ارقام ظلم از صفحه مملكت ما فرسوده باشد، راهها از شر قطاع الطريق امن و خواطر از اضطراب دغدغه جور ساكن باشد، اگر ما انتهاز فرصت فرحي عاجل را غنيمت دانيم و ساعتي سمند راحت در ميدان فراغت رانيم آن غنيمت است ...» «1»
رفتار مباشرين و نواب فئودالها:
عبيد زاكاني با زباني طنزآميز مظالم اين گروه از مأمورين را بيان ميكند: «دهقاني در اصفهان به در خانه خواجه بهاء الدين صاحب ديوان رفت، با خواجهسرا گفت كه با خواجه بگوي كه «خدا» بيرون در نشسته است و با تو كاري دارد. با خواجه بگفت، به احضار او اشارت كرد. چون درآمد پرسيد كه تو خدايي؟ گفت: آري! گفت: چگونه؟
گفت: حال آنكه من پيش ده خدا و باغ خدا و خانه خدا بودم، نواب تو ده و باغ و خانه از من به ظلم بستدند، خدا ماند» «2»
تعدي حكمرانان به عامه مردم
در تاريخنامه هرات سيف هروي مينويسد: «در سال اثني عشر و سبعمائه، عمال و بازماندگان دانشمند بهادر، چون با غياث الدين، سر دشمني داشتند، نسبت به طبقات مختلف مردم انواع ظلم و ستمگري روا ميداشتند. و ازجمله محمد دلداي و بوجاي هرروز به بهانهاي مزاحم خلق ميشدند. بوجاي به اين عنوان كه «پدر من دانشمند بهادر را در اين شهر به قتل رسانيدند، از متمولان و منعمان هركس را كه ميگرفت مصادره ميكرد ... و از نواب غياث الدين خرج ما يحتاج لشكر ميطلبيد ... محمد دلداي ... هرروز به تازگي از نايبان و كارداران، خدمتي توقع ميداشت و مغولان گرسنه و درويشحال ظالم بداصل را بر سر خلق خداي به اسم ناظري و شحنگي نصب ميگردانيد، و چون آن طايفه را نعمتي و ثروتي حاصل ميشد، ايشان را معزول ميكرد و از آن گرسنگان و فرومايگان زمرهاي ديگر را به كار ميداشت و مشرفي تمغا و دار الضرب و دروب و قنطرات را بديشان مفوض ميگردانيد تا ايشان نيز توانگر و معتبر شوند و خدام و ملازمان محمد دلداي و سرهنگان، مسافر و تاجر را كه در شهر ميآمدند به علت آنكه به سلام امير و شحنه و فلان و بهمان نيامديد، مطالبه مينمودند و مضرتي بديشان ملحق ميگردانيدند، تا كار ظلم به جايي انجاميد كه خلق هرات از وضيع و شريف و صغار و كبار به يكبار در نفير و ناله آمدند و گفتند:
اين چه شهريست پر از وحشت و ظلموين چه قومند سراسر تلبيس!
با چنين شهر عفا اللّه دوزخبا چنين قوم سقي اللّه ابليس انوري
______________________________
(1). مهمانخانه بخارا، تأليف فضل الدين روزبهان خنجي، به اهتمام دكتر ستوده، ص 100.
(2). عبيد زاكاني، لطايف، پيشين، ص 122.
ص: 904
«... شحنگان و عسسان، رنود و اوباش را برميگماشتند تا مردمان را به زنا و لواط متهم ميكردند و از هريك مبلغي مال ميستاندند و در دعاوي و خصومات خلق مدخل ميساختند و رشوت ميگرفتند و به خزانه محمد دلداي ميرساندند ...» «1»
سعدي با ژرفبيني خاص خود در وصف اين تبهكاران جورپيشه ميگويد:
درم به جورستانان زر به زينت دهبناي خانه كنانند و بام قصر انداي قبل از او سنايي گفته بود:
خون چشم بيوگان است آنكه در وقت صبوحمهتران دولت اندر جام و ساغر كردهاند
نمونهاي ديگر از تعدي حكمرانان
اشاره
شاهزاده يسور از بازماندگان مغول با آنكه با سلطان ابو سعيد پيمان دوستي و همكاري داشت، به سوي خراسان و مازندران لشكر كشيد.
حكمرانان محلي كه در خواب غفلت بودند، ناگاه با حمله ناگهاني شاهزاده يسور روبرو شدند. اين مرد به قول سيف هروي نويسنده تاريخنامه هرات ... «تمامت خيل خانههاي ايشان غارت كرد و حواشي و مواشي و خواتين و اغلمه و خزاين و خيام و خرگاه و نوبتخانه و گله و رمه ايشان بگرفت و هركس از امرا چون توكال و ديگران ... به طرفي رفتند ...
در مازندران قريب ده هزار تن از سادات و اشراف و اكابر خاندانهاي قديم را اسير كردند و تمامت بوم و بر آن حدود را بكند و سوخت ... چندان غنايم از نعمت و اسيران ماهرو و دوشيزه و پسران مهرچر بزرگزاده و غلامان و ترك زرينكمر و اسبان راهوار و استران گوهري و اشتران گزيده و خرگاههاي زربفت پادشاهانه و سراپردههاي رومي منقش و كلاهها و كمرهاي مرصع و تخوت جامهاي قيمتي و صندوقهاي اثواب دوخته و اواني زرين و سيمين در دست لشكر شاهزاده يسور افتاد كه بر حصر و عد آن جز خداي عز و جل كسي را علم حاصل نيامد ...» «2»
استقبال از حكام:
«... عادت اهل خراسان چنين بود كه هرگاه حاكمي يا بزرگي به محلي وارد ميشد، مردم محل به رسم استقبال بيرون ميرفتند و با خود گاوي يا گوسفندي ميبردند و پيش وارد بر خاك ميافكندند و ميگفتند: «كشش يا بخشش!» و اختيار با شخص وارد بود كه اجازه كشتن دهد يا ببخشد.» «3»
در كتاب تحفة الملوك، علي بن احمد التستري از علماي قرن هفتم، ضمن اندرزهاي فراواني كه داده ميخوانيم:
«... بر پادشاه واجب است كه بر ناآزموده اعتماد نكند و او را كار نفرمايد، و تا شخصي را به حق المعرفة نداند و از احوال او باخبر نباشد، او را بر سر رعيت نگمارد. و چون شخصي را بر قومي مسلط گرداند و زمان انقياد ايشان بدو سپارد، دايم از احوال و افعال و اقوال او استخبار
______________________________
(1). تاريخنامه هرات، پيشين، ص 592.
(2). همان، ص 689 به بعد.
(3). حواشي فيه ما فيه، پيشين، ص 238.
ص: 905
كند.» «1»
سعدي با زيركي تمام، سياست كلي پادشاهان زرپرست را مورد انتقاد شديد قرار ميدهد و نشان ميدهد كه اكثريت قريب به اتفاق قدرتمندان ايران دست عمال و حكمرانان را در حوزه فرمانروايي از هرجهت باز ميگذاشتند تا هستي مردم را غارت كنند پس از آنكه حكمران به حد كافي مال مياندوخت و توده مردم را از پا درميآورد و فريادها به آسمان ميرسيد، آنوقت سلطان وقت او را معزول ميكرد و اموالي را كه وي در طي ساليان دراز از راه تعدي و تجاوز گرد آورده بود مصادره و به خزينه شخصي خود ميريخت. سعدي مينويسد: «ذو النون مصري پادشاه را گفت: شنيدهام فلان عامل را كه فرستادهاي به فلان ولايت، بر رعيت درازدستي ميكند و ظلم روا ميدارد. گفت: «روزي سزاي او بدهم.» گفت: «بلي روزي سزاي او بدهي كه مال از رعيت تمام شده باشد، سپس به زجر و مصادره از وي بازستاني و در خزينه نهي، درويش و رعيت را چه سود دارد؟» پادشاه خجل گشت و دفع مضرت عامل بفرمود در حال.
سر گرگ بايد هم اول بريدنه چون گوسفندان مردم دريد «2» در عهد دولت مغول به قدري ظلم و دروغگويي و رياكاري اشاعه يافت كه ناچار شاعر متنقد و بيداردل ما عبيد زاكاني به طعنه گفت:
«حاكمي عادل و قاضييي كه رشوت نستاند و زاهدي كه سخن به ريا نگويد و حاجبي كه با ديانت باشد و كون درست صاحب دولت در اين روزگار مطلبيد.» «3»
دعاي امام در حق حاكم ظالم: عبيد زاكاني مينويسد: «در مازندران علاء نام حاكمي بود سخت ظالم، خشكسالي روي نمود، مردم به استسقاء بيرون رفتند. چون از نماز فارغ شدند، امام بر منبر دست به دعا برداشته، گفت: «اللهم ادفع عنا البلاء و الوباء و العلاء!»
محمد بن هندوشاه نخجواني در جزء دوم از جلد يكم دستور الكاتب نمونهاي از مظالم حكمرانان و نحوه دادخواهي مردم را توصيف ميكند:
شكايت اهالي نخجوان
اشاره
«در مقدمه اين نامه، شاكيان ميگويند كه در قديم مال و متوجهات يعني عوارض مالياتي هرشهر و استان مشخص و معين بود، و طبق مندرجات دفاتر ديواني مؤديان بدهي خود را ميپرداختند و مردم از «ازدحام محصلان و ابرام ارباب حوالات ... و مطالبه عوارض و تكاليف و اخراجات» بيمورد در امان بودند. در نتيجه «شهر و ولايت معمور بود و اهالي و ساكنان مرفه خاطر ...» ولي اكنون «... چند سال است تا حكومت و متصرفي آن را به ظالمي متعدي كه خون و مال بندگان خداي تعالي را بر خود مباح
______________________________
(1). تحفة الملوك، ص 23 (نسخه خطي كتابخانه سليمانيه استانبول، به نقل از مجله راهنماي كتاب، تيرماه 53.
ص 288.
(2). كليات سعدي، چاپ بمبئي، پيشين رساله پنجم، ص 26.
(3). كليات عبيد زاكاني، پيشين، ص 207.
ص: 906
ميداند، در عوض يك دينار متوجه، علي الاقل بيست دينار از رعايا ميستاند كه حوالت كردهاند.
و جمعي نيز از كدخدايان فضول متعدي با او موافق و متفق شده، اين نوع بيراهي را راه باز دادهاند. آن متعدي به مدد و معاونت ايشان هرچه ميخواهد ميكند، و خرابي شهر به جايي رسيد، كي پنجدانگ خراب شد وقاعا «صفصفا» گشت و ملاك آن خانههاي خراب در اطراف ممالك سرگردان و بيخانومان گرديدند و رعايا نيز جلاء وطن كردند، آلات و امتعهاي كه معدن آن نخجوان بود و لايق حضرت ملوك و سلاطين به كلي برافتاد و صناع آن در اقطار جهان متفرق شدند و علي الجمله شهري كه در مجموع ممالك بعد از بغداد و تبريز متنزهي مثل آن هيچكس نديده بود و هيچ گوش نشنيده به شومي ظلم و تعدي متصرف بيباك و حاكم نهاب سفاك، اكنون خراب است و هيچ آفريده به تدارك و تلافي آن اهتمام نمينمايد، و اين ابيات در صفت خرابي آنجا گفته آمد:
چون به ياد آرم ديار و يار و احوال وطنديده خونافشان شود بر ربع و اطلال و دمن
رنج درويشان دلريشان محنتديده را،چون كنم تقرير، خون بارد ز تقريرات من
بر كدامين حالت از جور زمان زاري كنم،بر بدي حال خود، يا بر خرابي وطن؟
نخجوان نقش جهان بودي و از حكم قضا،گشت آن نقش جهان منزلگه گرگ و زغن
حاكمش محكوم حكم عدل شاهنشاه نيست،ورنه هم ترسيدي از انواع ظلم خويشتن
دعوي فرمانروايي ولايت ميكندزير حكم آورد اصناف و رعايا مرد و زن
لاجرم تدبير بارو كرد و درها برنشاند،تا مقام او شود ايمن ز تشويش و فتن
مفسدي چندند با او متفق در هرفساد،هريكي دزدي سزاوار سر دار و رسن
بيخ مظلومان بكند آن ظالم بيدين و داد،زينهار اي شاه عادل، بيخ آن ظالم بكن! پيش از اين اگر شخصي به ظلم و تعدي در شهري و ولايتي شهرت يافتي، اولو الامر رفع او را بر ذمت همت فريضه دانستي ... اكنون كه فرياد استغاثت از ظلم و تعدي او به آسمان رسيد، برقراري او به حكومت در كارخانه معدلت چگونه روا باشد؟ اگر جهت ثبات و دوام دولت روزافزون، اين بيچارگان را از آن حاكم ظالم و متصرف جائر خلاص بخشد، يقين موجب دوام دولت و سبب بقاي مملكت و سلطنت گردد. و الا اين بيچارگان در اقطار عالم آواره و سرگردان خواهند شد و جواب و سئوال حضرت رب العالمين در روز قيامت هرآينه حضرت سلطنت را بايد گفت و الامر يومئذ للّه.» «1»
رفتار حاكم هرمز:
ماركوپولو مينويسد: «ركن الدين احمد حاكم هرمز هرچند فاعل مختار است، ولي درعينحال خود را دستنشانده سلطان كرمان ميداند و هرگاه اتفاق افتد تاجر بيگانهاي در قلمرو حكومت او بميرد، تمام كالا و دارايي او را ضبط ميكند و به خزانه خود
______________________________
(1). دستور الكاتب، به اهتمام عبد الكريم عليزاده، پيشين، جزء 2 از ج 1 ص 467.
ص: 907
ميريزد.» «1»
بهطوري كه محمد نخجواني در دستور الكاتب نشان داده است بعضي از حكام سودجو و ستمپيشه به جاي آنكه با مفسدان و ستمگران مبارزه كنند، گاه دست دوستي به آن جماعت ميدادند و به اتفاق به غارت و چپاول مردم بيپناه ميپرداختند، اينك جملهاي چند از دستور الكاتب: چون «... جمعي از رنود و اوباش به استصواب حكام، به هروقت اجتماع كرده بر محلات قزوين ميزنند و به نهب و غارت و تاراج مشغول ميگردند و بدينواسطه رعاياء ضعيفحال مستأصل شدند و شهر رو به خرابي نهاد و ساكنان جلاء وطن كردند، بدينسبب اين حكم نفاذ يافت و امير حاج را كه مردي عادل و شجاع و دليرست با صد مرد لشكري فرستاده شد، تا تجسس نموده و آن جماعت را به دست آورده اگر به تهييج حكام برين حركات ناپسند اقدام نموده باشند، حكام را گرفته و بند كرده اينجا فرستند ... و رنود و اوباش را كه مباشر اين حركت ذميمه شده باشند، بعد از استرداد حقوق و تسليم به مسحقان ... موأخذ و مخاطب گرداند و به رسم آن محلات چوب زند ... هيچكس به حمايت در ميان نيايد ...» «2»
در نامه ديگري نخجواني نشان ميدهد كه گاه شحنه و حاكم و متصرف دست اتحاد به يكديگر ميدادند و به جاي حمايت از مردم به چپاول و ستمگري ميپرداختند: «... درين وقت چون ارباب و كدخدايان و رعايا و مزارعان ابهر به ديوان بزرگ آمدند و از ظلم و تعدي شحنه و حاكم و متصرف، شكايتها كردند و نمودند كه آن جماعت با يكديگر متفق شده زحمت اهالي و ساكنان آنجا ميدهند، و به جنايات و مصادرات و مطالبات بيراه ميكنند ... و جمعي از عوانان كهنه را ملازم گردانيده دست قوي ميدارند ... و بر فساد و افساد تحريص ميدهند و متصرفان متوجهي را كه از ديوان معين شده يكي در پنج ميستانند ... و با شلتاق مزاحم آن بيچارگان ميشوند. بدان سبب آن حكم نفاذ يافت و آتيكين را كه مردي منصف و كاردان است فرستاده شد ... تا آنچه بيراه و ناواجب ستده باشند استرداد نموده به مستحقان رساند و شحنه و متصرف را بعد از بازخواست بليغ معزول گرداند ... و خونيان را به ديوان فرستد تا بعد از تفحص ... قصاص كرده آيد خلافكننده چگونه از خود نترسد و نميرد.» «3»
لباس حاكم ارزنجان:
از لباس حكام و مأمورين مهم دولتي اطلاعي در دست نيست، از ميان جهانگردان قرون وسطا كلاويخو ضمن شرح مسافرت خود از طرابوزان به ارزنجان از حاكم ارزنجان سخن ميگويد و مينويسد: «چون ما را به حضور حاكم هدايت كردند، عدهاي از ما استقبال كردند، سپس ما را نزد حاكم بردند. وي به احترام ما برخاست و با ما دست داده و با مهر و محبت به ما خوشآمد گفت. سپس ميگويد: «حاكم ردايي از پارچه آبي زيتوني بر تن داشت كه
______________________________
(1). سفرنامه ماركوپولو، ترجمه صحيحي، ص 44.
(2). محمد نخجواني، دستور الكاتب، ج 2، به اهتمام عبد الكريم عليزاده، ص 321.
(3). همان كتاب، ص 323 به بعد.
ص: 908
زردوزي شده بود.» «1»
جامي شاعر، مردم را به مقاومت و حقگويي در برابر حاكم جابر دعوت ميكند:
هركه نزديك حاكم جابركرد حق را براي حق ظاهر
مستعد شد رضاي رحمان رامستحق شد رياض رضوان را
سرنوشت حاكم قم:
تاورنيه در سفرنامه خود از حاكم قم به نيكي ياد ميكند و مينويسد:
«اين مرد از روي حسن نيت براي تعمير قلعه قم، ماليات مختصري به سبدهاي ميوه بست. شاه صفي از موضوع باخبر شد، دستور داد او را با زنجير به اصفهان آوردند، و فرزند جوانش به امر شاه به طرز فجيعي پدر خود را كشت و بعد، از طرف شاه مأمور حكومت قم شد و پيرمرد عاقلي به نيابت او برگزيد.» «2»
حكام ايالات در عهد صفويه:
در آغاز دوره صفويه، متنفذترين امراء، حكام ايالات بزرگ بودند، برجستهترين خصوصيت يك حاكم آن بود كه فرمانروايي يك طايفه يا عشيره را به عهده بگيرد و به عبارت ديگر مرتبه اميري داشته باشد.
حكام درجه دوم همه «خان» و حكام كماهميتتر «سلطان» بودند، و بيگ، به كساني اطلاق ميشد كه در آينده ميبايست به اميري برسند. خان، سلطان و بيگ در ابتداي دوره صفويه با يكديگر تفاوت مشخصي نداشتند. در ابتداي پادشاهي شاه اسماعيل اول حكام ايالات بزرگ مانند فارس، دياربكر، بغداد يا هرات فقط و فقط مرتبه بيگي داشتند و بعدها حكام ايالات بزرگ عنوان بيگلربيگي يافتند. گاهگاه نيز به جاي بيگلربيگي «امير الامرا» و خيلي به ندرت «خانلرخاني» به كار ميبردند. انتصاب حكام از هردرجه، حق مطلق پادشاه بود و همواره با صدور فرمان شاهانه عملي ميشد، گاه پادشاه اين امور را به يكي از صاحبمنصبان درباري تفويض ميكرد. شاه اسماعيل اول به حكام ايالات بزرگ عموما اين حق را داده بود كه حكام نواحي تحت حكومت خود را به كار منصوب دارند.
پس از روي كار آمدن شاه طهماسب در فرمان حاكم خراسان ذكر شده بود كه حكام و داروغگان و غيره بايد بدانند كه وي حق عزل و نصب آنان را دارد. بعدها از اختيارات بيگلربيگها كاسته شده است.
در احسن التواريخ آمده است كه حاكم هرات حكام درجه دوم را به اشاره شاه به كار منصوب ميكرد. در خلاصة التواريخ كه مقارن اواخر قرن دهم تأليف شده، از حاكم مشهد چنين ذكر ميكند كه او به حكم شاه اسماعيل اول و به استصواب حاكم هرات حكومت ميكرد. بعدها «بيگلربيگي» حق داشت شخصا حكام زيردست خود را عزل و نصب كند چنانچه امامقلي خان شخصا چندي حكومت را به عهده داشت. در مواردي كه شاه به سن بلوغ نرسيده بود، به امور
______________________________
(1). سفرنامه كلاويخو، ترجمه رجبنيا، پيشين، ص 132.
(2). سفرنامه تاورنيه، پيشين، ص 144 (به اختصار).
ص: 909
مملكتداري عنايتي نداشت، امراي مقتدر قزلباش زمام كارها را به دست ميگرفتند، و اين حال تا سالهاي اول، سلطنت شاه عباس ادامه داشت.» «1»
در دوران سلطنت پادشاهان بيكفايت، زنان و خواجگان در امور كشوري و لشكري مداخله ميكردند. در دورههايي كه سلاطين مقتدر اختيار امور را در دست داشتند، تغيير حكام و امرا در نتيجه رسيدن شكايت و يا عدم لياقت آنان صورت ميگرفت. ولي در اواخر عهد صفويه گاه در عرض يك سال چندين بار حكام تغيير ميكردند. رشوه و هديه نقش مهمي در احراز مقامات مهم مملكتي داشت. گاه به امرا و حكام به نام قدرداني و تشويق «علم و نقاره» اعطا ميكردند و چنانكه شاه طهماسب اول براي حاكم سرخس «علم و نقاره و اسبهاي عربي و شمشير مرصع و جقه و ساير لوازم امارات» «2» فرستاد.
سلاطين صفوي گاه به امرا القابي نظير «خان» و «مصاحب» اعطا ميكردند، چنانكه كلبعلي خان در دوره شاه صفي به لقب مصاحب مفتخر گرديد و در طغراي مهر او چنين آمده است:
از كرم شاه حسينينسبكلبعلي يافت مصاحب، لقب امراي درباري، خانهاي مقتدر و بيگلربيگي ممالك محروسه و ديگر صاحبمنصبان برحسب مقامي كه داشتند، از القاب گوناگون برخوردار بودند. چنانكه في المثل قورچيباشي داراي عناوين زير بود: «ايالت و شوكتپناه، حشمت و جلالت دستگاه عاليجاهي نظاما للّه للاياله و الاقبال فلان خان قورچيباشي ...» «3»
«مهردار، بازرس كل، تواچيباشي (يعني مأمور سربازگيري) پيشكار و رئيس تشريفات كل (ايشيك آقاباشي) و ضابط كل داراي چنين عناويني بودند.» «4» بعضي مشاغل كمابيش در انحصار بعضي مقامات و بعضي خانوادهها بود. شاردن ميگويد: «احدي جسارت نميكرد در كارها و مناصب درباري براي خود جانشيني تعيين كند.» «5»
شاه طهماسب اول سعي كرد عناصر ملي را در مقابل اعيان و اشراف طوايف و عشاير تقويت كند ولي در اين كار توفيق كلي نيافت. ولي شاه عباس اول كه از مداخلات سران عشاير به ستوه آمده بود، بر آن شد كه به قدرت و اختيارات آنان پايان بخشد. براي اجراي اين نقشه غلامان سلطنتي را تقويت كرد و به كمك آنان با خودسري و استقلالطلبي سران عشاير مبارزه نمود. اين غلامان بعدها به حكومت ايالات و نواحي مختلف رسيدند «... چون جنگ و جدال امرا با يكديگر مملكت را به سرحد زوال و تباهي رسانيده بود شاه عباس اول مقرر داشت: كه بايد امراي عظام را از طوايف مختلف انتخاب كند و ارتباط ايشان را با خاندان و تيره خود قطع
______________________________
(1). نظام ايالات در دوره صفويه، ترجمه كيكاوس جهانداري، پيشين، ص 38 و ص 36.
(2). همان كتاب، ص 40.
(3). همان، ص 32.
(4). همان، ص 32.
(5). شاردن، پيشين، ج 5، ص 359.
ص: 910
كند ...» «1»
شاه عباس براي اولينبار مقام فرماندهي غلامان سلطنتي «قلرآقاسي» را ايجاد كرده و بعدها اللهوردي خان به اين مقام برگزيده شد و لقب خاني يافت و وزير و مستوفي خاصي براي تمشيت امور به اين سازمان مأمور كردند و چنانكه قبلا گفتيم، قسمت اعظم لشكريان از بين اين غلامان برگزيده ميشدند و پس از فراگرفتن اطلاعات لازم به مقامات مختلف برگزيده ميشدند.
در ابتداي به سلطنت رسيدن سلسله صفويه، اغلب حكام ايالات از بستگان خاندان سلطنتي از قبيل پسران، نوادگان، برادران و برادرزادگان پادشاه بودند. اكثر شاهزادگان را در طفوليت يا سالهاي نوجواني به ايالات ميفرستادند. تقريبا همواره يك مربي نيز به نام لله همراه آنها به محل حكومت ميرفت، حتي هنگامي كه آنها به سن بلوغ نيز رسيده بودند، باز لله «ملازم آنها بود.» گاه لله عنوان حاكم را نيز داشت. ممكن بود عنوان للگي را به چند تن از امرا متفقا بدهند. گاه همسر حاكم دايگي شاهزاده را به عهده ميگرفت. بعدها چون ديدند بعضي از بستگان خاندان سلطنت در حكومت ايالات راه طغيان پيش گرفته و مدعي تاج و تخت شدهاند، سياست تا حدي عوض شد. للهها نيز غالبا از كودكي از ناتواني و يا بيلياقتي شاهزادگان سوء استفاده ميكردند و گاه مدعي ولايتعهدي ميشدند. شاه اسماعيل كه پس از جلوس، فرمان داد تمام فرزندان ذكور خاندان سلطنت را يا كور كنند و يا بكشند، از آن زمان به بعد ديگر هيچ شاهزادهاي به حكومت ايالات منصوب نشد. اين روش وحشيانه كمابيش در دورههاي بعد، از طرف سلاطين صفوي به كار رفت. و غالبا سلاطين فرزندان خود را در محيط حرمسرا، دور از دنياي خارج بزرگ ميكردند.» «2» يكي از تربيتشدگان اين مكتب شاه سلطان حسين بود كه بيكفايتي خود را به خاص و عام نشان داد.
اختيارات حكام:
«خانها و حكام در حوزه مأموريت خود چون پادشاهان كوچكي بودند و كمابيش امور نظامي و مالي و قضايي منطقه خود را در اختيار داشتند. وجود غلامان خاصه در ايالات، وزنهاي براي خنثي كردن قدرت نظامي حاكم به شمار ميرفت.» «3»
«صدور فرمان امارت به نام شخصي، يعني سپردن فرماندهي تعدادي از ملازمان بدو معمولا با اعطاي تيولي همراه بود. دادن اين تيول در حكم دادن مزد و مواجبي محسوب ميشد و اين معني هنگامي روشنتر ميشود كه ميبينيم حكومت را به عنوان تيول يك منصب ديگر به كسي ميدادند ...»
نويسنده حبيب السير ميگويد كه «شاه به صدر طبل و علم بخشيد و ترتيبي داد كه طبق آن حاكم ميبايست مالوجهات هرات را در وجه مواجب ملازمانش بازگذارد.» «4»
______________________________
(1). همان، ص 49.
(2). نظام ايالات ... پيشين، ص 59 به بعد.
(3). همان، ص 80.
(4). حبيب السير، پيشين، ص 379.
ص: 911
«... استقلال مالي حاكم در ازمنه و امكنه مختلف ظاهرا به يك ميزان نبوده است. به همين دليل نميتوانيم در اين مورد حكم قطعي بدهيم ...» «1»
هروقت قدرت حكومت مركزي نقصان ميگرفت، حكام در امور مالي از كسي اطاعت نميكردند. گاه پادشاه مقتدري چون شاه عباس، به مرد محبوبي چون اللهورديخان اختيارات امور مالي را نيز تفويض ميكرد. در عهد امامقلي جانشين او، به حكايت حبيب السير «... قريب به 60 هزار تومان از منطقه فارس هرسال به خزانه عامره ميرسيد ...» البته گردآوري ماليات از وظايف قطعي حاكم بود، چه ولايت يا منطقه مورد نفوذ او جزو تيول و اقطاع حاكم محسوب ميشد. ولي اگر از طرف حكومت مركزي كسي به نام وزير مأمور رسيدگي به امور مالي ميشد، قدرت مالي حاكم متزلزل ميشد و يا نقصان كلي مييافت. گزارش و توصيف سانسون كه فقط كمي پس از شاردن در ايران بود، با گفتههاي شاردن تعارض دارد. طبق اخباري كه وي به دست داده، تمام مملكت، مملكت مطلق پادشاه بوده است و حكام به هيچوجه داراي اختيارات و قدرت مالي نبودهاند. در گزارش سانسون چنين آمده است: «در هرشهر يك وزير يا پيشكار مالي وجود دارد كه كليه مالياتها را وصول ميكند و حاكم تنها ده درصد آن را به عنوان مخارج زندگي خود برميدارد. ممكن است مواردي هم وجود داشته كه يك حاكم ماليات را ميگرفته، ولي درباره خرج كردن آن از خود اختياري نداشته است.» «2»
«... ضوابطي نيز وجود داشت كه مالياتها را به چه صورت و چه مقدار بگيرند. صاحب افضل التواريخ ضمن وقايع سال 963 (1555 م) به مناسبت شروع به كار صدر مير زين الدين سيد علي ذكر ميكند كه وي «دستور العملي راجع به آداب مملكتداري و رعيتپروري و قشونآرايي و طمطراق پادشاهي و سلوك با رعيت و سپاهي و اخذ مالوجهات و وجوهات هر محل و اولوس، «حتي احداث و جريمه مجرمان ...» فراهم آورده است. آنگاه اين منبع به ذكر مطالب خود ادامه ميدهد و ميگويد اين دستور العمل و قانون تا امروز يعني تا سال 1026 رعايت ميشود، قوانين مالياتي شاه طهماسب بعد از مرگ او اعتبار خود را از دست نداد، در زمان شاه عباس مرشد قليخان در حوزه مأموريت خود ميزان ماليات را يك دينار بالا برد. يعني چهار دينار را تبديل به پنج دينار كرد و بدعتهاي ديگري بنيان نهاد كه به زودي در همه كشور رواج يافت و حكام دستور اخذ ماليات جديد را از رعايا بهانه قرار دادند و به عنوان مدد خرج لشكر باعث خانهخرابي مردم گرديدند. شاه عباس متوجه موضوع شد، اسكندر منشي گزارش ميدهد كه شاه مردم را از قيد پرداخت ماليات آزاد ساخت. مهمترين اين تدابير آن بود كه وي در سال 1007 افزايش عمومي ماليات را كه توسط مرشد قليخان انجام پذيرفته بود لغو كرد و فرمان داد تا حكام از هرپنج ديناري كه قبلا دريافت ميكردند، يك دينار تخفيف بدهند. شاه
______________________________
(1). نظام ايالات ... پيشين، ص 82 به بعد.
(2). نظام ايالات ... پيشين، ص 86 به بعد.
ص: 912
عباس اول ميخواست با اين تدبير بدعتي را كه به مرور زمان در عراق عجم پا گرفته بود لغو كند و مجددا اوضاع و احوال را با «قانون قديم» و «دستور العمل» زمان طهماسب اول مطابقت دهد.
در دوره شاه عباس اول به اين امر توجه شد كه گرفتن ماليات در سراسر كشور طبق قواعد و ضوابط واحدي انجام گيرد. و بر اساس اين فكر به حكام گيلان و ديگر مناطق دستور داد از گرفتن مالياتهاي مندرآوردي «مبتدع» خودداري كنند.» «1»
واليان و حكمرانان از لحاظ قدرت و موقعيت سياسي يكسان نبودند و القاب و عناوين آنها فرق ميكرد. استانداران بزرگ داراي اين القاب بودند: «ايالات و سلطنتپناه، شوكت و حشمت دستگاه، عاليجاه عمدة السلاطين العظام و الخوانين الكرام نظاما للايالة و السلطنه ...»
در ميان صاحبمنصبان آن دوران واليان گرجي موقعيت ممتازي داشتند و شاه گاهي يكي از شاهزادگان گرجي را به فرزندي ميپذيرفت و مقرر ميداشت «... احدي از كوزه و سفره او آب و طعام نخورد.»
همانطور كه دربار ميتوانست مالياتهاي ايالات مملكت را به عنوان تيول به كسي اعطا كند، والي نيز اختيار كامل مالياتهاي ايالت تحت فرمان خود را داشت. در اسناد فارسي مربوط به گرجستان، حتي در اين مورد اصطلاح «تيول» نيز به كار رفته است.
در گرجستان غير از ماليات سرانه (به ميزان 6 عباسي براي هرنفر) تعداد غلام و چندين بار شراب براي حكومت مركزي ميفرستادند. و باج شخص والي را پيشكش ميگفتند. زمامداران حكومت صفويه اصرار داشتند كه تمام واليان و حكمرانان، شيعه دوازدهامامي باشند به همين علت حكمرانان گرجستان براي آنكه از كارشكنيهاي حكومت مركزي در امان باشند، خود را مسلمان معرفي ميكردند. «فرمانروايان آل مشعشع در خوزستان شيعه مذهب بودند، اما نه بدان صورت كه صفويان تبليغ ميكردند. در نتيجه در سال 914 (1508 م) شاه اسماعيل اول فرمان به قتل سلطان علي فرمانرواي وقت آن ديار و برادرش كه از بغداد به دربار آمده بودند داد. علت اين مجازات، زندقه اين دو تن بود. واليان بعدي از اين اقدام عبرت گرفتند و فرمانروايان، از اين لحظه به بعد همه از پيروان مؤمن و سرسپرده شيعه اثني عشري شدند. علي العموم در هرايالت در جوار حاكم سه صاحب منصب ديگر از طرف شاه منصوب شده بودند. يكي جانشين خان، ديگري وزير يا ناظر مخصوص شاه و سومي يك نفر واقعهنويس.» «2»
اينطور معلوم است كه هميشه هم، وضع بدين منوال نبود. زيرا شاردن در موضعي ديگر مينويسد: «امروز در اين مملكت از اين هم محتاطتر هستند، زيرا همواره سواي حاكم بيش از دو نفر ديگر هم منصوب ميكنند كه كاملا از او مستقل هستند ...» «3» سانسون مينويسد:
«شاهنشاهي ايران چنان پهناور است كه خانهاي ايالات دورافتاده هرگاه زمام قواي مسلح قلمرو
______________________________
(1). همان، ص 88 به بعد.
(2). نظام ايالات ... پيشين، ص 149 به بعد.
(3). شاردن، پيشين، ج 5، ص 257.
ص: 913
خود را در اختيار داشتند، ميتوانستند دولت را براندازند. اما با گماشتن يك وزير در هرايالت كه كار نظارت و بازرسي را به عهده دارد، از اين فاجعه جلوگيري كردهاند ... اين وزراء مزد سربازان را از املاك خاصه ميپردازند تا خانها نتوانند آنها را چنان تحت تأثير خود قرار دهند كه هروقت خواستند دست به طغيان ضد حكومت مركزي بزنند.» علاوه بر آنچه گفتيم، وزراي كل نيز در تحديد قدرت امراء و فرمانروايان استانها نقش مهمي داشتند. شاه عباس پس از آنكه با لشكركشي، بار ديگر به تسخير خراسان توفيق يافت، خواجه محمد صفي موسوم به ميرزاي عالميان، وزير كل ايالات ساحلي درياي خزر (وزير كل دار المرز) براي اين شغل در نظر گرفته شد. در فرماني كه براي انتصاب وي صادر شده چنين آمده است: «... وزارت كل خراسان و رتق و فتق آن ملك را علاوه وزارت دار السلطنه قزوين و دار المرز ... به وي اعطا كرديم.» از لفظ خراسان در اين فرمان سرزمينهاي زير، منظور نظر بوده است: تاريخ اجتماعي ايران بخش2ج4 913 اختيارات حكام: ..... ص : 910
آمويه. وزراي گيلان، قزوين، مازندران و مشهد، به نظر اسكندر منشي «از عمال گماشتگانش» بودهاند ... گاهگاه مناطق كوچكتر، از قلمرو فرمانروايي وزراي كل متنزع ميشد و اداره امور آنها به دست وزرايي خاص سپرده ميشد ...» «1»
انتخاب وزراي كل:
از انتخاب وزراي كل بدوا يك هدف عمومي در كار بود. ايالات نميبايست منحصرا تحت فرمان امرا باشند و از آن گذشته اهالي و رعايا نيز ميبايست در برابر تعديات امرا حفظ و حمايت شوند.
در اين مورد شرحي كه شاه طهماسب اول بر فرمان انتصاب خواجه امير بيگ نوشته و علت انتصاب وزير كل را بيان داشته، بسيار گوياست. شكايت رعاياي خراسان از «وكلا، تيولداران، ارباب و كلانتران از حد خارج شده بود ... و افراط و تفريط ما لا كلام در جمع و بنيچه و ساير مهمات آن ملك واقع است و توقعات بيحساب حكام و تيولداران از عجزه به سرحد يقين پيوست.» اسكندر منشي نيز به همين ترتيب ميگويد، كه شاه عباس اول در سال 1014- (1605 م) وزير كل را به خراسان فرستاد، زيرا به سمع وي رسيده بود كه «در بلاد خراسان از حكام و عمال جزو نسبت به عجزه و زيردستان زيادتي و حيفوميل ميشود.»
براي برطرف كردن اين اجحافات و تعديات، شاه عباس اول به ميرزاي عالميان اختيارات تام داد. در فرمان چنين آمده است: «... و احكام مطاعه و در هرباب هركس كه در دست داشته باشد از مناصب و مهمات و تيولات و سيورغال و غير ذلك به نظر اقبال پناه آصفي مشار اليه رسانند كه آنچه مصلحت نداند تغيير داده به هرطريق كه مصلحت داند به عمل آورده و احدي بدان احكام مستند نگشته، از درجه اعتبار ساقط شناسد، و مهر نوشته او را در كل مواد و مهمات خراسان و تغيير و تبديل و عزل و نصب و قرار ديدار آن ملك معتبر دانسته، احتياج به عرض
______________________________
(1). نظام ايالات ... پيشين، ص 157.
ص: 914
اشرف و حكم همايون ما ندانند كه گفته و كرده او گفته و كرده نواب همايون ماست ... امراي عظام كرام و تيولداران كل و جزء و داروغگان هرمحل و ارباب و اهالي، و اكابر و اعالي و كدخدايان مملكت خراسان ... بياطلاع او و گماشته او به قليل و كثير دادوستد ننموده و يك دينار و يك من بار به هيچوجه من الوجوه توجيه و تخصيص نكرده به رقم درنياورند ... كلانتران و متخصصان كل و جزء من بعد حكمي و غير حكمي، بينوشته و رقم وزارت و اقبالپناه مومي اليه توجيه و تخصيص ننمايند.» با اينكه حكام معمولا تسليم اين فرامين نميشدند، مع ذلك وجود وزراي كل در يك استان در تعديل زيادهرويهاي امرا بيتأثير نبود.
اختيارات قضايي شاه:
در اين مورد نيز بر پايه فرمانهاي انتصاب، ميتوان گفت كه ميكوشيدهاند از طريق وزراي كل نظارتي در امور قضايي، كه به دست امرا در حوزه تيول آنها انجام ميشد بكنند. همانطور كه قبلا گفتيم، حق محاكمه براي بعضي از دعاوي جزايي در سراسر كشور مخصوص شخص پادشاه بود ... در اينجا بدوا متن اخطار مندرج در فرمان مورخ 1975 (1567 م) را يادآور ميشويم كه ضمن آن مسيحا خواجه روح الله مذكور در فوق به سمت وزارت كل گيلان منصوب شد.
به شاهزادهاي كه در آن ديار اسما حكومت ميكرد، به لله شاهزاده و بيگلربيگي گيلان، امرا و داروغگان «محال خاصه و غير ذلك» گوشزد ميشود كه «... هرقضيه و قضايا كه در ميانه رعاياي كل مملكت مذكور واقع ميشود، به وقوف و حضور گماشته وزارتپناه مشار اليه، موافق حق و حساب و قانون عدالت پرسش نموده جريمه به موجب دستورالعملي كه از ديوان اعلي مقرر شده بازيافت نمايند و اصلا از مضمون حكم جهان مطاع و دستور العملي كه نوشته تجاوز ننمايند.»
اگر از متن فوق هم به خوبي برنيايد، از يك موضوع در فرمان انتصاب وزير كل خراسان مورخ سال 1014 (1605 م) روشن ميشود كه وزير به نحوي ميبايست در امور قضايي نظارت كند: «... داروغگان احداث و قضايا به وقوف گماشته اقبالپناه مشار اليه پرسش نموده به خودسر تنقيح قضايا ندهند.»
چنين مراقبت و نظارتي بخصوص هنگامي مطلوب و مأمول بود كه متشكيان از اتباع كشورهاي خارجي و غيرمسلمان بودند و پادشاه شخصا علاقه داشت كه در مورد آنان حق و قانون رعايت شود. در فرمان مورخ به سال 1043 چنين ميخوانيم «چون كبيتان انگليس به عرض رسانيد كه داروغگان و حكام، سبب بعضي تقصيرات، مزاحم احوال ملازمان او شدهاند»، دستور داده شد كه «... به خلاف حساب، متعرض ملازمان كبيتان انگليس نشوند. اگر گناهي از ايشان صادر شود كه مستوجب بازخواست باشد، وزير و داروغه در حضور كبيتان مذكور به حقيقت رسيده موافق واقع به عمل آورند.» البته در اينجا گفته نميشود كه مراد كدام نوع از وزيران است.
ص: 915
اما برخلاف آنچه گفته شد، در قلمروهاي خاصه، قدرت قضايي وزراي كل بلامنازع بود.
راجع به وزير كل خراسان در نيمه دوم قرن 16 ميلادي در خلاصة التواريخ چنين آمده است:
«شاه عالمپناه او را وزارت كل خراسان از سرحد قندهار و ماوراء النهر تا سمنان با مميزيها و اكثر داروغگيها دادند، مشار اليه قريب به پانزده سال از روي استقلال در خراسان وزارت و حكومت فرمودند.» در اينجا ما بايد اين متن را منحصرا مربوط به خاصههاي خراسان بدانيم، اما ميتوان ايالات حاكمنشين را هم در مدنظر داشت. طبق نظريه شاردن «داروغهها توسط حكومت مركزي به كار منصوب ميشوند نه توسط حكام.»
بهطوري كه از نامه ژزف ماري دو بورژا «1» به كلبر برميآيد، وظيفه وزير آذربايجان غير از جمعآوري پولهاي شاه، انجام خدمات قضايي است. فقط او مجاز نيست حكم اعدام بدهد.
بلكه تنها حاكم ميتواند حكم اعدام صادر كند.
در فرمان انتصاب يكي از حكام مشهد كه قبلا ذكر كرديم و مورخ به سال 964 (1556 م) ميباشد، بر سبيل اخطار چنين آمده است: «سادات عظام و خدام ذو الاحترام و كلانتران و اعيان و ارباب و رعاياي مشهد مقدس معلي و توابع، قضايا و سوانحي كه در ممالك ايشان واقع شود از احداث اربعه و غيره در حضور گماشته و ديوانبيگي فرزند ارجمند كه جانشين و نصب نموده، نواب همايون ماست رفع نموده موقوف به عرض ديوانيان اعلي ندارند و وجه احداث را به سركار آن فرزند اقبالمند جواب گويند. از طرز انشاء اين سند همچنين برميآيد كه معمولا مأمورين اداره مركزي بودهاند كه به چهار جنايت رسيدگي ميكردند و شاه براي ابراز عواطف خاص خود تمام كار قضاوت را به شاهزاده، محول ميداشته است.
گاه بعضي از خانوادهها كه انتسابي به دربار نداشتند، از اين حق برخوردار ميشدند. در بعضي از ادوار تاريخي، در برخي از استانهاي مملكتي از صدور حكم اعدام خودداري ميكردند. اين امر سبب ميشد كه بيشتر دزدان و راهزنان و جنايتكاران به آن نواحي روي آورند. ولي در هرحال سلاطين حق قضاوت را براي خود محفوظ ميداشتند. شاه عباس اول گاه هنگام گردش در استانهاي مختلف مملكت «... به غوررسي عجزه و مساكين» ميپرداخت. در فرمان چنين آمده است: «دربار شاهنشاهي اكنون در اين ايالت مستقر است. هركس از اهالي كه با ديگري دعوايي دارد، در دربار حاضر شود.» گاه سلاطين به شكايت دادخواهان رسيدگي ميكردند، و حتي قبل از رسيدگي و تشخيص صحتوسقم شكايت، حكم عزل حاكم را صادر ميكردند.
شاردن مينويسد كه حق شكايت براي همه محفوظ بود و هيچيك از حكام و وزرا حق نداشتند كه از شكايت كردن مردم جلوگيري كنند. گاه اشخاص راسا نامه خود را به شاه ميدادند و شاه اغلب به ايشيك آغاسي دستور ميداد كه آنرا بگيرد. گاه بعضي سلاطين مثل شاه اسماعيل دوم
______________________________
(1).J .M .de bourge
ص: 916
يك نفر را مأمور رسيدگي به شكايت عجزه و مساكين ميكرد. در اين موارد غالبا حكام با تقديم هدايا و رشوه، اطرافيان شاه را از اجراي عدالت و رسيدگي به دعاوي بازميداشتند. اشخاصي كه در دربار، دوستان ذي نفوذي داشتند ميتوانستند نامه خود را به وسيله آنها به عرض شاه برسانند.
طبق اظهار شاردن تعداد شاكيان گاه از هفت و هشت هزار تا ده هزار نفر ميرسيد. «هرگاه جميع اهالي يك ايالت از حاكمي شاكي بودند، در دستههاي متشكل از چند صد تن تا هزار تن به پايتخت ميآمدند و در برابر قصر شاه آنقدر هياهو ميكردند تا وي فرمان ميداد عريضه آنها را بگيرند و يكي از صاحبمنصبان درباري را مأمور رسيدگي ميكرد.» «1»
از آن گذشته صاحبمنصبان درباري نيز موظف بودند كه چنين شكاياتي را بپذيرند و به آنها رسيدگي كنند. در امور شرعي صدر مملكت و در امور دنيوي «ديوانبيگي» يا امير ديوان مملكت صلاحيت رسيدگي داشتند. در دوره شاه عباس فرماني صادر شد كه به موجب آن هيچكس حق ندارد هنگامي كه شاه براي تفرج سوار شده است مزاحم وي گردد. شكايتها و دادخواهيها ميبايست در حضور صدر مملكت به ديوانبيگي تقديم گردد ... شاه عباس دوم تصميم گرفت، شخصا سهبار در هفته «ديوان عدالت» را تشكيل دهد، يك روز وابستگان قشون و ملازمان دربار و روز ديگر رعايا و مظلومين از سراسر مملكت عرايض و تقاضاهاي خود را تقديم ميكردند و روز سوم مخصوص به عرض رسانيدن پيشكشهاي پادشاهان و خوانين و سلاطين بود.
... در شكاياتي كه از تعدي حكام ميشد، پيكي به همراه شاكي نزد يكي از معتمدان دربار كه در ايالت مورد بحث مقيم بود فرستاده ميشد و اين شخص اخير، اختيار تام مييافت كه در آن مورد خاص تحقيق كند و نظر دهد. در موارد جديتر مأمور تحقيق مدارك مكشوفه را به دربار ميفرستاد و شاه درباره سرنوشت حاكم تصميم ميگرفت. گاه شاكي مكلف بود التزام بدهد كه اگر شكايتش خلاف واقع بود مبلغي بپردازد. در عهد شاه عباس دوم گاه حكام و سپهسالاران خطاكار زنداني يا محكوم به مرگ شدهاند.
حاكم امور مهم را شخصا رسيدگي ميكرد و كارهاي كماهميت را به داروغه واگذار مينمود، فرمان انتصاب داروغه با شخص شاه بود. طبق گفته سانسون كه از سال 1683 تا 1691 در ايران بوده است، حاكم در حين قضاوت در محكمه بايد يك مشاور روحاني نيز داشته باشد، و حاكم بدون فتواي او حق صدور حكمي را نداشت. همينكه شاه طهماسب اول شنيد كه حكام مشهد به فرمانهاي وي درباره «منع و نهي نامشروعات» توجه كافي نميكنند، به جاي حاكم قزلباش آنجا شخص ديگري را گماشت و در فرمان انتصاب او صريحا نوشت: «... در اجراي احكام و اوامر شرعيه و دفع و رفع مكاره و مناهي كه بر عهده اهتمام سيادت و نقابت پناه شيخ الاسلام
______________________________
(1). نظام ايالات در دوره صفويه، پيشين، ص 97 به بعد (اختصار).
ص: 917
معز السياده و النقابه ... منوط و مربوط فرمودهايم ... به راي شرع آراي او و مقتضاي شرع شريف عمل نمايد ...» «1»
شاه طهماسب اول دوبار توبه كرد و امر كرد تا تمام ميخانهها را ببندند.
از اين فرمانهاي ناپايدار دوبار در دوره شاه عباس دوم و سرانجام در جريان جلوس شاه سلطان حسين مكرر صادر شد. ولي پس از چندي آمرين به معروف، خود عهدشكني كردند و به انواع فسق و فجور دست يازيدند.
مينورسكي در كتاب سازمان اداري حكومت صفوي مينويسد: «داروغه كه در زبان مغولي به معني «رئيس» است، يك اصطلاح عمومي اداري است. از مفاد احسن التواريخ چنين مستفاد ميشود كه داروغه به طور كلي به حكام اطلاق ميشده است، اما بعدها لقب حاكم پايتخت گرديد. از جانبي نيز در ادارات بزرگ دولتي منشيان طراز اول كه بر ديگر منشيان سمت سرپرستي و نظارت داشتند، داروغه خوانده ميشدند. داروغه فراشخانه و داروغه دفترخانه نيز اين لقب را داشتهاند. از مبلغ مواجب داروغه دفترخانه چنين برميآيد كه سمت و شغل وي داراي اهميت بوده است. رابطه نزديك موجود بين ناظر دفترخانه و داروغه دفترخانه، از مطالب كتاب آشكار ميشود، اما داروغه دفترخانه زيردست مستوفي الممالك قرار داشت ...» «2»
قدرت حكام در عهد صفويه:
در دوره صفويه حكومتهاي ولايتي از بسياري جهات شبيه به اقطاعات ديواني دوره سلجوقيان بود. اين حكومتها از طرف حكومت مركزي به اشخاصي واگذار ميشد و حاكم مانند مقطع زمان سلجوقيان مكلف به آماده كردن عدهاي سرباز بود. شاردن مينويسد: حاكم در ولايات خود شهرياري كوچك بهشمار ميرفت. او و صاحبمنصبان او و قوايي كه وي اداره ميكرد، قسمت اعظم عوايد مالياتي را صرف ميكردند و فقط جزيي از آن را به شكل هدايا و حقوق و رسوم مخصوص به شاه ميدادند، بههمان طريق كه شاه از حكام عوارض و ماليات ميگرفت، حكام نيز از كساني كه در قلمرو آنان ميزيستند ماليات و عوارض ميستاندند و ميتوانستند ناحيهاي را كه تابع آنان بود، به تقسيمات فرعي، منقسم و به كسان ديگر واگذار كنند و نسبت به كار آنها نظارت كامل داشتند.
«با اينهمه از طرف حكومت مركزي در هرولايت سه نفر مأمور منصوب ميشدند. يكي از آنان به «جانشين» معروف بود و پيوسته در مركز ولايت به حاكم سر ميزد. دومي «وزير» يا ناظر و مميز، و سومي «واقعهنويس» كه وظيفه عمده او گزارش همه وقايع به شاه بود. در واقع كار اين مأمورين در هرولايت اين بود كه مراقب اعمال حاكم باشند. در صورتي كه بخواهد برخلاف مصالح حكومت مركزي كار كند با او مخالفت ورزند.» «3» به نظر شاردن «علت اينكه ظلم حكام
______________________________
(1). نظام ايالات ... پيشين، ص 100 به بعد.
(2). سازمان اداري حكومت صفوي، ترجمه فياض، پيشين، ص 136.
(3). مالك و زارع در ايران، پيشين، ص 215.
ص: 918
ولايات از جور مباشران املاك خالصه كمتر بود، در وهله اول اين بود كه آبادي ولايت به نفع حاكم تمام ميشد. زيرا ولايت، قلمرو شخص او بود در حالي كه سود مباشر در اين بود كه به بهانه گرفتن مال بيشتر براي شاه تا حدي كه ممكن بود مردم را بدوشد. ثانيا حاكم برخلاف مباشر، آنهمه هدايا را به دربار نميفرستاد يا هرسال به جهت خوشخدمتي بر مقدار مبلغ ساليانهاي كه براي شاه ميفرستاد نميافزود. ثالثا اگر حاكم و مباشر بنا بود از مردم اخاذي كنند، شاه اين كار را از دومي بيشتر تحمل ميكرد. زيرا خزانه شاهي از مالي كه حاكم به زور ميگرفت صرفهاي نميبرد.» «1» فرمان حكومتي كه ذيلا ميآيد، تا حدي قدرت حكومت را نشان ميدهد:
«حكم جهان مطاع شد، آنكه بنا به شفقت شاهانه درباره امارت و حكومت پناه لاچين سلطان ...
كه به واجبي به امر مزبور و لوازم آن قيام نموده، در آراستگي قشون و ضبط و نسق و آباداني محال تيول خود مساعي جميله به ظهور رسانيده موافق تصديق دفتر، 47 نفر ملازم مكمل مسلح نگاه دارد و با غازيان و كدخدايان، و رعايا به نوعي سلوك نمايد كه همگي از حسن سلوك او راضي و شاكر بوده و دعاي خير جهت ذات مقدس نواب كامياب همايون ما حاصل شود. غازيان و ريشسفيدان و رعاياي محال مزبور امارتپناه مشار اليه را حاكم بالاستقلال دانسته، از سخن و صلاح او بيرون نروند و راحت و انقياد او را لازم شمرند. مستوفيان عظام كرام ديوان اعلي رقم اين عطيه را در دفاتر خود ثبت نموده تيولنامچه به قيود لازمه مسوده نمايند و در عهده شناسند.» «2»
اداره امور محلي با كدخدايان بود كه ظاهرا مسئول وصول ماليات و عوارض بودند و بر سكنه دهات نوعي رياست داشتند. در يكي از فرمانهاي شاه عباس اول به عنوان يكي از ملاكان فارس، خطاب به كدخدايان چنين آمده است: «عمال قصبه مذكور به علت اخراجات و عوارضات خلاف حكم از بيگار و شكار و غير ذلك بهر اسمورسم كه بوده باشد حوالتي و اطلاقي بر مشار اليه و اقوام او ننمايند و هرساله حكم مجدد طلب ندارند. جمادي الثانيه سنه ست و الف.»
تشكيلات حكومت در عهد صفويه
اشاره
ممالك و خاصه: مينورسكي در مقدمه اين بحث از ابهامي كه در مفهوم «دولت» و «مملكت» و «ممالك» وجود دارد سخن ميگويد و مينويسد: در تذكرة الملوك يكبار از ولايات ممالك محروسه سخن به ميان ميآورد، معلوم ميدارد كه ممالك داراي مفهومي به غير از مفهوم يك قطعه زمين معين است كه از طريق ديوان ممالك اداره ميشود و از خاصه و خالصه متمايز هستند. مملكت به همين معني اخير است كه به يكي از ممالك اشاره ميكند.»
بارتلد در تركستاننامه ميگويد: «در سراسر دستگاه سياسي اسلامي شرق، گويي ريسمان
______________________________
(1). همان، ص 219.
(2). مالك و زارع، ص 239.
ص: 919
سرخي كليه امور اداري را به دو قسمت بخش ميكند. اين دو قسمت عبارتند از درگاه «دربار و كاخ) و ديوان (دفتر)- در اصطلاح مالي اداري وجوه تحت اختيار هريك از اين دو قسمت به نام مال خاصه و مال مصالح خوانده ميشود.»
در حكومت مغول تشكيلات اداري و مالي تحت نام اينجو (خالصه) و بدون «هيچ قيدي» به معني خزانه دولتي كاملا مشخص و متمايز بودند. خواجه نصير الدين طوسي طي يادداشتهايي كه راجع به ماليات نوشته است، بين مال خاصه و مال مصالح پادشاهي (پادشاهي به معني كشور آمده است) به تميزي قايل است.
خاصه زمان صفوي، اصطلاح تكامل يافته اينجوي زمان ايلخانان مغول است.
در اواخر سلطنت صفويه تمايل خاصي كه به سود توسعه خالصه و به زيان و نابودي تشكيلات اداري كشور نشان داده ميشد، كاملا به چشم ميخورد.
شاردن در اين موضوع مطالعه عميقي به عمل آورده است «1». اغلب ايالات يا استانهاي ايران كه به نام «ممالك» خوانده ميشدند، تحت حكومت حكامي از درجات مختلف (بيگلربيگي و خان و سلطان) بودند. اين مأموران مشاغل فوق را به طور دايم و ما دام العمر داشتند «2» و دستور العمل خاصي «3» راجع به وظايف محوله و مقدار مالياتي كه بايد تحصيل كنند و جز آن ميگرفتند، پول نقد به مبلغ معين و معلوم اما (از بارخانه كه عبارت باشد از محصولات محلي) براي سفره سلطان، و مواد خام جهت كارگاههاي سلطنتي به مقادير نامحدود ميفرستادند.
فعاليت آنان را وزيران و نظار و واقعهنويسها تحت نظارت داشتند. مقامات اخير از طرف پايتخت و بدون نظر مقامات محلي مأمور و منتصب ميگرديدند.
در بقيه امور حكام آزاديهايي داشتند. عوايد محلي را جمعآوري ميكردند و منابع درآمد محلي را تحت اختيار زيردستان خويش قرار ميدادند (گروهي از آنان افراد محافظ مسلح بودند).
نظارت امور استانهاي مملكت در ديوان ممالك متمركز ميگرديد و اگرچه در عمل نميتوان گفت كه اين ديوان ممالك، نظير (وزارت كشور) و به كلي دور از منافع و نظرات شاه و دربار بود، يعني مستقلا به كار ميپرداخت، اما باز انتصاب ما دام العمر حكام علقه و سنخيت آنان با استان تحت حكومت خويش، و ترتيب كار دستگاه اداري، گونهاي اعتماد و اطمينان به ساكنين استانها ميداده، و متصور است كه حكام مخصوصا در نواحي مجاور مرز به رفاه مردم قلمرو خود كه در معرض خطر بيگانه قرار داشتند ذي علاقه بودند. ايرانيان، رجحان و امتياز تعيين حكام خودمختار را بر حكام ديگر، كه آنان آنچه از عايدات جمع ميآوردند در همان استان خرج ميكردند، دريافته بودند.
شعبه اداري خاصه، در واقع اداره املاك صنعتي بود. حساب آن را در ديوان خاصه كه رئيس
______________________________
(1). همان، ج 5، ص 249.
(2). همان، ص 255.
(3). همان، ص 565.
ص: 920
آن مستوفي خاصه ناميده ميشد نگاه ميداشتند، و تا حدودي گويا مقام اخير تابع مستوفي الممالك بود. در نتيجه متابعت وزير اعظم نيز ميكرد. ولي در حقيقت تمام خاصه به وسيله نظارت نظار ذي ربط اداره ميشد ... نواحي تحت نظارت و اداره خاصه به دست مباشران (- وزيران) شاه اداره ميگرديد. شاردن ميگويد كه: «حكومت مباشران در ايران باعث ويراني و خسران بسيار است. استفادههاي نامشروع كه مباشران براي آن در استانها مردم را تحت فشار قرار ميدهند و چنان در همهجا رفتار ميكنند كه گويي هيچ وسيلهاي آنها را قانع و سير نميكند كشور را به نابودي ميكشاند. مباشران انتصاب خويش را با جلب نظر درباريان و اهل حرم و دادن مساعده به ايشان تحصيل ميكنند. البته اين مبالغ مساعده را نيز خود با رنج بسيار به وام ميگيرند و براي جبران خسارت خويش در مكيدن خون مردم شتاب ميورزند و مطمئن هستند كه پشتيبانانشان هرگونه شكايتي را كه از آنان برسد در پس پرده فراموشي ميافكنند و صداي مخالف را خاموش ميسازند، و مانع ميشوند كه كس بدان پي برد. عقيده عمومي بر آن بود كه ترتيب خاصه مملكت را به نابودي ميكشاند: زيرا وجوهات را به خزانه شاه ميريزد. در صورتي كه اين مبالغ بايد در كشور جريان داشته باشد. مثال و مصداق كامل از سوء اثر اين ترتيب فارس است كه از جمعيت آن هشتاد هزار نفر كاسته شده است. شاردن تصريح ميكند كه اعمال ترتيب خاصه (يعني توسعه تدريجي خاصه) بار اول در زمان سلطنت شاه صفي توسط وزير اعظم او ساروتقي معمول گرديد. اين خواجه زفت و بخيل به شاه گفت: «حال كه دوران جنگ به سر آمده است، ديگر صرف پول براي حكام كه با آن تعداد كثير افراد نگه دارند و دربارهاي مخصوصي تشكيل دهند، ضرورتي ندارد. سخن او مورد قبول قرار گرفت و ابتدا استان فارس توسط شاه ضبط شد. شاه عباس ثاني ترتيب حكومت و حكام را در داخل ايران برانداخت و در استانهايي كه بيم جنگ در ميان نبود مانند گيلان، قزوين و مازندران و يزد و كرمان و خراسان و آذربايجان نيز به چنين عملي دست زد.» «1»
حكام و استانداران:
به طوري كه از تذكرة الملوك برميآيد، ميان امراي سرحدي (سرحدداران) بالاترين مقام از آن والي بود كه در سراسر مملكت شمار آنان از چهار تن تجاوز نميكرد و همگي از خاندانهاي قديم و داراي حكومت موروثي بودند كه در عين تابعيت از دولت صفوي، باز نوعي استقلال داشتند. عايدات مالياتي آنان در بودجه به حساب نميآمد و به جز پيشكشي و تقديمي كه به صورت تحف و هدايا تسليم سلطان ميشد، كمك لشكري نيز ميكردند.
«واليان عربستان (مراد خوزستان است) سادات مشعشعي بودند كه در هويزه خوزستان اقامت داشتند. تاريخ حكمراني آنان از سال 840 هجري تا روزگار ما در كتب ثبت است.
______________________________
(1). سازمان اداري عهد صفويه، پيشين، ص 39.
ص: 921
همچنين واليان عربستان شمالي، و واليان گرجستان طبق مدارك تاريخي، ساليان دراز در منطقه نفوذ خود فرمانروايي داشتند.
«بيگلربيگيان حكامي بودند كه از مركز تعيين ميگشتند، اما گاه در موارد مخصوص اين سمت موروثي بود. تذكرة الملوك در خاتمه فهرست مفصلي از بيگلربيگيان و حكام زيردست آنان به دست ميدهد.» «1»
خان و وزير:
كارري در سفرنامه خود مينويسد: «يكي از بزرگزادگان ايراني كه با من دوستي داشت، فهرست زير را با زحمت زياد از آرشيوهاي سلطنتي كه فعلا موجود است براي من استخراج كرد:
«ايالاتي كه به وسيله خانها اداره ميشوند عبارتند از: كرمانشاهان، همدان، لرستان، بختياري، تهران، ري، ورامين، سمنان، دامغان، بسطام، اشرفآباد، نيشابور، سبزوار، اسفراين، مشهد، ترشيز، قاين، طبس، تون، سرخس، بخارا، غوريان، قندهار، سلطانيه، اهر، تبريز، گيلان، شماخي، گنجه، قراباغ، اردبيل، تفليس، بندرعباس، سروستان، بيستون، آستارا، بحرين، ارومي، ابيورد، بادغيس و غيره.
به طور كلي هشتاد و دو ايالت به وسيله خانها اداره ميشود. سي و هفت ولايت ديگر اداره حكومتش با وزيران است مانند: اصفهان، گلپايگان، ساروخ، تويسركان، اردستان، نايين، شوش، ابرقو (ابركوه)، غازيان، كاشان، قم، ساوه، عبد العظيم، قزوين، اشرف، فرحآباد ساري، بارفروش، آمل، مشهد شهر، قمشه، شيراز، كازرون، بندر لنگه، رشت، لاهيجان و غيره.
«فرق خان و وزير اين است كه خان معمولا يك يا چند فوج سرباز زير فرمان دارد و بايد آنها را متشكل و ورزيده و آماده نگه دارد. علاوه بر اين، حكومت قضايي و جنايي منطقه زير فرمان اوست. در صورتي كه وزير استقلال محدود و اختيار اندك دارد. حتي رتقوفتق پارهاي امور و قضاوت درباره بعضي از مسايل حوزه زير فرمان خود را به يكي از خانهاي نزديك رجوع ميكند «2». وقتي كه خاني از فرستاده شدن خلعت براي خود اطلاع پيدا ميكند، دستكم دو فرسخ به استقبال خلعتآورنده ميرود و در كنار باغ يا چشمهاي با اطرافيان به انتظار مأمور شاه مينشيند، و به محض اينكه مأمور از دور پيدا ميشود، خان جلو ميرود و به احترام سلطان چندبار زمين ادب ميبوسد، و براي دوام عمر و بقاي سلطنت دعا ميكند. آنگاه نماينده شاه خلعت را كه معمولا جبهاي ترمهاي يا ابريشمي زردوزي شده است به دوش خان مياندازد. اين قبيل محلها را «خلعتپوشان» ميگويند. در بعضي موارد كه خان طرف توجه و قدرداني فوق العاده شاه واقع ميشود، اين جبه يا خلعت با كمربندي زرين مرصع و يا عمامهاي زربفت و گرانبها همراه است. خان پس از ملبس شدن با خلعت شاه به شهر مراجعت ميكند و پياده به
______________________________
(1). همان، ص 76.
(2). سفرنامه كارري، پيشين، ص 139 به بعد.
ص: 922
عاليقاپوي شهر كه كاخ اختصاصي شاه در شهرهاي بزرگ است ميرود سپس در مقر حكومت، سور بزرگي برپا ميكند و از بزرگان و امرا پذيرايي ميكند.» «1»
لقمه نان:
در دوران سلطنت شاه صفي پس از آنكه اعتماد الدوله (طالب خان) از كار كناره گرفت و ساروتقي به صدارت رسيد، عليمردان خان والي قندهار نظر به خصومتي كه با صدراعظم جديد داشت، بر آن شد كه قندهار را به پادشاه هند تسليم كند و خود نيز به هندوستان رود. عليمردان خان ثروت بيكران داشت و وقتي به ديار هند رسيد، مقرري كه برايش تعيين كردند قبول نكرد. تاورينه گويد: «عليمردان خان به دربار مغول كبير (شاه جهان) رفت، همه ظروف او طلا بود. و به قدري صندوقهاي او از طلا انباشته بود كه مقرري شاه هند را قبول نميكرد. او قصري عالي در جهانآباد بپا كرد، يك روز كه شاه هند با شاهزادهخانمهاي دربارش به ديدن او رفت، ميگويند زوجه عليمردان خان چندين صندوق را گشود كه همه پر از طلا بود، و به شاهزادهخانمها گفت: اگر شوهر من رتبه و مقرري قبول نميكند، براي اين است كه لقمه ناني به اندازه خود و عيالش دارد.» «2»
اختيارات قضايي حكام در دوره صفويه
اشاره
حاكم به عنوان عاليترين مرجع دولتي در ايالت، حق نظارت عمومي بر سازمانهاي اداري و قضايي حوزه حكومتي خود را نيز داشت. در يك فرمان انتصاب مربوط به سال 968 (7- 1556) كه ضمن آن شاهزاده سلطان ابراهيم ميرزا به سمت حاكم مشهد و ناظر آستان قدس منصوب ميشود، به او يادآوري ميكنند كه: «... در تحقيق و تفتيش حال هركس از امرا و حكام و تيولداران و داروغگان و عمال و كلانتران و كدخدايان اهتمام نموده در منع و نهي ايشان از اعمال ناصواب مساهله و اهمال ننمايد.» حاكم با سازمانهاي مورد بحث همان رفتاري را داشت كه شاه با حاكم. در برابر هر تصميم يا تدبير كارمندان، چه قضايي چه اداري، ميشد به حاكم شكايت كرد و تجديد نظر خواست. شاردن ذكر ميكند كه چهجور اهالي يك ناحيه نزديك شيراز از طرز رفتار ميرآبباشي به حاكم شيراز شكايت بردند، حاكم بخصوص مسئول اعمال و اقدامات راهداران بود. اسكندر منشي مخصوصا برقرار نگاه داشتن نظم را در مملكت و همچنين امن نگاه داشتن راههاي ارتباطي را از اهم وظايف دولت ميشمارد. به همين دليل در فرمانهاي انتصاب حكام، مخصوصا نظارت راهها و جادهها را به آنها يادآوري و گوشزد ميكردند. در اواخر دوره شاه طهماسب اول متوفي در 984، امنيت راهها تا بدان حد بود كه شاه اسماعيل دوم توانست قندهار، هرات و مشهد را بدون حاكم نگه دارد. پس از اغتشاشهاي دوره شاه محمد، بار ديگر شاه عباس نظم را در مملكت برقرار ساخت و مقرر گرديد كه حكام و تمام كساني كه حفظ جادهها به عهده آنها بود، در موارد سرقت و غارت به دنبال مال مسروقه بگردند و آن را مسترد دارند در غير
______________________________
(1). همان، ص 142.
(2). باستاني پاريزي، آسياي هفتسنگ، ص 139.
ص: 923
اين صورت بايد ارزش اموال مسروقه را بپردازند. ظاهرا در دوره شاه صفي، ديگر چندان پايبند رعايت اين دستور نبودند. شاردن مينويسد اين قانون در زمان شاه سليمان هم وجود داشت، اما حكام به بهانههاي مختلف از اجراي آن سرباز ميزدند.» «1»
وظايف قضايي حاكم با تكليفي كه تا به حال وصف كرديم، ارتباط نزديك داشت. وي در مواردي كه صلاحيت محاكم كوچكتر براي رسيدگي كافي نبود، خود شخصا در محاكمات دخالت ميكرد. در فرمانهاي انتصاب اغلب ميبينيم كه به حاكم اخطار شده است كه «در اعانت مظلومين و ملهوفين و دفع شر ظلمه و متغلبين، طريقه نصفت و عدالت از دست ندهد.»
همچنين دعاوي حقوقي نيز كه رسيدگي به آنها واقعا در صلاحيت فقها و روحانيون بود، در حضور حاكم طرح ميشد، در اين موارد يا مستقيما نزد حاكم طرح دعوا ميكردند، يا در مرحله دوم، پس از آنكه اين دعوي بدوا در محكمه شرع طرح گرديده بود.
قضات در اداره حكومت صفويه سهم درجه دومي داشتند، از يكي از مآخذ معاصران چنين برميآيد كه: «قاضيان باعث عقد و طلاقاند و ميراث را قسمت كنند، قباله خريد و فروخت به مهر و رقم ايشان است.» در منازعات و بخصوص در اختلافات ملكي، اغلب به يك محكمه عاليتر روحاني مسلما به شيخ الاسلام رجوع ميكردند. آنانكه مسلمان نبودند، رجوع به حاكم را ترجيح ميدادند و اصولا دعاوي عليه بدهكاران به علت طول مدت محاكمه در محاكم شرعي بيشتر در حضور حاكم طرح ميشد و طبق عرف حل و فصل ميگرديد. با وجود اين، طبق گفته شاردن هيچگاه بين حاكم شرعي و غيرشرعي بر سر موضوع صلاحيت، اختلافي رخ نميداد.
محاكم شرعي هرگز جسارت اين را نميكرد كه حكمي سواي آنچه دستگاه حكومتي مطلوب ميدانست صادر كنند. زيرا آنها براي اجراي حكم خود ناگزير ميبايست انتظار مساعدت از قوانين غيرروحاني و غيرشرعي را داشته باشند.
در امور جنايي كه محاكم شرعي معمولا دخالتي نداشتند، حاكم بهترين مرجع قضايي ايالت به شمار ميرفت. به تبعيت از منابع معتبر ميتوان گفت كه حق محاكمه براي بعضي دعاوي جزايي در تمام مملكت منحصر به تشكيلات قضايي دربار بود و بس. شاردن ميگويد تنها شاه بود كه ميتوانست مجازات اعدام را براي كسي مقرر دارد. هرگاه ديوانبيگي دربار يا تشكيلات قضايي ايالات كسي را مستحق مجازات اعدام مييافتند، مطلب را به عرض شاه ميرسانيدند و وي بود كه درباره مرگ و زندگي خيانتكار تصميم مقتضي ميگرفت. از طريق سفرنامه كمپفر درمييابيم كه ديوانبيگي موظف بود كه «مرتكبين نهب و غارت و جنايت را نه تنها در پايتخت، بلكه در سراسر مملكت به مجازات برساند. در حضور وي بخصوص چهار مورد زير از جنايات مورد رسيدگي قرار ميگرفت، ضرب و جرح، كور كردن، تجاوز به ناموس و قتل نفس. در
______________________________
(1). نظام ايالات ... پيشين، ص 92، به بعد.
ص: 924
تذكرة الملوك نيز مذكور است كه ديوانبيگي اين چهار جنايت يا «احداث اربعه» را محكوم ميكرد و از «محال بعيده» شكايتهايي در اين مورد به وي ميرسيد. و در منابع ديگر حق رسيدگي به چهار جنايت مذكور را مختص حكام ميدانند.
با اينكه سلاطين صفوي عملا به اجراي اصول و فروع مذهبي پايبند نبودند، به قصد عوام فريبي گهگاه فراميني صادر ميكردند. شاه طهماسب اول به سال 977 ضمن فرمان انتصاب يكي از حكمرانان مينويسد:
«چون به فر دولت قاهره در تمامي ممالك محروسه ابواب فجور و مناهي و فسق و ملاهي مسدود است، در آن باب نيز كما ينبغي غايت تدين به جا آورد و اگر عياذا بالله منها در آن مملكت كس مرتكب امور منهيه غيرمشروعه شود، او را به نوعي سزا و جزا دهند كه ديگران را موجب عبرت و تنبيه گردد ...»
در فرمان انتصاب حاكم و به قولي داروغه اردبيل در زمان شاه طهماسب اول، به مردم چنين اخطار ميشود:
«... هرقضيه كه در آن محال واقع شود به رفعتپناه مومي اليه رفع نمايند كه به قانون عدالت و راستي به فيصل رساند. و همچنين است تصدي آن شريعت دستگاه را لوازم نهي منكرات و نامشروعات و منع و زجر مرتكبان امور مذكوره و اخراج جمعي كه اقامت ايشان در آن آستانه متبركه و بلده طيبه موجب قباحت و ماده اباحت شود ممكن دانند ...»
تصدي مشاغل كثيره توسط يك نفر در اردبيل به كرات ديده شده است.
در ابتداي حكومت صفويه، حكام در املاك و اراضي موقوفه كمابيش دخالت ميكردند و به نظريات مرجع روحاني «صدر» عنايتي نداشتند. به طوري كه از حبيب السير برميآيد، حاكم خراسان در زمان شاه اسماعيل اول آنطور كه شاه امر كرده بود با صدر ايالت خراسان همكاري نميكرد و عوايد موقوفات را شخصا حيفوميل مينمود. به همين مناسبت از طرف شاه فرماني صادر ميشود كه حاكم بايد «... در تمام مواردي كه به اراضي، ماليات و امور ديواني و موقوفات ايالات مربوط ميشود با موافقت صدر رأي بدهد ...» «1»
به طوري كه از بعضي فرامين برميآيد، كلمه «صدر» با «شيخ الاسلام» مفهوم واحدي داشتهاند. در دوره شاه طهماسب اول مرجع روحاني بغداد «قاضي القضات» ناميده ميشد.
حكمرانان براي رتقوفتق امور ديواني، گاه وزرايي براي خود انتخاب ميكردند. به حكايت حبيب السير در دوره شاه اسماعيل اول «منصب وزارت ... و ضبط اموال ديواني ممالك خراسان به شيخ مجد الدين محمد كرماني ... تعلق گرفت.» ولي حاكم خراسان پس از دو سال به شكايت
______________________________
(1). همان، ص 106.
ص: 925
اين و آن او را عزل كرد و ديگري را به جاي او گماشت. ولي او نيز پس از چندي بدون دليل به قتل رسيد. ولي وزرايي كه از طرف حكومت مركزي منصوب ميشدند، موقعيت بهتري داشتند.
و دربار همواره ميكوشيد كه حق برگزيدن وزراء از آن حكومت مركزي باشد. مطابق اطلاعات شاردن كه اوضاع و احوال نيمه دوم قرن هفدهم ميلادي (قرن 11 هجري) را بازگو ميكند يكي از حكام و فرمانروايان بالنسبه خوشنام، گنجعلي خان است. اين مرد پركار كه مورد اعتماد كامل شاه عباس بود، «در اول سنه هزار و پنج به گواشير كه دار الملك كرمان است وارد گرديده رعيت و سپاهي را بنواخت، بلاد را منظم، عباد را به خدمت و دادن مال ملتزم كرد. در گواشير بناي ابنيه عاليه گذاشت، طرح ميدان و كاروانسرا و بازار و حمام و چهارسوق را گذاشته به مرور به اتمام رسانيد. بيشتر بناي عالي اين شهر كه دار الملك كرمان است، از آن مرحوم است. از آن جمله آبانباري كه او ساخته ... در اغلب بلوكات نيز آثار خير از او هست، از رقبات قنوات كه احداث آكرد، هنوز چند رقبه معمور است ...» «1» برخلاف گنجعلي خان، ميرزاي عالميان مأموري متجاوز و بدفرجام بود.
حكمران سيهروز:
شاه عباس حكومت گيلان را به ميرزاي عالميان سپرد، او در هنگام مرگ قسمت اعظم دارايي خود را به شاه عباس داد. مع ذلك شاه از وي راضي نبود. نويسنده تاريخ گيلان از قول او مينويسد: «... هيهات، هيهات چندين سال وزارت كردم و چندين خانه را غارت نمودم و دلها را به درد آوردم كه يكدل (يعني دل شاه عباس) را از خود راضي كنم آن هم مقدور و ميسر نشد.» «2»
مظالم ولي سلطان در كاشان:
ولي سلطان كه يكي از حكمرانان و مأمورين ستمگر عهد صفوي است با اينكه يكبار مراتب زورگويي و غارتگري خود را به دولت و مردم نشان داده بود، همينكه شنيد پادشاه با سپاهيان خود عزم كاشان كرده است، «قاصدان سخندان! با نفايس و تحفههاي فراوان نزد اسماعيل قلي خان كه در آن زمان مختار الدوله العليه بود فرستاد. استدعا كرد ... كه شاه را از آمدن به كاشان منصرف نمايد. اسماعيل قلي خان نيز با گرفتن رشوه فراوان شاه را ... از گرفتن كاشان متقاعد ساخت.» ولي سلطان در ملاقات بعدي با خان پيشكشهاي فراوان براي شاه و اطرافيان او فرستاد و با خيال راحت مشغول چپاول مردم كاشان شد. مؤلف نقاوة الاثار ستمگريهاي اين مرد را چنين توصيف ميكند: «... ولي سلطان، شروع در خرابي و ويراني كاشان كرده دست به بيداد و ستم برآورد و ارباب و سوداگران را به حواله داده و مبلغهاي كلي از ايشان گرفت و به اين زيادتي اكتفا نكرده پس از آنكه آنچه به حس ظاهر داشتند به تصرف آورد. آن جماعت را در شكنجه كشيد و در اندك روزي اموال و اسباب بيحساب از ايشان مشخص ساخت و بعد از آن شروع در كندن خانههاي متمولان كرد. در اين اثنا يكي از قايدان اهل جهنم به او رسانيد كه در فلان كاروانسرا مال بسيار از سوداگري كه در هند فوت شده و در اينجا
______________________________
(1). تاريخ كرمان، پيشين، ص 278.
(2). زندگي شاه عباس اول، پيشين، ج 3، ص 272.
ص: 926
وارث ندارد پنهان كردهاند. به دلالت آن شيطانصفت، آن محل را كندند و موازي دو سه هزار تومان از نقد و جنس ظاهر شده متصرف گشت و به اين طمع آتش حرص و شره او شعله كشيده جمع كاروانسراها را كنده به آب رسانيد. كاشان كه در تمام بلاد هند و ديار چين شهري به آن آراستگي و جمعيت نبود، و بندر اعظم ممالك ايران بود، از ظلم و تعدي و دستانداز آن ضحاك سيرت فرعون صفت به مرتبهاي ويران گرديد كه آرامگاه سلاطين، مكان جغد و روباه گشت و به جاي استادان شعرباف، عنكبوتان به نساجي پرداختند، و در آن شهر خرابي به صد درجه از دوران عاملان ظالم درگذشت.» «1»
صدور فرمان كلانتري از طرف شاه سلطان حسين:
حكم جهانمطاع شد ... عدم رضاي كدخدايان و ارباب بنيچه و رعاياء الكاء مزبور به كلانتري خواجه محمد تقي، كلانتر آنجا و رضا و خواهشمندي چهاردانگه رعايا و ارباب بنيچه به كلانتري خواجه محمد سعيد، كلانتر سابق رسيده، حقيقت واقعي آن را عرضه داشت، پايه سرير خلافت مصير نمايند، و در اين وقت مشار اليهم به عرض رسانيدند كه به موجب محضر عليحده، چهار صد و شصت و نه نفر به كلانتري خواجه محمد تقي راضي و دو هزار و يكصد و بيست و هفت نفر اظهار رضا و خواهشمندي به كلانتري خواجه محمد سعيد نمودند كه از آن جمله نهصد و هشتاد و سه نفر عدم رضا و اظهار شكوه از خواجه محمد تقي و تتمه بدون شكوه او اظهار رضا از كلانتري خواجه محمد سعيد مزبور نمودند. بنابراين از ابتدا چهار ماهه تنكوزئيل، كلانتري بلده رشت و توابع را به دستوري كه كلانتري سابق مرجوع بود، به رفعت تعاليپناه عزت دستگاه ... خواجه محمد سعيد شفقت و مكرمت فرموده ارزاني داشتيم ... كه در هرباب سعي خود را ظاهر سازد و در آباداني الكاء مزبور مساعي جميله به ظهور رسانيده نگذارد كه از اقويا بر ضعفا و زيردستان ستم زياده واقع شود و نوعي نمايد كه آثار حسن سعي او بر نواب همايون ما ظاهر گردد و سادات و حكام و مشايخ كرام و اعيان و كدخدايان و جمهور رعايا و عموم متوطنين الكاء مزبور ... مومي اليه را كلانتر به استقبال آنجا دانسته از سخن و صلاح حسابي او كه موجب رفاه حال رعايا و توفير مال ديوان بوده باشد بيرون نروند و وزير و مستوفي الكاء مذكور بيوقوف و شعور و تجويز او و گماشته او مدخلي در توجيهات و تخصيصات و وجوهات ديواني و خارج المال و استصوابيات ننمايند و يك دينار و يك من بار بيمهر و نوشته او به هيچوجه من الوجوه به توجيه درنياورند و حواله و اطلاق و دادوستد نكنند و در كل معاملات آنجا نوشته و مهر او را معتبر دانند. و ابريشمي كه حسب الرضا جهت سركار خاصه شريفه به سلم ابتياع ميشود به دستور به وقوف مشار اليه خريداري نموده قيمت را در حضور مومي اليه به رعايا بدهند و نوعي ننمايند كه ستم و زيادتي به رعايا و عجزه، و فوت و فروگذاشت و نقصاني در حال سركار خاصه شريفه واقع شود. داروغگان الكاء مذكور قضايايي كه در ميان رعايا سانح
______________________________
(1). محمود نطنزي نقاوة الاثار، به كوشش دكتر اشراقي، ص 229.
ص: 927
شود، در حضور رفعت و معاليپناه مومي اليه و گماشتگان او به تفصيل رسانند، وظيفه رفعت و معاليپناه مذكور آنكه نوعي به خدمت مزبور قيام نمايند كه حسن سلوك او عند الخالق و الخلايق مرضي و مستحسن بوده، رعاياي الكاء مذكوره به رفاه حال و فراغبال به دعاگويي و دوام دولت بيزوال اشتغال نمايند و اخراجات مملكتي را موافق شرح رقم مطاع كه در آن باب صادر گشته به توجيه درآورده يك دينار و يك من بار به خلاف حكم و حساب در ميانه رعايا و عجزه به توجيه درنياورده و در آخر هرسال توجيهات سال گذشته را با ابواب توجيه و تفصيل بنيچه محال به مهر ارباب و اهالي شريكان درست داشته با قبوض و اسناد جزو به ديوان فرستد كه بعد از ملاحظه و رقم عاليجاه ... در دفتر عمل نموده محاسبه مفروع سازد ... و از فرموده تخلف نورزند و هرساله رقم مجدد، طلب ندارند و در عهده شناسند. تحريرا في ربيع الاول 1170 «1».
نكته جالبي كه در اين فرمان به چشم ميخورد، توجه به افكار عمومي و انتخابي بودن مقام كلانتري است، به طوري كه از مندرجات فرمان برميآيد، مردم از ادامه كلانتري خواجه محمد تقي اظهار عدم رضايت و از انتصاب خواجه محمد سعيد اظهار رضامندي كردهاند و دولت شاه سلطان حسين ظاهرا به پيروي از افكار عمومي، فرمان كلانتري را به نام شخص خواجه محمد سعيد صادر كرده است.
سواد قسمتي از فرمان نادر شاه به جهت داروغگي بازار معسكر:
در اين فرمان پس از مقدمهاي طولاني، در مورد وظايف داروغه چنين ميخوانيم: «... وارسي به عمل آورده مستحضر معاملات مردم بوده، از زبان ترازو معلوم نمايد كه كداميك از كفتين سر از حق ميزند، سبك سنگي را از سر او بيرون كرده سنگ او را از پله اعتبار دور افكنده، سنگسارش كند، و هريك از دكانداران با دستگاه و ترازوسنجان كارآگاه ... خيانت و بيديانتي و تقلب و نامتديني ظاهر كردند، دكان و دستگاه او را تخته كلاه نمايند كه ديگر ميان همكاران و همسران از سرزنش نتواند سربرآورد؛ و طراران عيار و كيسهبران درهم و دينار را مقطوع اليد و ممنوع العمل دارد ...
چون علامات اين عمل از وجنات حال زبدة الاكفاء فلان ... به حسب قدر از ديگران گرانبارتر ...
داروغگي بازار معسكر ... به مومي اليه محول و مبذول داشتيم كه در تنظيم و تنسيق اسواق ...
كوشش و تلاش نموده ... به گوش هوش و سمع جمع تاجران امين و سوداگران با دين و دكانداران صاحب مايه و ترازوآزمايان بلندپايه و اهل حرفت حذاقتپيشه و صنعتگران دقت انديشه و بساطاندازان بيبضاعت و خردهفروشان كماستطاعت رسانيده، به تهديد و اندرز از سياست نواب همايوني ما آگاه و خبردار نمايند ... كه خوشمعاملگي را بهين متاع روي بازار خود دانسته ... بيانصافي و گرانفروشي را كه سبب كساد بازار و فساد اعتبار است به كار نبرند.
جماعت مزبور، مشار اليه را داروغه بازار و شحنهكار و بار خود شناخته ... گوش به امر و نهي او
______________________________
(1). اسناد و نامههاي تاريخي، از جلايريان تا پهلوي، به كوشش سرهنگ قائممقامي، پيشين، ص 54.
ص: 928
داده مطيع و منقاد باشند و در عهده شناسند ...» «1»
حكومت معز الدين محمد غفاري و عبد الرزاق خان در كاشان:
در فاصله قتل نادر و استقرار و استحكام حكومت كريمخان زند، شهر كاشان در پناه مقاومت دليرانه ميرزا معز الدين محمد غفاري فرمانرواي آنجا كه طرفدار كريمخان زند بود، از دستاندازيهاي مهاجمين مصون ماند. و اين وضع تا سال 1170 ادامه داشت. در اين سال غفاري را در حمام غافلگير كردند.
پس از آن نيز اين مرد هميشه با نيكنامي زيست. چنانكه لطفعلي بيك آذر صاحب تذكره آتشكده سالها بعد از او گفته است.
بر زبان خلق عالم از وضيع و از شريفنام دوران معز الدين محمد ميرود پس از كنارهگيري ميرزا معز الدين از حكومت كاشان عبد الرزاق خان داماد وي جانشين او گرديد. اين رادمرد دلير در دوره طولاني حكمراني، آثار نيك و كارهاي بزرگ انجام داد، و از همه مهمتر اينكه عمال زكيخان زند و اتباع او را كه جملگي متجاوز و ستمگر بودند دستگير كردند.
ولي زكيخان بار ديگر به تكاپو و تلاش پرداخت ولي نيروي كمكي كريمخان زند رسيد و جملگي را تارومار كرد. پس از آمدن كريمخان زند به كاشان مردم صميمانه مقدمش را گرامي داشتند، خان زند نيز عبد الرزاق خان را به مناسبت خدمات صادقانهاش مورد محبت قرار داد «2».
بهاء الدين محمد بن حسن بن اسفنديار كاتب، نويسنده تاريخ طبرستان خطاب به آزمندان و جاهطلبان ميگويد: بدبختا ... كه براي تحصيل لقمهاي كه اول و آخر او گياه و گناه است چون سگان با آنكه در حشو آن هزار استخوان گلوگير است پهلو را هدف تير و گردن را قرين زنجير حكم امير و وزير كند. بياين همه صداع دوناني ميسر است چه اقبال اين دنيا زيارت ضيف و سحابت صيف را ماند، فلا عهده و لا ودّه وده.
تا خرمن عمر بود در خواب بدمبيدار كنون شدم كه كاهي بنماند «3» در اصفهان و اكثر بلاد ايران هروقت فرماندار يا حاكمي ميآمد، مردم به استقبال او ميرفتند. چنانكه كريمخان پس از رتقوفتق امور فارس، عازم اصفهان گرديد و مردم اين شهر با صميميت به استقبال او شتافتند و با «قرباني كردن و شيريني آوردن و پاانداز حرير و ديبا گستردن و نثار ريختن» «4». او را به شهر خود پذيرفتند.
حكام و فرمانروايان در عهد قاجاريه
اشاره
به نظر دكتر لمپتون «در عهد قاجاريه» خان تاجدار و خاندانش از بعضي جهات آيين مملكتداري سلجوقيان را زنده كردند، و بار ديگر حكومت ولايات به اعضاء خاندان سلطنتي سپرده شد. و اين همان راه و رسمي است كه صفويه تقريبا برانداخته بودند. تبريز مركز ايالت آذربايجان و مقر وليعهد
______________________________
(1). كلهر مخزن الانشاء، ص 49.
(2). حسن نراقي، تاريخ اجتماعي كاشان، تهران، ص 152 (به اختصار)
(3). تاريخ طبرستان، به اهتمام عباس اقبال، ص 3.
(4). رستم التواريخ، پيشين، ص 307.
ص: 929
شد. فريزر كه از نويسندگان اوايل قرن نوزدهم است، ميگويد كه هريك از شاهزادگان قاجار كه به حكومت ولايات منصوب ميشدند، «وزيري» داشتند كه او را به پيشكاري شاهزاده گماشته بودند. و اگر شاهزاده بسيار جوان بود، معمولا شاه يكي از معتمدين را به جهت تعليم شاهزاده و رتقوفتق امور همراه او ميفرستاد.
«در جاي ديگر فريزر درباره اسكندر ميرزا پسر محمد علي ميرزا پسر فتحعلي شاه كه پدرش حاكم مازندران بوده است، مينويسد: «اين پسر دستگاهي مخصوص خود دارد، مانند ساير شاهزادگان داراي وزير و غلامان با نگهبانان محرم و پيشخدمتها و مأموران ديگر است و چند تن از برادران كهترش كه صاحب حكومتهاي جداگانهيي نيستند، همان دم و دستگاه را دارند.
شاهزاده محمد قلي ميرزا خانوادهاي دارد، مركب از بيست و پنج بچه و حرمي مفصل كه مخارج ساليانه او را بسيار سنگين كرده و اين تمايل را در او برانگيخته است كه با نصب فرزندان خود به حكومت نقاط تابع خود، خويشتن را سبكبار كند ... بر روي هم اين روش، براي حاكمنشينهاي مربوط بسيار گران تمام ميشود زيرا كه بايد مخارج يك دربار كوچك و عمال حريص و طماع آنرا متحمل شوند. و در آن واحد ماليات شاه را هم تقريبا بپردازند و از شر اين كار كمتر آسودگي دارند.»
قاجاريه عقيده به حكومت استبدادي پادشاه و مقدس بودن وجود سلطان را از صفويه به ارث برده بودند ... فريزر نيز ماهيت حكومت مطلقه ايران را تفسير و به اين نكته اشاره ميكند كه الناس علي دين ملوكهم. سپس مينويسد: «چون ماهيت حكومت (در ايران) عبارتست از استبداد، و غرور، طبعا عمال حكومت هم بدين صفات متصف ميگردند. اعيان و مأمورين عاليرتبه دربار، مطلقا محكوم هوي و هوس سلطان مستبدي هستند كه ... نه تحمل تلخكامي را دارد و نه تاب و توان مخالفت اين و آن را. از اينرو آنان نيز به نوبه خود نسبت به زيردستان خويش سنگدلي و غرور و تحكم پيشه ميكنند و اين زيردستان اگر بتوانند، بر مردمي كه از بخت بد در چنگ قدرت آنان افتادهاند اندكي جور و ستم كنند، خشنود ميشوند. بزرگترين اعيان ايران هرگز دمي بر جان و مال خود ايمن نيست.» «1»
آنگاه نويسنده به طور كلي به اثرات شوم اين ناامني در ايران اشاره ميكند. به عقيده او: «طرز حكومت، خاصه خلق و خوي دو پادشاه اخير ايران (يعني آقا محمد خان و فتحعلي شاه) اثر شومي در اخلاق عامه مردم داشته است. مردم به ملك و مال خود ايمن نيستند. و اين ناامني روزافزون و حسن حسادت ناشي از آن، ضربتي مهلك بر پيكر درستكاري و پاكدامني عامه وارد كرده است. هركس ميخواهد از هرراهي شده پول جمع كند، خاصه از طريق غارت كردن شوربختاني كه در چنگ قدرت او افتادهاند و ما دام كه حال بدين منوال است هيچ بهبودي در
______________________________
(1). مالك و زارع در ايران، پيشين، ص 260 (نقل از داستان سفرها و ماجراهاي من در ولايات ايران، ص 38).
ص: 930
اوضاع آن سامان پديد نخواهد آمد.» «1»
فريزر درباره فتحعلي شاه داوري منصفانهاي ميكند كه در مورد تمام سلاطين مستبد ايران مخصوصا در دوره قاجاريه صحيح و صادق است: «او (فتحعلي شاه) به ايران مانند وطن خود كه بايد آنرا دوست داشته باشد و حفظ كند و ترقي دهد، نمينگرد، بلكه در آن به چشم ملك استيجارييي نگاه ميكند، كه مدت اجارهاش معلوم نيست. از اينرو بر خود فرض ميداند كه تا هنگامي كه در رأس قدرتست، آن را غنيمت شمارد. از آنجا كه خاندانش تخت و تاجش را با قهر و غلبه به دست آوردهاند، در سراسر كشور (شايد به استثناي مازندران كه مقر و مسكن ايل اوست) با مردم مانند ملت مغلوب رفتار ميكند، و فكر و ذكر او هم اين است كه تا آنجا كه ممكن است هرچه بيشتر از آنان پول بگيرد.» «2»
نظر مالكم در حق حكام و فرمانروايان ايران:
مالكم در تاريخ خود به اختيارات قضايي و طرز داوري فرمانروايان ايران اشاره ميكند و مينويسد: «حكام ايران پس از ملاحظه مدارك و اقوال طرفين به فوريت فتوا ميدهند و غالبا فتواي ناحق ميدهند، فقط كاري كه دادخواه ميتواند كرد، اين است كه اگر از حاكمي بر وي ظلمي رود ميتواند عرض حال خود را به دربار پادشاه كند. در اين باب كسي او را مانع نتواند شد. چون به دربار رود، يقين است كه عرض او را ميشنوند. سبب اين است كه اگر هم داد مظلوم داده نشود، وقتي از اين قبيل شكايتها در باب حكام بلاد و شهرها بسيار شد، بهانه به جهت پادشاه و اولياي دولت خواهد بود كه يا او را عزل و جميع اموال او را ضبط كنند و يا مجبورش سازند تا آنچه از مردم به غلبه گرفته با ايشان قسمت كند. و محال است كه اعدل و اصلح حكام از اينگونه اتهام سالم بماند. زيرا دشمنان در حق وي خصومتي خواهند انديشيد. و چون دستگاه پادشاهي فاسد است، بيگناهي سبب ايمني نخواهد بود.»
«پس ميتوان گفت برحسب رسم عرف، حكام مجبورند به اينكه ظلم و تعدي كنند تا هميشه استيفاي شره و آز اولياي دولت را كرده، خود را از رسوايي و عقوبت مصون و محفوظ دارند. همين نوع خرابيها كه در محكمه عدالت است در جمع و تحصيل ماليه نيز بسيار است.» «3»
حكمراني عادل و پركار:
سرجان ملكم مينويسد كه در دوران پرآشوب حكومت آقا محمد خان قاجار اسحاق خان كه مردي سياستمدار و تاجرپيشه بود، در قسمت مهمي از خراسان حكومت ميكرد و برخلاف اكثر فرمانروايان مورد محبت و علاقه مردم بود. با اينكه شش هزار سپاهي داشت، تا كار به تدبير پايان مييافت به شمشير متوسل نميشد. «خود را وقف رعيت كرده است و جميع امور خود را خود صورت ميدهد. و در هيچ طرف از اراضي كه
______________________________
(1). همان، ص 260 (نقل از داستان سفر خراسان، ص 199).
(2). همانجا.
(3). سرجان ملكم، تاريخ ايران، ترجمه ميرزا حيرت، ج 2، ص 174.
ص: 931
در تحت حكومت اوست، هرقدر دور باشد ضباط و عمال را ياراي آن نيست كه بر مردم تعدي يا اجحافي كنند. كسي يكدفعه او را بيكار نديده است، هيچكس را بر اسرار وي وقوف نيست. اما همهكس را بر عقل وي اعتماد است. از معتبرترين تجار محوطه حكومت، خود اوست، و از اين ممر به قدر نصف ماليه كه از رعيت ميگيرد حاصل ميكند، جميع ماليه او را به صد هزار تومان تخمين كردهاند، سي هزار تومان از املاك وي كه غالب آن زرخيز است حاصل ميشود. چهل هزار تومان از رعايا ميگيرد و بيست هزار تومان از منافع تجارت دريافت ميشود. گفته شده است كه سه هزار شترش هميشه در كاروانهايي كه به ايران و هندوستان آمدوشد ميكنند به كرايه است. ميوه خشك و ساير محصولات املاك خود را به ديگر بلاد ميفرستد و از محصولات ديگر بلاد ميطلبد و ميفروشد. به صدق قول و درستي معاملت چنان مشهور است كه براتش نه فقط در خراسان بلكه در اطراف كابل و ايران نيز رايج است. اسحاق خان مطالعه كتب بسيار ميكند و در تربيت فرزندان خود اهتمام دارد ... تربت حيدريه كه دهي كوچك بود، به همت او شهري معتبر شده و مهمانخانه اين شهر قريب پانصد مسافر را كفايت ميكند ...» «1» جز در موارد استثنايي، به طور كلي، حكام و فرمانروايان براي تأمين نظر پادشاه وقت و پر كردن جيب خود، به حقوق مردم تجاوز ميكردند، مالكم كه در عهد فتحعلي شاه ناظر اوضاع سياسي و اجتماعي ايران بود، مينويسد: «حكام ممالك و اضلاع را ميتوان گفت كه در وضع سلوك غالبا متابعت ملوك وقت كنند لكن قانون حكومت به نوعي است كه بايد هميشه، ايشان، ميل به جور و تعدي داشته باشند ...» «2»
فرمان حكومت كاشان فرخ خان:
فرخ خان بيش از يازده سال به عنوان پيشخدمت خاصه پادشاه در خدمت محمد شاه بود و گاهگاه براي رفع مشكلاتي كه در ولايات پيش ميآمد مأموريت مييافت و آثار كفايت از خود به ظهور ميرسانيد تا اينكه در شوال 1260 به موجب فرمان ذيل علاوه بر حفظ سمت صندوقداري صندوقخانه، به حكومت كاشان منصوب شد.
اكنون قسمتي از فرمان حكومت كاشان «... چون از روزي كه سلطان علي الاطلاق ... زمام سلطنت و شهرياري را به يد كفايت و كفالت ما گذاشت ... شاهد حال عاليجاه ... مقرب الخاقان فرخ خان پيشخدمت ... (بوديم) از هذه السنه مباركه لويئيل خيريت دليل شغل جليل حكومت دار المؤمنين كاشان را، كه رعايت احوال رعيتش همواره منظور مرحمت اثر سركار اقدس همايون است، به انضمام منصب صندوقداري خانه مباركه به مقرب الخاقان مشار اليه مفوض و مرجوع فرموديم، در كمال صداقت و راستي در ترفيه حال رعايا و سكنه دار المؤمنين كاشان و آبادي مساكن و رونق كسب و زرع و اجراي قنوات و وصول و ايصال ماليات كوشد. آسايش خلق خدا را سرمايه ارتقاي مدارج عاليه و معارج قصوي دانسته ولايت را آباد و رعيت را به
______________________________
(1). همان، ج 3، ص 85.
(2). همان، ص 223.
ص: 932
صلاح و سداد خرسند و شاد دارد، و چشم از اجحاف و تعدي و ستم شريكي فيما بين رعايا پوشيده، اشراف و آحاد را وقعي به سزا نهد و الواط اشرار را گوشمالي به جزا دهد ... در اين دو شغل جليل و خدمت نبيل آسودگي رعايا و برايا و صرفه و غبطه ديوان اعلي را مايه اعتبار و منشأ افتخار خود دانسته .. عاليجنابان فضايل و فواضل اكتسابان ... علما و فضلا و سادات رفيع الدرجات و عاليجاهان رفيعجايگاهان عمال و كدخدايان و ريشسفيدان و عامه رعايا و كافه براياي دار المؤمنين كاشان مقرب الخاقان فرخ خان را صاحباختيار و حاكم بالاستقلال خود دانسته از سخن و صلاح و صوابديد حسابي او تخلف و انحراف نورزند ... حاكم كاشان كمال احترام را از علما و فضلا منظور داشته، رعايت حال فقرا و ضعفا و رعايا را از دست نداده نهايت سلوك را مسلوك دارد. شوال المكرم سنه 1260.» «1»
پس از چندي چند نفر در صدد شكايت از فرخ خان برميآيند، وي در مقام دفاع شرحي به حاج ميرزا آقاسي مينويسد. صدراعظم نيز در حاشيه خطاب به فرخ خان مينويسد: «... به تهمت نميتوانند به تو چيزي ببندند. كاشان مردمان بيكاره بسيار دارد. لوطيبازي درميآورند، خاطرجمع باش به پدرت بنويس مشغول تعمير كاشان باشد، شايد آبي براي آنجا پيدا كنيم ...»
سولتيكف در كتاب مسافرت به ايران كه عهد محمد شاه و حاجي ميرزا آقاسي به رشته تحرير درآمده است، طرز رفتار مأمورين حكومتي را با مردم چنين شرح ميدهد:
«... لباس پوشيده با چهار فراش براي گردش در بازار رفتم، مجبور شدم كه از فعاليت نوكرها جلوگيري كنم. چه آنها با ضربه چماق و لگد، اشخاصي را كه در سر راه ما بودند از پاي درميافكندند. رسم اين مملكت از اين قرار است، چند روز قبل از رسيدن ما، چون گداي بيسر و پاي بدبختي، دست به جانب يكي از اعيان دراز كرده بود، توسط فراشها خوب كتك خورده بود.
حتي پيرمردان را از سر راه من دور ميكردند، يا ريش آنها را ميكشيدند يا مشت به صورت آنها ميكوفتند، زيرا به هرصورت بايد عبور يك مرد متشخص «نجيب آدم» تأثير خود را بخشيده و به ضرب چوب معلوم گردد كه اين تنها وسيله تظاهر احترامي است كه شأن آن شخص ايجاب مينمايد. اگر سرنوشت انسانهاي بدبخت اين است، لزومي ندارد بگويم خران و اشتراني كه به اين بدبختي گرفتار و در سر راه گردش و تفريح من واقع شده بودند خوب كتك خوردند. من واقعا از اين سروصدا و از اين توفان ضربات كه موجد بيگناهش من بودم گيج شده بودم. اگر بعدها قلب من سخت نشد و به اين عادت وحشيانه خوي نگرفت، دليل آن عدم تأييد لزوم اين روش، براي نگهداري و اهميت و امتياز اروپاييان توسط نمايندگان خارجي مقيم اين مملكت نبود ...» «2»
حكام و مأمورين ادارات در عهد امير كبير:
امير در دوران زمامداري سعي كرد كه حكام
______________________________
(1). فرخ خان امين الملك، پيشين، ص 3 به بعد.
(2). پرنس الكسيس سولتيكف، مسافرت به ايران، ترجمه دكتر محسن صبا.
ص: 933
و مأموران دولتي برخلاف گذشته به مردم ظلم و ستم روا ندارند. يكي از مورخان درباري ميگويد: امير «چنان نظم و نسقي داد كه هيچ قادر مطلقي بر بيچاره فقيري نميتوانست تعدي كند ...» «1»
سخن خود امير در نامه 8 رمضان 1286 به جان داود، اين است: «قرار در كار حكام داده شده است كه يك نفر جرأت يك دينار تعدي به احدي ندارد.»
به حاكم گيلان در 28 ذيقعده 1267 اينطور دستور ميدهد: «... بر وفق عدالت رفتار نمايد كه احقاق حق بشود، اغماض و چشمپوشي ابدا در ميان نباشد كه ... مغاير عدالت است.»
باز در همان نامه تأكيد ميكند، البته «منتهاي اهتمام را در اجراي حقوق ثابته و رفاهيت و آسودگي مردم خواهيد نمود.» «2»
اين رويه امير را لسان الملك سپهر انتقاد مينمايد: «خواستاري و شفاعت را مقبول نميداشت و از سرزنش و شفاعت ملول ميشد.» اين مورخ درباري ندانسته بود كه حكومت عدل، مستلزم اجراي قانون است و شرط اجراي قانون اعمال قدرت صالح است. فلسفه سياست راه ديگري را نميشناسد. امير در سايه اجراي قانون، امنيت مدني بيسابقهاي در ايران برقرار نمود. وزيرمختار انگليس پس از فتح مشهد به دست نيروي دولتي و برانداختن فتنه سالار، به اعجاب مينويسد: «مهمترين مطلبي كه جلب توجه ميكند، اين است كه سربازان در همه مدت در شهر رفتار درستي داشتند و از انضباط نظامي پا فراتر ننهادند، و مانع گرديدند كه به مردم مشهد تعدي و آزاري برسد.» اين درست خلاف آيين شمشيربندان بود، كه در دورههاي پيش و پس از آن چون شهري را ميگرفتند ستمگري و پايمال كردن حقوق مردم را پيشه خود داشتند ...
كوشش داشت مردم به حقوق خود آگاه گردند و حتي در مقام حقطلبي برآيند و در هرمورد در حق كسي كه مورد دستبرد اهل دولت واقع ميگرديد و مظلومي دادخواهي مينمود، شرح آن را با نام و نشان در روزنامه نوشته و اعلام ميكرد كه از چه قرار آيين عدالت اجرا گشت. شگفت اين كه در همان روزنامه به حاكم گيلان دستور رفت كه زياده از ماليات مقرر از مردم گرفته نشود و نيز مأموري از جانب دولت روانه گرديد كه «ابلاغ اين حكم را بر عموم اهالي گيلان و طالش نمايد كه زياده از مبلغ منظور ندهند» طرفه اينكه از جمله ايرادهايي كه پس از عزلش بر او گرفتند، اين بود كه ... «از حق نوكر (دولت) كم ميكرد و به طريق بدعت به رعيت ميافزود.» «3» از اقدامات جالب امير حمايت كشاورزان بود. «شيل» به «پالمرستون» مينويسد: «طبقه زارع را از ستمگريهاي گذشته عمال دولت رهايي بخشيد.»
نويسنده صدر التواريخ ميگويد: «در عهد امير چنان نظمي به كار برد، كه گرگان را از گوسفندان هراس بود ... و جميع رعايا به بودن امير راضي بودند. ولي اعيان مملكت چون مجال
______________________________
(1). صدر التواريخ، (نسخه خطي).
(2). امير كبير و ايران، پيشين، ص 207 به بعد.
(3). روزنامه وقايع اتفاقيه، شماره 50.
ص: 934
تعدي و خودسري نداشتند به عزل او كوشيدند و آخر پشيمان شده و قدر و مرتبه امير را شناختند كه بقاء دوام او باعث نظام ملك و ملت بود ... امير قدرت خود را در راه مصلحت عمومي به كار برد.» در دوره قاجاريه هيچگاه قدرت مركزي به حد روزگار امير نرسيده و هيچگاه اداره امور كشور به آن اندازه متمركز نگشت. همه ايلات دورافتاده سرحدي به فرمانبرداري پايتخت سر نهادند ... «از ايلات و عشاير فوجهاي جديد سرحدي بهوجود آورد كه از ابتكارهاي ارزنده اوست ... گردنكشان و شورشيان را برانداخت «1». در انتخاب حكام و فرماندهان لشكري و استانداران مراقبت فراوان مينمود.» در نامهاي به شاه مينويسد: «براي كار قشون آذربايجان جز ميرزا موسي و ميرزا مصطفي، احدي صلاح نيست. ميرزا ابو القاسم بياستخوان و طماع است.
آذربايجان قايممقام و امير نظام ديده، اينگونه آدمها مثل ميرزا ابو القاسم و ميرزا صادق در آنجا نمود نميكنند. آذربايجان جاي سلطنت و جان سلطنت است، شوخي نيست ...» «2»
وضع حكام در عهد قاجاريه:
مورير ضمن توصيف گفتگوهاي خود با نايب السلطنه (عباس ميرزا) ميگويد: «بعد موضوع حكمراني شاهزاده در آذربايجان به ميان آمد و شاهزاده از طرز حكومت خود قدري صحبت نمود و اظهار كرد، اولين قدم براي ايجاد يك حكومت صحيح، اين است كه حكمران رعايا را تحت حمايت خود قرار دهد و براي همين مقصود است كه من فروش حكومتها را قدغن كردم تا ديگر هركس نتواند با دادن مبلغي زيادتر از سايرين به حكومت برسد. فعلا اين عمل در تمام ايران حكمفرماست، هيچ باور نميكنيد كه من در جلوگيري از اين عمل بد، چقدر متحمل زحمت شدهام. مثلا با دادن يك مقرري دوازده هزار تومان به يك نفر كه حاكم مراغه و اطراف و نواحي آن باشد، تمام بدهي هررعيتي را كه بايد به دولت بپردازد، با جزئيات روي كاغذ ميآورم و به دست او ميدهم و ميزان مالياتي را هم كه بايد ساليانه به دولت بپردازد با جزئيات روي كاغذ ميآورم و به دست او ميدهم، بعد، قدغن ميكنم ديناري اضافه بر اين مبلغ از رعيت گرفته نشود، ولي حكام به اين مبلغ به هيچوجه قناعت نميكنند و ميخواهند خودشان به هرميزان كه مايلند بگيرند و رعيت را زجر و شكنجه كنند و صدمه بزنند. ولي حاضر نيستند به يك مقرري معين ساليانه قناعت كنند. از طرف ديگر اطراف اين حكام را يك دسته متملق و چاپلوس گرفتهاند و او را تحقير ميكنند از اينكه نميتواند به رعايا و زارعين صدمه زده اموال آنها را غارت كند.» «3»
حكومت شاهزادهها
اشاره
حرمسراي فتحعلي شاه و دستگاه پرعرض و طول و مجلل آن در تاريخ شرق شهرت فراوان دارد. كلنل دارويل انگليسي كه در سال 1813 به ايران آمده است عده زنان فتحعلي شاه را 700 و تعداد فرزندانش را 64 پسر و 125 دختر ضبط كرده است. «... تمام اين شاهزادگان و شاهزادهخانمها از دولت حقوق ميگيرند. و
______________________________
(1). امير كبير و ايران، دكتر آدميت، پيشين، ص 209.
(2). همان، ص 210.
(3). تاريخ روابط ايران و انگليس، پيشين، ج 1، ص 161 به بعد.
ص: 935
گذشته از آن، حكومت شهرهاي ايران به دست شاهزادههاست و غالب آنها سالهاي متمادي و متوالي در يك شهرستان فرمانروايي مينمايند و مانند ملخهاي گرسنه، دسترنج دهقانان ايران را بلع ميكنند و گاهي به جان هم ميافتند و حتي پسرهاي يكديگر را به هلاكت ميرسانند.» «1»
واتسن كه در زمان ناصر الدين شاه به ايران مسافرت كرده است، مينويسد: «تمام فرمانروايان ولايات و شهرها براي انتصابي كه نصيبشان ميشود بايد پول بدهند و اين مقام را نه فقط براي مدت معيني برعهده خواهند داشت، بلكه تا وقتي كه نظر لطف همايوني شامل حال آنهاست.
«فرمانروايان استانهاي بزرگ، اختيار صدور حكم اعدام را نيز نسبت به زيردستان خود دارند، رجال بيشتر از حد انتظار در مقام خود باقي ميمانند و انفصال هم در اثر بيلياقتي نيست، بلكه بيشتر منوط به ميزان آز و هوس يا نيازهاي رئيس مملكت است، مأمورين و متصديان مقامها در دوران قدرت به قدر كافي بهرهبرداري مالي ميكنند تا قادر باشند وقتي كه مقام خود را از دست ميدهند مقام ديگري را با پرداخت پول، براي خود فراهم كنند. مردم كمتر جرأت ميكنند از فرماندار ستمگر شكايت كنند، اما وقتي كه فرماندار بسيار پليدي براي يك ناحيه يا ولايتي منصوب ميشود، مردم گاهي به وسيله تقديم هديه به پادشاه درخواست ميكنند كه آن حاكم منفور به محل ديگري انتقال يابد ...» «2»
حسنعلي خان امير نظام گروسي (متوفي به سال 1317) ضمن نامه نيشدار و طنزآميزي كه به قوام الدوله نوشته است، چنين ميگويد: «... آن وقت كه ميرزا عباس خشكوخالي بودي، بنده مخلص و معتمد سركار بودم و بر صدراعظمي و رياست سركار قول گذاشتم. حالا كه قوام الدوله وزير داخله وكيل آذربايجان و محرم اسرار سلطنت و فلان و فلان هستيد، اگر دعوي الوهيت بكنيد آمنا و صدقنا. كدام احمق مطلق است كه جلالت شأن شما را نداند ... اينكه فرموده بوديد تمام آذربايجان را ميخورم و لقمهاي از آن به دهن جنابعالي نمياندازم، بنده ميدانم كه دهن جنابعالي را بايد دوخت اما به ولايت مطلقه علي (ع) كه خود من آش نخورده دهن سوختهام. و بالفرض كه اينطور نباشد و تمام آذربايجان را بخورم، در صورتي كه جنابعالي تمام ايران را بلع ميفرماييد، بگذاريد من هم شاگرد مدرسه جنابعالي باشم و تمام آذربايجان را بخورم، ديگر از جان من چه ميخواهيد؟
وي ضمن نامه ديگري به آشفتگي اوضاع اجتماعي ايران در عهد ناصر الدين شاه اشاره ميكند: «به طريق كنايه شرحي از ايران خودمان شكايت فرموده بوديد. حق به جانب ذات عالي است. من بنده هم اوقات توقف اسلامبول هرگاه اين مملكت خراب را در خواب ميديدم، سراسيمه با كمال وحشت بيدار ميشدم و شكرها ميكردم كه خواب بوده است. ولي بعد از آن كه به ايران آمدم، به طوري گرسنگي كشيدم كه سنگك خالي را مايده آسماني پنداشتم ... به
______________________________
(1). مأخذ از مقاله آقاي سعادت نوري در مجله وحيد، سال چهارم، ص 508.
(2). تاريخ ايران در دوره قاجاريه، ترجمه وحيد مازندراني، ص 19 به بعد.
ص: 936
قدري از مأمورين تعدي ديدم كه خوردن صد چوب ناحق و دادن صد تومان جريمه را حكم داوري ميدانم، از علما چيزها ديدم كه فتواي قتل مظلومي، حكم حق و نص حديث است. از واعظين و ذاكرين دروغها شنيدم كه عنقا و كيميا را باور كردم ... روز يكشنبه 29 ربيع الاول 1312».
در سياحتنامه ابراهيم بيگ بسياري از سنن اجتماعي و عادات ناپسند فرمانروايان ايران مورد انتقاد شديد قرار گرفته است: «... ناگاه از طرف ديگر صداي دورباشي بلند شد، از هرطرف بانگ ميزدند برو پيش، بايست، آستين عبا را ببوس! من در كمال حيرت بدان سوي نظر كردم، ديدم يك نفر جوان بلندقامت، كه سبيلهاي كشيده داشت، سواره ميآيد و سي چهل نفر با چوبدستي بلند به رديف نظام از دو طرف او ميآيند و در پيشاپيش آنان يك نفر سرخپوش ديوچهر، در پشتسر آن ده بيست نفر سوار با تيپ ميآيند. از آنها پرسيدم كه اين چه هنگامه است؟ گفت:
حاكم شهر است به شكار ميرود. به ما گفت راست ايستاده، هنگام عبور آن كرنش و تعظيم نماييد چنانكه ديگران ميكنند. چون نيك نظر كردم ديدم هي از چهار جانب و شش جهت سجده است كه مردم ميكنند. او هم ابدا به روي بزرگواري خود نياورده از چپ و راست هي سبيلهاي خود را تاب ميداد، گفتم هرگاه تعظيم نكنم چه ميشود؟ گفت ... گويا از حيات هم سير شدهايد؟ گفتم نه، هزار گونه آرزو در دل دارم. در نهايت ادب راست ايستاده، هنگام نزديك شدن حاكم در كمال فروتني ركوعي به جاي آوردم، رسيده بود بلايي ولي به خير گذشت. چون تاكنون اين وضع را در هيچ جايي نديده بودم، خيلي تعجب كردم، گفتم آبادباشي ايران، حاكم شهري مانند لندن كه داراي هفت ميليون جمعيت است، از هرجا تنها ميگذرد و احدي اعتنا به شأن او نميكند، انشاء اللّه حاكم يك ولايت كوچك ما اينقدر جلال و حميت دارد. سلطنت بايد اين طور باشد. گفتم: آقاي رضا، حاكم خيره مواجب اينهمه جمعيت را از كجا ميدهد؟ گفت: اينان مواجب ندارند. گفتم پس چه ميخورند؟ گفت: صبح تا شام در كوچه و بازارها ميگردند، هرجا دو نفر با همديگر دعوا كنند نزد فراشباشي ميبرند. هرگاه دعوا خالي از اهميت است دو تومان فراشباشي و پنج قران نايب و دو سه قران هم اين فراشان ميگيرند مرخص ميكنند. اگر دعوا قدري بزرگتر باشد، يكي از پيشخدمتان يا امير آخور و يا تفنگدارباشي و يا آبدار و يا قهوهچي بدان كار مأمور ميشوند، صد يا پنجاه تومان براي شاهزاده و ده بيست تومان براي خودشان به عنوان جريمه، تعارف ميگيرند. من از شنيدن اين سخنان در جاي خود خشك شده از سياحت بيزار شدم ...»
ديگر از كساني كه طرز حكومت فرمانروايان ايالات را به صورت نمايشنامه مورد انتقاد قرار داده و نقاط ضعف، و اعمال نارواي آنان را برملا ساخته است، ميرزا آقاي تبريزي است. اين ايراني اصيل و باذوق، با پيروي از روش ميرزا فتحعلي آخوندزاده، نمايشنامههايي انتقادي به زبان فارسي نوشت. در اين نمايشنامهها صحنههاي تاريك و وحشتناكي از استبداد و
ص: 937
قانونشكني عصر ناصري توصيف شده است. آخوندزاده باني نمايشنامهنويسي در مشرق زمين، از سه نمايشنامه ميرزا آقا، طريقه حكومت زمان خان را بهتر و دلنشينتر تشخيص داده است، و ما قسمتي از اين نمايشنامه را براي اطلاع خوانندگان از اوضاع اجتماعي آن دوران نقل ميكنيم:
طريقه حكومت زمان خان ...
پرده دوم:
ميرزا جهانگير خان (به خان حاكم ميگويد) خان جان، اين تقصير شماست، ناظر راست ميگويد. آخر اينطور حكومت نميشود كه شما ميكنيد نه مداخله، نه چيزي. امثال شما روزي صد تومان مداخل دارند، شما مردهشوري، ديگر ضامن بهشت و دوزخ مرده كه نيستي. چند صباحي كه حكومت داريد چهار شاهي مداخل خودتان را بكنيد و راه برويد. گور پدر رعيت! آنكه صاحب رعيت است در فكر نيست، ديگر شما را كجا ميبرند؟ اين حكومتها اعتبار ندارند، فردا يكي پيدا ميشود پيشكش ميدهد حاكم ميشود، باز شما و تهران و كنجخانه. تا اينطور نشده است شري، شلتاقي، تقي بگيري، نقي ببندي، روشوهاي، مداخلي ... بيحالتي تا كي تا چند؟
خان حاكم (آهسته) مگر حاشيهنشينها ميگذارند آدم درست حركت بكند؟ (آشكار) شما راست ميگوييد، همه اينها تقصير فراشباشي است.
فراشباشي چرا سركار خان، من چه تقصير دارم، چه كمخدمتي شده است؟
خان حاكم شما چه تعهدات به من كرديد و چه راه مداخله نشان داديد؟ مدتي است نه يك شرابخور گرفتيد و نه از جندهها خبر داريد و نه يك هايهويي و نه يك دو تومان مداخلي ... يا فراشباشيگري نميداني، يا به من راست نميگويي، كداميكي است؟
فراشباشي (پيش آمده و ميگويد) يقين قوه حافظه خان تمام شده است. پريروز به خلاف اين نصيحت ميكرديد، حالا طور ديگر حرف ميزنيد، نميدانم از اين فرمايشات چه منظور داريد؟
خان حاكم اين روزها بسيار بيپول شدهام. قسط ميزان ولايت هم پرداخته نشده است. ببين شرابخوري، جندهبازي، مداخل هوايي پيدا بكن، اينطور كار از پيش نميرود.
فراشباشي شما مرخص بكنيد تا من خدمت بكنم، پريروز به خلاف اين
ص: 938
ميفرموديد (بيرون ميآيد، صدا ميكند) بچهها، يكي دهباشي قاسم را صدا كند! (دهباشي قاسم ميآيد تعظيم ميكند) دهباشي!
دهباشي بله قربان!
فراشباشي اين روزها خان حاكم بيپول است و براي يوميه كارخانه معطل است.
دهباشي قربان در اين صورت چه بايد كرد؟
فراشباشي آخر ببين يكي از جندههاي معروف را بگير بياور، يك چهل پنجاه توماني از ميان درآر.
دهباشي كدام يكي را، چطور؟
فراشباشي آن خانم كاشي كجاست؟
دهباشي توبه كرده است و شوهر دارد.
فراشباشي بيگم شيرازي چه ميكند؟
دهباشي ناخوشي كوفت گرفته از كارافتاده است.
فراشباشي سكينه عرقچيندوز چطور است؟
دهباشي آنكه پير شده است، حالا جاكشي ميكند.
فراشباشي زيور گيسبلند چه فند است؟
دهباشي امروزها سجاف زيور پهن است، با ميرآخور رفيق شده، فيل هم نميتواند به او حرف بزند.
فراشباشي صاحب جان كه اين اوقات خوب از آب درآمده است، همه تعريف او را ميكنند.
دهباشي حرف صاحب جان را نميتوان زد. از ميرزا عيسي وزير آزادنامه در بغل دارد و مداخلهاي خالصجات شاهي تيول ايشان تشريف دارد.
فراشباشي هان، هان، يادم آمد. كوكب شاهورديخاني. ديگر بهتر از آن نميشود:
عاشقكش و طرّار و گوشبر و از همه شيوهاي اطلاع دارد. البته او را بپزيد، يكي از اين تاجرهاي كلفت را دام بيندازد، بگيريد بلكه دويست سيصد تومان دست و پا كنيم.
دهباشي بله بله. درست فرموديد، خوب پيدا كرديد. من او را ميبينم و قراري ميگذاريم. البته يكي را به دام خواهد كشيد، منتها چيزي هم به خودش ميدهيم.
فراشباشي ده برو تدبيري بكن. به مرگ داداشم كه منصب نيابت كدخدا را براي تو خواهم گرفت.
دهباشي سايه شما كه بر سر ما باشد خودمان كدخداييم، اما منصف ديواني چيز ديگر است. خداوند سايه شما را كم نكند. من به اقبالت رفتم (ميآيد
ص: 939
يك نفر سردمدار روانه ميكند پيش كوكب و در ميزند)
آغاباجي (كارگزار كوكب ميآيد دم در) چه ميگويي؟
سردمدار به خانم بگو دهباشي قاسم ميخواهد خدمت شما برسد و يك قليان بكشد و برود.
آغاباجي وايست تا جواب بياورم (ميآيد به كوكب ميگويد) دهباشي قاسم آدم فرستاده است ميخواهد بيايد شما را ببيند.
كوكب بسم اللّه الرحمن الرحيم، خير باشد، ديگر چه خبر است؟ پريروز بود قند و چايي و يك سرداري از براي دهباشي فرستادم، باز چه شده است؟ بر پدر اين كار لعنت، هرچه بدتر من پاره ميشود، زن آقاي فراشباشي در حمامها از سايه سر من صاحب سوزني ترمه و طاس و سطل بزرگ ميشود. اي آغاباجي آتش به جان، اينها همه تقصير تو است. پارسال خواستم زن كاظم قشنگ بشوم نگذاشتي چند روزي آسوده باشم، خوب حالا برو بگو بيايد، ببينم باز چه خوابي برام ديده.
آغاباجي (ميآيد دم در به سردمدار ميگويد) خانم عرض ميكند تشريف بياوريد، خانه خودتان است.
سردمدار (دواندوان ميآيد به دهباشي قاسم ميگويد) بسم اللّه، تشريف بياوريد، كوكب خانم خانه است.
دهباشي الحمد للّه كار ميخواهد درست و حقه خوب سوار بشود (ميآيد وارد حياط خانه كوكب ميشود. از آغاباجي ميپرسد) كوكب خانم تشريف دارند؟
آغاباجي توي آن اطاق پنج دري روبروست.
دهباشي (وارد اطاق ميشود) خانم سلام عليك.
كوكب عليك سلام، دهباشي جانم، قربون شكل ماهت، چه عجب، خوش آمدي، صفا آوردي. چطور شد ياد فقيرها را كردي؟ به ارواح باجي خانم پريروز كه حمام ميرفتم توي كوچه چشمم به شما افتاد، دلم هوري ريخت، خواستم بيام بات حرف بزنم، آدم بود خجالت كشيدم.
دهباشي خانم جانم، به جان عزيزت، منهم ميان اينها همه كه هستند، ميلي كه به شما دارم به احدي ندارم. هميشه ميگويم آدم خوشسلوك و قاعدهدان چه دخل دارد به پارهاي ...
كوكب البته، البته، دهباشي خان، از دل به دل راهي هست. (صدا ميكند) آغاباجي، بيا بنشين اينجا، آغاباجي، تو را به آن گيسهاي سفيدت قسم
ص: 940
ميدهم آن شب كه وزير اينجا بود من چقدر تعريف از دهباشي كردم و چه حرفها زدم! خوب، آقاي دهباشي، اينها به كنار، اگر من اينقدر از شما مهرباني نديده بودم چرا ملك خودم را گذاشتهام آمدهام در محله شما اجارهنشيني ميكنم؟ پس ببين كه اينهمه براي خاطر شماست.
دهباشي خوب حالا، بفرماييد ببينم كار و بارتان چطور است. بر شما چه ميگذرد، شكار مكار تازه به دست آوردي يا نه؟
كوكب آقاجان، نميدانم امسال چه سالي است؟ انگار ميكني مردم همه مردهاند، يك نفر زندهدل نميبينم، از هيچكس بوي عشقي نميآيد، گويا جوانها پير شدهاند! آغاباجي ميداند از كسادي تمام رختهاي من پيش زن خسرو خان گرو است، از براي خرجي يوميه خود معطلم.
دهباشي خير، غصه اين چيزها را نبايد خورد، دنيا دوروزه است، بايد خوش گذرانيد و خوش بود و بس.
كوكب بله درست است. اما خوشگذراني هم دل خوش ميخواهد، پول ميخواهد، مفت مفت كه نميشود خوش بود.
دهباشي من تدبيري به نظرم ميآيد. اگر شما درست اقدام بكني و شيوهاي لاش نگذاري، رفع همه اينها ميشود و از دستتنگي خلاص ميشويم.
كوكب آهان بگو، خير است انشاء الله.
دهباشي اي خانم، نگاه كن، بيا با حاجي رجب خوشابرو، رفيق پارسالهات، گرم بگير، و يك شب مهمانش بكن بيايد اينجا بگيريمش، هم به خان حاكم خدمت كردي و هم كاري از براي خودت پيش انداختي.
كوكب (دست به صورت خود زده ميگويد) اي واي، اي واي، خاك به سرم، تو را به خدا دست بردار، اين هم كار شد؟!
دهباشي حالا ديدي زنها بعضي وقتها عقل ندارند. اين پدرسوخته پارسال چقدر به تو چاپ زد و دروغ گفت و آخر هم پيش روي تو با طاووس خالدار چه عشقبازيها كرد، دل تو را سوزاند، بازم ميگي اين چه كاري است؟
كوكب (خود را به گريه واداشته) آخآخ، چكنم بختم بسوزه. دهباشي جان، ترا به خدا ببين آن شاشوي پدرسوخته به انگشت كوچكه من ميارزد، و آن نامرد، منو ول كرد و آن شاشوي گنديده را گرفت.
دهباشي ده من هم همين را ميگويم، حالا بيا تلافي بكن.
كوكب ميترسم آنوقت بيشتر سر زبانها بيفتم و بگويند كوكب بيحقوق و بيقدم است، ديدي رفيقش را گير داد!
ص: 941
دهباشي هاهاها. اينها همه خيال است. همهكس ميداند كه حاجي رجب در حق شما چه بيصفتيها كرده است.
كوكب يكي ديگر ميترسم خان حاكم كه اينطور شد مرا بگيرد و سر ندهد، آن وقت چه خاك بر سرم بريزم؟
دهباشي به جان فرزندهايم، به مرگ تقي و به نمكي كه باهم خورديم، از اين چيزها نيست. خاطرت جمع باشد. تا من كاري را درست نفهمم پا در ميان نميكنم. (دست به زانوي خود زده) اي دهباشي قاسم، اگر تو اين خيالها را داشته باشي انشاء اللّه در روي زمين نباشي ...
كوكب نگو، نگو، خدا نكند، ميخواهم من و حاجي رجب هرگز زنده نباشيم.
حاجي رجب قربون يك موي سبيل مردانه تو. مثلا گفتم، والا ايستادهام به هرچه بگويي. بگذار بگويند كه كوكب را در راه دهباشي قاسم كشتند.
حالا چه بكنم بگو.
دهباشي حالا تكليف تو اين است: كاغذي مينويسي ميدهي آغاباجي ميبرد ميدهد به حاجي رجب و يك شب از او وعده ميگيري، ميآيد: همين كه آمد و نشست مشغولش ميكني. چهار ساعت از شب گذشته من با دو سه نفر داخل خانه ميشويم، شما را با او ميگيريم، حاجي رجب آبروي خودش را به هزار تومان نميفروشد. بيصدا و ندا همان شبانه دويست سيصد تومان از او ميگيريم ولش ميكنيم، تو همانجا سر جاي خودت آسوده بنشين.
كوكب بسيار خوب قرار همين است. شما تشريف ببريد تا خبر من به شما برسد.
دهباشي (برميخيزد و ميرود) خداحافظ شما.
كوكب به سلامت دهباشي جان، خدا به همراه.
(پرده انداخته ميشود) «1»
مظالم حكام و آشفتگي اوضاع اجتماعي در عهد ناصر الدين شاه
در رساله مجديه اثر مجد الملك (از رجال عهد ناصر الدين شاه) ضمن توصيف اوضاع اجتماعي ايران، از مظالم حكام و مأمورين دولتي مطالبي نوشته شده كه جملهاي چند از آن را نقل ميكنيم «... رسم عدل و انصاف همهجا مستحسن، و فوايد آنكه آسايش خلق خدا و آبادي ممالك و نيكنامي دولتيست ظاهر و هويداست. در ايران اين رسم متروك شده و به
______________________________
(1). از صبا تا نيما. پيشين، ج 1، ص 362 به بعد.
ص: 942
جاي آن آتشها از ظلم و بدعت روشن است و شرارهاي اين آتش به مرتبهاي بالا گرفته كه در همهجا پيدا و نزديك است كه هنگامه بزرگي گرم شود.» در جاي ديگر در همين رساله مينويسد:
«... عادات حاضره ايران، طبايع و قلوب اهالي ملل و دول خارجه را از ملت اسلام متنفر كرده و اعتقاد آنها اين شده كه ظلم و تعدي، زجر و شكنجه، اعدام نفوس در ازاء تقصير يك نفر، جمعي را تاراج كردن و مردم را، بلاسبب از درجه و رتبه انداختن و رسواي خاص و عام كردن و همه حقوق ملتي و دولتي را به اغراض نفساني و رشوه و تعارف ضايع و باطل گذاشتن از اصول ملت اسلام است. و اين دولت و ملت را دولت و ملتي شناختهاند وحشي و خونخوار. فقرا و ضعفاي ايران كه بار حكومت بيشتر بر آنها وارد است، از ولايات فرياد ميكنند و به زبان حال از رياست كلّيه ميپرسند كه تعديات حكام، كه آخر سال به تفاوت عمل موسوم ميشود به حكم كيست، با اين عدل و انصاف پادشاه ... تخطي حكام از چه بابي است؟ رياست كليه جواب نميگويد، فقرا و ضعفا خود جواب ميگويند كه سكوت رياست كليه موجب رضايت است و همه ظلم و بدعت و خرابي به اجازه اوست. ما ديدهايم در آخر سال حكام و مباشرين همين تعديات را در كمال جرأت به اسم تفاوت عمل مأخوذ خود رئيس كل، قلمداد ميكنند و او عوض اينكه تهديد بكند ... به آنها نوازش ميكند و حكومتي معتبرتر به آنها ميسپارد.
همان تفاوت عمل اسباب مداخل بيزحمت است براي رئيس كل كه دو سه مقابل آن ميگيرد ... بعد از آنكه به جزء مأخوذ رسيدگي شد بيشتر آنها جريمهاي است كه فلان حاكم بيرحم به بهانه تهمت يا به ازاي زيادتي از عامل و مباشر جزء گرفته ... سالهاي سال فقرا و ضعفا كه از اداي اصل ماليات عاجزند بايد جريمه مجرمي را بدهند كه نميدانند كيست، لا بد اينبار را ميكشند و دعا به دوام دولت ميكنند.» سپس نويسنده از اينكه مشاغل و مناصب دولتي را به «حراج» ميگذارند و هركه ثمن و پول بيشتري بدهد مقام مهمتري را كسب خواهد كرد اظهار تأسف ميكند و از جمله مينويسد: «اگر كريم شيرهاي تا حال رئيس نظام نشده ... يا از شيريني عقل اوست يا از بيشأني شغل و عمل او. والا متصديان بازار حراج براي پذيرايي حاضرند.
مستحدثات اين بازار عوام، بر خواص رجحان دارد. حق كلام را ساقط نمود، عدد مستوفيان از حساب گذشته ... اهل ايران از ظهور اين بدسلوكي كه وطن ايشان محل زجر و سياست آنها شده، ناچار به اطرافواكناف عالم متفرق ميشوند و بقية السيف، چون تغذي ايشان به علف صحرا و بيابان است از خلاق عالم استغاثه ميكنند كه به هيأت وحوش و بهايم متشكل ميشوند و از اين فرق به آن فرق بگريزند. شايد از رجوع به عالم حيواني، كريمه: «أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» ايشان را دستگيري كند.
حكومت ايران نه به قانون اسلام شبيه است نه به قاعده ملل و دول ديگر. بايد بگوييم، حكومتيست مركب از عادات ترك و فرس و تاتار و مغول و افغان و روم مخلوط و درهم و يك عالميست عليحده با هرجومرج زياد كه در هرچند قرني يكي از ملوك طوايف مذكوره به ايران
ص: 943
غلبه كردهاند، از هرطايفهاي عادت مكروهه و مذمومه در ايران باقي مانده و در اين عهد همه آن عادات كاملا جاري ميشود ... در پايمال كردن حقوق مردم و ترويج فنون بيديانتي و ترك غيرت و مروت و اختراعات امور ضاره و طمع بيجا و تصديقات بلاتصور و خوشآمد و مزاحگويي به رؤسا و پيشكاران و تصويب عمل و تصديق به اقوال ايشان چندان مبالغه دارند كه پادشاه ... متحير ميماند كه با اينها به چه قانون سلوك كند.
به مارماهي ماند نه ماهيست و نه مارمنافقي چكني، مار باش يا ماهي ... ولايات سرحديه ايران از رياست كليه سئوال ميكنند كه انتخاب اين حكام كه سكنه ما را متفرق كرده اراضي ما را مسلوب المنفعه و وادي غير ذي زرع ساخته به اراده كيست؟ سكوت اضطراري رئيس كل ايجاد جوابي شافي خواهد كرد كه اين حكام از منتخبات خاطر ما هستند و لا غير.
دستور العمل و احكام ساير ولايات خارجه را كه در دست آنها ميبينيد، همه به مهر و امضاي ماست. حاصل تاختوتاز و غارتها نيز به صندوقخانه ما تحويل ميشود، تشويش نداريم كه معامله حاكم حقيقي با ما به چه نسق خواهد بود.
از جمله آلاتي كه به دست عاملين جور ... داده شده ... دو شمشيرست كه به زهر پرورش يافته و خورش آنها جانهاست. يكي اتهام متمولين ولايات به فتنه و فساد و اخلال عمل ماليات، ديگر نسب مردم به تبعيت باب.
اعتماد السلطنه مرحوم كه جاسوس اجل بود و جاروب امل، در تكميل اين صفت رذيله زحمتها كشيده، خونابها خورده، خونها ريخت، خانهها خراب كرد ... ابناي جنس او يعني عاملين جور، الي يومنا هذا ابقاي حكومت خود را در اجراي اين عادات ديده و به اعدام مخلوق خدا مشغولند ... حكام و عمال كه به دستور العمل وزارت ماليه مأمور ميشوند، گويا بر ولايات، حاكم علي الاطلاقند و در تصاحب مال مردم وارث بالاستحقاق، اطفال يتيم را پدرند، و اشياخ عقيم را پسر، لدي الورود ماليات حسابي و مداخل مأموريت را با مخارج حكومت و تعارفات رسميه و رسوم حكومت متعارفه و قروض قديم و جديد و خرج حشر و حساب و خاتمه عزل و عقاب را موازنه ميكنند، لا بد ميشود به اظهار عرضه ... تا به عبارات مخصوصه مورد تحسين بشوند كه الحق خوب از عهده ماليات برآمده و مستحق هرگونه التفاتست. معني خوب از عهده برآمدن مخفي نيست ...» در صفحات بعد بار ديگر مجد الملك به مظالم حكام و مأمورين ماليه اشاره ميكند و به شاه وقت هشدار ميدهد كه اگر فكري به حال مردم نكند مردم براي حفظ جان و مال خود انديشه خواهند كرد. بعد مينويسد: «... كيست كه بدرفتاري حاكم اصفهان و خراسان و مساعدتي را كه از ايشان به ارباب احتكار شده است سبب آشكار در اعدام و هلاكت دو ثلث از نفوس دو مملكت نداند.
عدل و انصاف پادشاه، اول جزايي كه به اين دو بايد بدهد، عزل فوري و ضبط جميع ملك و
ص: 944
مال و حبس ابدي آنهاست. و جزاي دومي انتقام كشيدن از اعوان و انصار آنهاست به درجهاي كه «عبرة للنّاظرين» شوند ... اگر اين دو جزا مهمل بماند ... آيا مسئوليت سلوك اين دو حاكم ... به خود آنها راجع است يا به پادشاه. پس پيش از وقوع اين واقعه عظيمه و خذلان شديده بر پادشاه واجب است حلم بيفايده خود را به شتاب و عجله مفيد، مبدل كند و اين تاختكنندگان را كه بيمرور سنين و شهور، صاحب آلاف و كرور شدهاند به مقام مسئوليت بياورد و بپرسد ... كه اينهمه ثروت را از كجا آوردهاند؟» بعد مينويسد: هروقت بخواهند كه يك قدم در راه اصلاح امور اجتماعي بردارند «متخلفين ايراني كه ما آنها را قاتلين دولت اسم گذاشتهايم» براي حفظ وضع موجود و ادامه ستم و غارتگري خطاب به شاه ميگويند: تصدقت شوم، كسي را نداريم، هرچه نگاه ميكنيم، آقا و ميرزا عيسي ازين مردم، رويهمرفته كافيترند، بيغرضانه عرض ميكنيم رشته كاري به اين مردم ظل السلطان
دادهايد، كارها هم بد نيست از جايي صدايي درنيامده به حرف غرضآميز مردمان مفسد، عبث خودتان را به زحمت نيندازيد، مرد كه را دلسرد نكنيد. سروش غيبي به ايشان ميگويد: اي كشندگان دولت ايران، از وجود معطل اين شخص جز تعطيل امور و تحرير عقول و تمامي دولت چه كار ساخته است؟ و اگر زحمت كم كند، به چه دليل اسباب زحمت خاطر پادشاه خواهد شد؟
مجد الملك در جاي ديگر مينويسد: «... ممالك ايران را ظلمهاي فوق العاده ... و آفات مزمنه ... چندان مسلوب المنفعه كرده كه تجار و اهل حرف و صنعت آن از خيال كسب افتاده و همّ آنها واحد شده، جز تحصيل قوت لا يموت يوميه به هيچ كاري نميتوانند پرداخت ... روزي كه قوت يوميه ايشان بيزحمت تحصيل شود، به ولينعمت حقيقي خود يعني دهقانان رحمت ميفرستند ... رئيس كل در قلع و قمع دهقانان تدبيري كرد ... اگر تدبير او با تقدير موافق شود، رسم دهقانيت و فلاحت در ايران متروك خواهد شد ... انتظام و اغتشاش ممالك محروسه ايران به جهاتي چند كه گفتني نيست به عهده صنف خبازان موكول گرديد. نرخ وكيل نان به اراده و ميل آنهاست، هرچه ميخواهند از كيل ميكاهند و بر نرخ ميافزايند و احدي را مجال حرف
ص: 945
نيست ...» «1»
نمونهاي چند از مظالم حكام و استانداران در عهد حكومت قاجاريه
اشاره
يكي از حكام ستمگر و فاسد ايران در عهد قاجاريه ظل السلطان بود.
حاج ميرزا حسين خان مشير الدوله سپهسالار كه بعد از اميركبير از رجال خيرخواه عهد ناصري است، پس از آنكه ظل السلطان براي بار سوم به استانداري فارس برگزيده شد، ضمن نامهاي به ناصر الدين- شاه چنين نوشت:
«مأموريت نواب اشرف ارفع شاهنشاهزاده اعظم ظل السلطان، صلاح حال حاليه دولت نيست، زيرا از يك طرف به جهت قرب به پايگاه عظمت، مطمئن است و از جانب ديگر ميل مفرطي به جمعآوري پول دارد و ابقاء به مال و عرض احدي نخواهد فرمود. رعيت بيپا ميشود و ماليت به خزانه نخواهد رسيد. يا آنكه شاهزاده را با شرايط و عهود و پيشكار معقول و مسلط بفرستيم و ماليات را از پيشكار بخواهيم و قدرت تعدي و اجحاف يا تعرض به ناموس مردم به او مرحمت نشود ... در اين صورت به غير از ظهير الدوله و يا علاء الدوله، عجالة در دربار همايون، كسي قابل و لايق اين كار نيست.» ناصر الدين شاه در جواب مينويسد:
«جناب صدراعظم در فقره تعيين حكام و پيشكاران ولايات بزرگ و كوچك از قراري كه مكرر گفتهام، خودم تكليفي به شما نميكنم و ابدا اظهار رأيي نخواهم كرد، هرطور مصلحت مملكت و دولت باشد قرار حاكم و پيشكار فارس را بدهيد و زود روانه كنيد ...»
به همين مناسبت ظل السلطان كينه سپهسالار را هميشه در دل داشت و همواره براي او كارشكني ميكرد وي در ص 313 كتاب تاريخ مسعودي در باب چهار فرزند ميرزا نبي خان امير ديوان، مينويسد: «حقيقتا چهار شيطان مجسم بودند، به خصوص برادر بزرگشان ميرزا حسين خان.»
ظل السلطان در سال 1291 فرمانرواي اصفهان شد و مدت چهل سال با كمال جبروت و اقتدار حكومت كرد. در اين مدت دست تعدي و تطاول به مال و ناموس و جان اشخاص دراز نمود و املاك فراواني از مردم بسياري كه دسترسي به جايي نداشتند غصب و تصاحب كرد. رضا قلي خان ايرواني منشي خود را كه ملقب به سراج الملك بود به طمع نقدينهاي كه داشت چاي مسموم داد و تمام اموال او را مصادره نمود، فرزندان وي را به خاك سياه نشانيد. مشير الملك را نيز كشت و اموال او را تصرف كرد. رحيم خان نايب الحكومه اصفهان و باني مسجد معروف پاي نارون را پس از ضبط اموال، به چوببست و در زير شكنجه هلاك ساخت و خانه و املاك مصطفي قلي خان نوه فراشباشي خود را به جبر و عنف ضبط نمود و فرزندان او را تيرهبخت و سيهروز كرد و از همه مهمتر حسينقلي خان ايلخاني را كه در دو سفر بختياري از او كمال پذيرايي
______________________________
(1). رساله مجديه به تصحيح سعيد نفيسي، ص 1، 6، 10، 12، 15، 17، 18، 49.
ص: 946
را كرده بود، به نامردي در اصفهان در 27 رجب 1299 قمري دستگير و خفه نمود.
آقاي جابر انصاري صاحب تاريخ ري و اصفهان مينويسد كه ظل السلطان براي اينكه عمارات صفوي و زيبايي شهر اصفهان توجه ناصر الدين شاه را جلب ننمايد، دستور قطع اشجار خيابانها و تخريب ساختمانهاي صفوي را داد و با آنكه چند نفر از بازرگانان اصفهان حاضر شدند مبالغ هنگفتي به او بدهند و وي را از اين كار زشت بازدارند، از تصميم خود منصرف نگرديد و بالنتيجه اكثر باغات و عمارات ديگر به دست بيداد وي خراب و ويران شد: 1) باغ و قصر سعادتآباد، 2) عمارت هفتدست، 3) قصر نمكدان، 4) آيينهخانه، 5) بهشت برين، 6) بهشتآيين، 7) انگورستان، 8) بادامستان، 9) نارنجستان، 10) كلاهفرنگي، 11) باغ تخت، 12) باغ آلبالو، 13) باغ طاووس، 14) عمارت و باغ نقشجهان، 15) باغ فتحآباد، 16) گلدسته، 17) تالار اشرف، 18) عمارت خورشيد، 19) سرپوشيده، 20) عمارت خسروخاني، 21) باغ زرشك، 22) باغ چرخاب، 23) باغ محمود، 24) باغ صفي ميرزا، 25) باغ قوشخانه، 26) باغ نظر، 27) عمارت سردر باغ هزار جريب، 28) عمارت جهاننما، و قريب چهل باغ و عمارت ديگر كه اهميت باغهاي فوق را نداشته است. گويند قساوت و بيرحمي ظل السلطان به حدي بود كه مظفر الدين شاه هروقت ميخواست كسي را به قساوت و بيرحمي مثل بزند، ميگفت اين آقا را نميشناسيد، اين آقا عينا مثل ظل السلطان است. در ايام طفوليت، ما باهم درس ميخوانديم و طرف عصر كه به اندرون ميرفتيم، ظل السلطان با سيخ و چاقو چشم گنجشكهايي را كه غلام بچهها براي او ميآوردند درآورده و آنها را در هوا رها ميكرد و ميگفت داداش ببين حالا چطور پرواز ميكنند. يك مرتبه شاه رسيد و كتك مفصلي به ظل السلطان زد، گوش مرا هم كشيد و گفت بعدها با اين پسره راه مرو.
مستر بنجامين اولين وزيرمختار امريكا در ايران در كتاب مشاهدات خود، ظل السلطان را مردي مقتدر و توانا و شقي و بيرحم ميخواند و ميگويد چون مادر ظل السلطان از طبقات معمولي بود، به مقام سلطنت نرسيد. او متمايل به سياست انگلستان بود و با تمام ددمنشيهايي كه داشت خود را مترقي و متجدد ميشمرد. مستر بنجامين براي نشان دادن شقاوت و بيرحمي اين مرد به عنوان نمونه رفتار وي را با يك تاجر اصفهاني ذكر ميكند و مينويسد: «پس از آنكه ظل السلطان مبلغ معتنابهي از او اخذ نمود و از پس دادن امتناع ورزيد، تاجر به ناچار به شاه شكايت برد، و شاه به ظل السلطان امر كرد كه مبلغ دريافتي را مسترد دارد.
ظل السلطان پس از دريافت دستخط ملوكانه لحظهاي انديشيد، بعد خطاب به تاجر گفت:
خواستي شاهزادهها را بترساني؟ عجب آدم رشيدي هستي ... مثل تو آدمي بايد دل رشيد و بزرگي داشته باشد. من ميخواهم دل تو را ببينم تا از تو جرأت ياد بگيرم. بعد با صداي بلند شاهزاده به نوكران خود امر كرد كه دل اين شخص را دربياوريد. نوكرها تاجر مبهوت را گرفته شكم او را پاره كردند و دل او را درآورده بر روي سيني گذاردند و پيش شاهزاده بردند ...»
ص: 947
چون بيدادگري و بلندپروازي ظل السلطان روزبهروز بهفزوني مينهاد، شاه در سال 1306 هجري او را به تهران احضار كرد. امين السلطان به امر شاه با نگراني به او گفت كه شما بايد از حكومت جميع ولايات جز اصفهان، استعفا كنيد. هرچه تلاش كرد، مفيد نيفتاد و سرانجام عريضه استعفا را از او گرفتند، عجيب اينكه تا دو سه روز از ترس ظل السلطان كسي جرأت قبول استانداري فارس و ديگر نقاط را نداشت.
عبد اللّه مستوفي در ص 506 جلد اول كتاب خود مينويسد: مردم پايتخت از اين كار بياندازه خشنود شدند به درجهاي كه اشعاري هم براي اين عزل و انفصال ساختند و بچهها در كوچه و بازار خواندند:
ستارهكوره ماه نميشه،شازدهلوچه شاه نميشه!
تو بودي كه پارك ميخواستي،سردر و لاك ميخواستي!
پشتتو دادي به پشتي،صارم الدوله را تو كشتي!
كفشا تا گيوه كردي،خواهراتا بيوه كردي! شاهزاده ملكآرا اشعار ديگري از زبان مردم نقل ميكند:
گاري اميرزاده كو؟جام پر از باده كو؟
آن بچههاي ساده كو؟شازده جان، خوب كردي رفتي
قاچ زين بگير نيفتيكو اصفهان پاتخت من؟
كو توپچي و كو تخت من؟كو حكمهاي سخت من؟
اي خدا ببين، اين بخت من!شاه بابا گناه من چه بوده؟
اين روز سياه من چه بوده؟ «1»
در سال 1313 كه ناصر الدين شاه هدف تير ميرزا رضاي كرماني واقع شد و از پاي درآمد، همه رجال و درباريان مترصد بودند كه ببينند از ظل السلطان چه حركتي سرميزند. ولي برخلاف انتظار عمومي، شاهزاده به مظفر الدين شاه چنين تلگراف كرد:
كمترين غلام زرخريد
«من تصور نميكنم كه اعليحضرت شاه، فوت شده، فقط اسم تبديل يافته.
ناصر الدين شاه بود، مظفر الدين شاه شد. از اين تاريخ خود را برادر شاه يا شاهزاده نميدانم، بلكه كمترين غلام زرخريد اعليحضرت ميشمارم. رأي همايوني قرار بگيرد در اصفهان ميمانم، امر صادر شود كه به تبريز بيايم فورا حركت ميكنم، اجازه ميفرمايند، به تهران بروم، بدون درنگ عازم ميشوم، حكم ميفرمايند كه مقام و شغل فرمانروايي را تسليم نمايم بدون تأمل تسليم كرده مطيع و منزوي ميشوم، و اگر چنانچه رأي ملوكانه مقتضي بداند كه به مقام فرمانروايي باقي باشم، خلعتي در
______________________________
(1). شرح حال عباس ميرزا ملكآرا، به اهتمام عبد الحسين نوايي، تهران، 1325، ص 106.
ص: 948
حق كمترين غلام مرحمت فرمايند تا عموم بدانند كه مشمول الطاف و مراحم شاهانه واقع شدهام و به جان و مال در بندگي و چاكري باشم.»
«ضمنا تلگرافي هم به صدراعظم مخابره نموده و علاوه بر اظهار اطاعت، تمنا كرد كه او را برادر شاه يا شاهزاده ندانند، بلكه بنده زرخريد شاه و مطيع صدارت عظما بشناسند. و مبلغ معتنابهي نيز به عنوان تقديمي براي مصارف بين راه تبريز و تهران براي شاه جديد برات نمود.» اين دو تلگراف را كه نمونه بارز دورويي و ضعف نفس و جاهطلبي است نقل كرديم تا خوانندگان بدانند كه مردان جاهطلب براي تحصيل مقام به هرپستي و رذالتي تن درميدهند. شاه بيكفايت كماكان او را در حكومت يزد و اصفهان ابقا كرد.» «1»
ظل السلطان در سال 1323 يعني يكسال قبل از مشروطيت، به اتفاق دو نفر از فرزندان خود يعني صارم الدوله و بهرام ميرزا از طريق باكو به اروپا رفت. بعد از استقرار مشروطيت و انفصال از مشاغل دولتي، مجددا با اسماعيل ميرزا و بهرام ميرزا به فرنگستان رهسپار شد. در اين سفر بود كه خبر مرگ بهرام ميرزا در كشتي به ظل السلطان رسيد و ظاهرا اين خبر دل سنگ او را متأثر كرد.
استاد محمد قزويني در شرح حال ظل السلطان مينويسد: «كمي قبل از عزل محمد علي شاه و فتح تهران به دست مجاهدين، دولت ظل السلطان را از وين پايتخت اتريش به ايران خواست تا به ايالت فارس برود. ظل السلطان از راه باكو به ايران آمد، ولي مجاهدين او را در منجيل دستگير كردند و به رشت عودت دادند و در آنجا پس از وارد كردن اقسام اهانتها و تخفيفها به او، مبلغ سيصد هزار تومان از وي گرفتند و به او اجازه دادند به فرنگستان برگردد. در اينجا بيمناسبت ندانستيم كه ترجمه تلگرافي را كه وزيرمختار انگليس در تهران در باب همين موضوع به وزارت خارجه دولت خود مخابره نموده از كتاب آبي نقل نماييم:
... تلگراف سر باركلي (وزيرمختار انگليس) از قلهك به سر- ادواردگري به تاريخ 11 ماه اوت 1909 مطابق 14 رجب 1327 از قلهك «ملتيان ظل السلطان را به رشت عودت دادند و در آنجا توقيف نمودند. دو مرتبه پسر ظل السلطان از من درخواست دخالت نمود و اظهار داشت كه دولت ميخواهد وجوه نقديه را از او جبرا بگيرد، اگرچه به عقيده من ظل السلطان در صورتي كه برخلاف نصايح ما عمل نموده قانونا نميتواند از ما تقاضاي حمايت نمايد. ولي با وجود اين، خيال دارم به دولت ايران اطلاع بدهم كه خوبست عضد الملك از رجال عهد قاجاريه
______________________________
(1). مجله يادگار، ص 5، شماره 4 و 5، مقاله آقاي سعادت نوري، ص 98 به بعد.
ص: 949
بگذارند ظل السلطان سالم از ايران برگردد. و در موقع ارسال اين نوشته خيال دارم از همكار روسم استمداد نمايم.» «1»
ظل السلطان پس از مرگ فرزند و جنبش مشروطيت، مبهوت و حيران و پريشانخيال، چندي زيست تا در 22 رمضان 1336 درگذشت.
ظل السلطان در تاريخ مسعودي ضمن شكستهنفسي، به ثروت فراوان خود اشاره ميكند و ميگويد:
«اين كتاب را (يعني تاريخ مسعودي را) من اولا براي روزنامه شخصي خودم و روزنامه رسمي خودم نوشتم، نه از آن مؤلفينم كه براي چاپ و فروش و بردن نفع، اين كار را كرده باشم. زيرا كه خداوند تبارك و تعالي آنقدر به من داده است كه اگر ده نسل بعد از من بفهمند چه ميكنند براي آنها كافي است.
درجه فضل ظل السلطان: ظل السلطان در صفحه 71 تاريخ مسعودي مينويسد:
«من تاريخ وصاف را دو مرتبه، يكبار پيش مرحوم عبد اللطيف، ملاباشي خودم ششماه و يك مرتبه در پيش مرحوم ميرزا احمد وقار هشت ماه كاملا درس خواندم.
حقيقتا كتاب مشكلي است. با وجودي كه 14 ماه در پيش دو فاضل تدريس كردم، خودم اعتراف ميكنم كه چيزي نفهميدم. بسيار كتاب پيچيده مشكلي است ...»
حكميت ظل السلطان در باب معاهده تركمانچاي: «وقتي پدر بزرگوارم ناصر الدين شاه عهدنامه تركمانچاي را به اين بنده مرحمت فرموده بودند، سوادش را بردار، خودش را به دقت ملاحظه كن، اطاعت كرده مرخص شدم. چند روز بعد كه سواد آن عهدنامه را به توسط ميرزا سعيد خان، وزير امور خارجه به حضور همايوني بردم، عرض كردم با وجودي كه به زور شمشير و غلبه، اين عهد را بر ما بستند، اگر اولياي دولت قاهره همايوني، همين فصول عهدنامه را مرتبا حفظ كنند و نگذارند از اين تجاوز كنند و شاهنشاه حفظ اين مقام را كاملا بكنند، بردهايم نه باختهايم. تصديق فرمودند و تمجيد ...»
جالب توجه است كه ظل السلطان در قمارخانه كازينو ضمن گفتگو با حسينقلي خان نواب از پرفسور ادوارد براون سخت شكايت ميكند و ميگويد: «... من معترفم كه كارهاي بد بسيار مرتكب شدهام و حتي بچههاي شيرخواره را كشتهام و پستانهاي زنان را بريده و سوزاندهام و كسان بسياري را به طناب انداختهام ولي اين اعمالي را كه اين انگليسي پدرسوخته به من نسبت داده است و در كتابش نقل كرده است مرتكب نشدهام.
مظالم و فجايع اعمال شاهزادگان قاجار و حكام و بزرگان آن دوره به قدري زياد است كه
______________________________
(1). همان، ص 89.
ص: 950
گفتني نيست. راقم اين سطور (مقصود جمالزاده است) خوب به خاطر دارد كه روزي پدرم كه با ملك المتكلمين از عهد جواني در اصفهان باهم همكار و دوست و رايگان بودند ... روزي پدرم او را مخاطب ساخته گفت: تو تا همين اواخر با شاهزاده سالار الدوله پسر مظفر الدين شاه دوست شده بودي. چه شد كه ناگهان از او جدا شدي؟ ملك المتكلمين گفت كه درست است كه شاهزاده نسبت به من محبت و علاقه ابراز ميداشت ولي يك روز كه در باغ او (گويا ملك المتكلمين فرمود در لرستان و كردستان و درست در خاطرم باقي نمانده است) با چند نفر ديگر مشغول گردش بوديم، به يك باغبان پيري رسيديم كه ديگ بزرگي را روي آتش گذاشته به كارش مشغول بود، همين كه چشمش به شاهزاده افتاد جلو دويد و تعظيم كرد و بناي دعا را گذاشت كه قربانت بروم، جان خودم و فرزندانم به قربانت، شاهزاده پرسيد: مشغول چه كار هستي؟ گفت: قربانت گردم دارم گلاب ميگيرم، جانم فدايت، شاهزاده با حال تعرض گفت: اي پيرمرد چرا اينهمه دروغ به هم ميبافي و اينهمه تملق ميگويي. پيرمرد گفت: خدا گواه است كه هرچه ميگويم عين راستي است. شاهزاده گفت: پس هرچه بگويم اطاعت ميكني؟ گفت: با جان و دل اطاعت ميكنم. شاهزاده گفت: دو دستت را همين الان در همين ديگ داخل كن و از اين گلاب به صورتت بزن. پيرمرد خيال كرد كه شاهزاده خيال شوخي دارد، ولي چون ديد كه شاهزاده اصرار دارد و ميگويد اگر فورا اطاعت نكني ميگويم ميرغضب بيايد و همينجا سرت را از بدنت جدا كند، از سر اضطرار دو دستش را در ديگ كرده و فريادش بلند شد و از حال رفت و به چشم خودمان ديديم كه گوشت و پوست هردو دستش لهيده و حلوا شده از استخوان جدا گرديده بود.
ملك التكلمين گفت ديگر دلم گواهي نداد كه با چنين آدمي زندگي كنم و به هرترتيبي بود بهانهاي جستم و از او جدا شدم.» «1»
هيچكس منكر شناعت كار شاهزاده نيست ولي نبايد فراموش كنيم كه قسمت اعظم مظالم و تجاوزات سلاطين و حكام مستبد، محصول گفتار و كردار تملقآميز اطرافيان آنها بود، كه نهتنها راستگو و صديق و صريح نبودند و كارهاي غلط و ناصواب مخدومان خود را تذكر نميدادند، بلكه به قصد تقرب، با تملقات بيجا و بيمورد و بوسيدن دست و پاي اربابان قدرت، به آنها درس تجاوز و ستمگري ميدادند و چهبسا كه در طول تاريخ، مال و جان همين عناصر متملق و چاپلوس به دست همان قلدران، دستخوش فنا و نيستي ميشد و مانند همان باغبان پير متملق در آتش قهر و غضب يا هوا و هوس مستبدين سوختهاند.
جمالزاده در شرح احوال خود مينويسد كه روزي پدرم به من گفت: «موقعي كه هنوز در اصفهان بودم رسالهيي به اسم رؤياي صادقه نوشتم، درباره مظالم ظل السلطان و ملاهاي اصفهان، نسخهاي از آن را محرمانه به پطرزبورگ (پايتخت روسيه تزاري) فرستادم و در آنجا به
______________________________
(1). راهنماي كتاب، ص 19، شماره 1 تا 3، ص 151 به بعد.
ص: 951
خط فارسي به چاپ رسيد و با دستياري مشير الدوله هشتاد نسخه از آن براي شاه و وزراء و اعيان و ظل السلطان و ملاهاي بزرگ فرستاده شد، بعدها پس از مشروطيت رساله «رؤياي صادقه» كه شايد بتوان آن را اولين اثر (يا يكي از اولين آثار) پنهان آزاديخواهان و مبارزه با استبداد و فساد در ايران به شمار آورد، مكرر چه در خود ايران و چه در خارج از ايران (مخصوصا باكو) به چاپ رسيده است.» «1»
رفتار حكام:
دمورگان در سفرنامه خود در مورد حكام و مأمورين عاليمقام دولت چنين مينويسد: «در ايران حكمراني و حكومت به اشخاص معروف و سرشناس به طور اجاره واگذار ميشود و حكمرانان بزرگ مسئول همهچيز قلمرو حكومتي خود ميباشند و كليه محاكم قضايي با آنهاست. سپاه و لشكر خويش را خود تشكيل ميكنند و مقام نايب السلطنه دارند ...
كليه مخارج اداري و ماليات را خود ميپردازند و كليه عوايد موظفه حكومتي آنها هم به خود ايشان تعلق ميگيرد. اگر جنايتي در قلمرو حكمراني پيش آيد و صدراعظم باخبر شود، حكمران بايد جريمه و غرامت آن را بپردازد، او نيز غرامت را از فرماندار و فرماندار از بخشدار و بخشدار چند برابر غرامتي را كه بايد به صدراعظم بدهد، از مردم محلي كه جنايت در آنجا روي داده است، اخذ ميكند ...» «2»
نتيجه ظلم حكام:
حاجي پيرزاده در سفرنامه خود مينويسد: «... هنگام توقف حقير در بمبئي، به قدر دويست خانوار جمعيت از دست حاكم يزد كه معدل الملك شيرازي بود فرار كرده به بمبئي آمدند و فارسيها آنها را جمعآوري نموده جا و مكان و منزل دادند و هركدام را به كاري گماشتند كه كار بكنند و محتاج نشوند. و طايفه فارسيها، خانه و عمارتها و بنگلههاي خوب دارند و تجار معتبر در ميان فارسيها بسيار است.» «3»
اعتماد السلطنه ضمن وقايع يكشنبه 5 جمادي الثانيه 1299 مينويسد: «ديروز ايلچي روس ميگفت رعاياي خراسان به واسطه قرب جوار ما به خاك خراسان، بعد از فتجگؤك تپه و عشقآباد، دستهدسته به واسطه تعديات حكمران خراسان به ما پناه ميآورند و رعيت ما ميشوند.» «4»
اعتماد السلطنه در جاي ديگر مينويسد: «... مؤيد الدوله گرچه پسر حسام السلطنه است، چندي حكومت خراسان را كرده بود ... اين وزير و اين امير به حكومت خراسان رسيدند و گندم را احتكار كردند و به نانواها ماليات بستند به بهانه اينكه ما پنجاه هزار تومان امسال پيشكش دادهايم و بايد از اين محلها دريافت داريم، انگشت روس بلكه احليل روس به مقعد هردو رفت، مردم را شوراندند و اين فتنه عظيم برخاست. كمكم رعيت خراسان را جسور و جري و از اين
______________________________
(1). همان مجله، ص 152.
(2). سفرنامه دمورگان، ترجمه قائممقامي، پيشين، ص 107.
(3). سفرنامه حاج پيرزاده، پيشين، ج 1، ص 131.
(4). روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين، ص 167.
ص: 952
پادشاه عادل و مهربان روگردان به طرف روس كرد. چنين كنند بزرگان كه كرد بايد كار!» «1»
ميرزا عبد الوهاب خان آصف الدوله 1304- 1242
اشاره
يكي از رجال نامدار عصر ناصر الدين شاه ميرزا عبد الوهاب خان است كه مدتي عهدهدار نيابت وزارت امور خارجه و وزارت تجارت بود و يكچند حكومت گيلان و خراسان را به عهده داشته است. وي در عين كفايت و كارداني، سخت مالدوست و جاهطلب بود. بعد از روي كار آمدن ميرزا حسين خان سپهسالار از مخدوم ديرين خود ميرزا سعيد خان مؤتمن الملك بريد و به صدراعظم پيوست. در دورهاي كه وي استانداري خراسان را به عهده داشت، در اواخر سال 1303 «خواست كه املاك ابو القاسم خان پسر سردار محمد خان قرايي را به حيف از او بخرد، ولي او نفروخت و آنها را به عليمردان خان نصرت الملك خراسان اجاره داد و خود از ترس آصف الدوله در صحن آستانه حضرت رضا (ع) بست نشست. آصف الدوله امر داد تا او را از بست بيرون كشيدند.
مردم مشهد از آن نظر كه ابو القاسم خان منتسب به يكي از خاندانهاي قديمي خراسان بود و اقدام آصف الدوله را نسبت به حرم حضرت رضا (ع) هتك حرمت ميشمردند، به تحريك دشمنان، در بازارها و دكانها را بستند و بر آصف الدوله شوريدند و دور ارك مشهد را گرفتند. و چون سربازان و توپچيان هم اوامر او را در سركوبي مردم نپذيرفتند، ناصر الدين شاه ناچار او را معزولا به تهران خواست. پس از احضار به تهران، آصف الدوله ... ديگر مقبوليت سابق را نداشت، به خصوص كه حالش اندكي بر اثر سانحه خراسان و بيمي كه از مصادره اموالش به توسط شاه داشت، ديگرگون و به جنون شبيه شده بود ...» مرحوم حاج سياح كه از دوستان آصف الدوله بود، در ضمن وقايع سال 1303 قمري چنين مينويسد: «از آصف الدوله شكايت كرده بودند، زيرا او مردي بود حقدوست و عدلجو! و علمخواه و راستگو، با پول و رشوه از حق نميگذشت. او در اجراي حق با كمال سختي ايستادگي ميكرد. در خراسان مثل همهجا ارباب اقتدار از اعيان و ملاكين و ملاها و خدام، هميشه عادت كردهاند كه مبلغي به هرحاكمي داده با او ساخته به زيردستان هرتعديي بكنند و هربلا به سر مردم بياورند، حكام گوش به شكايتي نداده از عدل حكايتي نرانند. اين شخص از آن قبيل اشخاص نبود، در مدت حكمراني دست تعدي اين ارباب نفوذ را كوتاه كرد، ضعفا را بر عرض شكايت جري ساخت و بر حقيقت حال رسيدگي كرده جلوي تعديات را گرفت. اين بود كه اين مقتدران تاب نياورده اسبابچيني كردند او را معزول كنند. واقعا هم كسي كه بخواهد در ايران در حكومت باشد، بايد تملق بگويد و ملاحظه از اين مردم نمايد. بدبختي ديگر اينكه در تهران هم بزرگان ديدند كه اقتدار اين شخص در حقگويي و حفظ حقوق، او را مشهور و مسلم كرده، به دستياري اشرار خراسان شهرت دادند كه آصف الدوله ديوانه شده. از بابت اينكه مبادا مسند صدارت كه خالي است به او داده شود.
______________________________
(1). همان، ص 951.
ص: 953
«آصف الدوله مردي بود باتقوا و درستكار، زيرك و باكفايت. اما تندخويي و سوءظن و مالدوستي و بدزباني بر مزاجش غلبه داشت و در احكام خود بسيار سختگير و بيملاحظه و تندسياست بود و هنوز مردم از اين احوال او حكايتهايي به سر زبان دارند.
در سال دوم از حكومت خود، آصف الدوله طي نامه مشروحي از ناصر الدين شاه تقاضا ميكند به او قدرت و استقلال كامل بدهد به طوري كه با هيچ ادارهاي سروكار نداشته باشد، جز «توسط امين السلطان به حضور همايون. ديگر هرحكم، هرمنصب و هرمواجب براي هركس بخواهيم مرحمت شود، به اطلاع امين السلطان و مهر حبيب مبارك. شش ماه اينطور بفرمايند اگر در هردو تومان ضرر صد تومان فايده كه مدلل كنم به جيب همايوني رفته ننمودم، ديگر نفرمايند ...» در امور مالي هم تقاضا كرده كه از مداخلات مجد الملك جلوگيري كنند. در پاسخ اين نامه ناصر الدين شاه چنين مينويسد: «آصف الدوله ما حالا تازهكار نيستيم كه از بعضي عرايض و حرفهاي نوكري دولتخواه مثل شما رنجش حاصل كنيم، ميدانم كه همه از روي صحت و شفقت دولت و نظم مملكت است، اگر اول دولت، تجربه حالا را داشتم هرگز ميرزا تقي خان امير نظام عزل نميشد، بلكه الي حال زنده بود و خدمت ميكرد ... حاكم خراسان ... البته بايد هزار عرض تلخ هم بكند بايد قبول كرد و گوش هم داد و چاره هم بايد كرد ... گفتم ثبت اين مستدعيات شما را امين السلطان بردارد كه در فقرات آن فراموش نشود ... با وجود اين دستخط مؤكد، باز هنوز سالي نگذشته بود كه ناصر الدين شاه آصف الدوله را از حكومت خراسان برداشت، سهل است پس از مردن قسمتي از اموال وافر او را هم به مصادره ضبط كرد.
آصف الدوله به مرض سكته در سال 1304 قمري در سن 62 سالگي درگذشت.» «1»
وصفي ديگر از آصف الدوله حاكم مشهد:
ناظم الاسلام ضمن توصيف حوادث ايران مقارن جنبش مشروطيت، در وصف آصف الدوله چنين ميگويد: آصف الدوله شخص مجربي بود «... اظهار قدس و زهد ميكرد، ريش نميتراشيد، مسكرات استعمال نميكرد، زيارت عاشورا ميخواند، اما از جوانان امرد بيريش بدش نميآمد. آدمكشي ميكرد، بينهايت ظالم بود. در شب نماز نوافل را ترك نميكرد، اما در هرشبي جماعتي را بينان ميگذاشت. تعقيب نماز را طول ميداد، ليكن از اول شروع به تعقيب نماز تا فراغ از آن، يك بيچاره در زير چوب فلكه فراشها جان ميداد، گويند وقتي با امردي مشغول بود، به او اعتراض كرد كه چرا بند شلوارت را ابريشم كردي. مگر نميداني لباس حرير و ابريشم بر مرد حرام است. تجارت ميكرد، اما تجارت احتكار گندم. گندم را خرواري دو تومان از خالصه دولت يا خاصه رعيت ميخريد و از قرار خرواري ده يا بيست تومان ميفروخت. گاهگاهي هم در ساير اجناس از قبيل روغن و گوشت و غيره همين رفتار را داشت.
______________________________
(1). مجله يادگار، س 5، ش 6 و 7، ص 27 به بعد.
ص: 954
«خلاصه در حكومت خراسان به واسطه گران كردن گوشت و نان، مرد و زن سيستاني كه در خارج شهر مشهد منزل داشتند ازدحام نموده ... از امر نان و گوشت شكايت داشتند: فرياد «الجوع، الجوع، گرسنهام گرسنهام، نان كو، گوشت كو، ساير ماكولات كو، پدر جان از گرسنگي مردم، مادر جان گرسنگي مرا كشت، دو شب است نان در خواب ميبينم، خدا تخت سلطنت را سرنگون كن، يا امام رضا (ع)، از بقيه انگوري كه براي دشمنت گذاردي به دوستانت برسان و آنها را راحت كن!» به آسمان بلند بود (اين شيوه غيرمرضيه آصف الدوله سرمشقي گرديده بود براي ساير رؤسا از عين الدوله صدراعظم گرفته تا حاكم سولقان؛ از احتكار فوايدي بردند كه هريك را را در مقام خود ذكر ميكنيم ...» بالاخره تمام طبقات محروم و كسبه و طلاب دست از كار كشيده به روحانيان ملي توسل جستند. آقاي لنكراني نيز به آصف الدوله پيغام داد: «اگر قول ميدهي كه عمل نان و گوشت را اصلاح نمايي كه ما اين بلوا را ساكت كنيم ... هرگاه قبول اين مسئوليت را نميكنيد ما هم شما را به قوه جبريه معزول ميكنيم تا مردم از ظلم تو آسوده شوند.» آصف الدوله به اين پيام توجهي نكرد و براي رفع اين بلوا از متوليباشي كمك خواست. او گفت با اينكه داماد شاهم، از قوه من خارج است كه ده هزار نفر گرسنه را متفرق نمايم. من نه توپ دارم، نه سرباز. حكومت با شماست ... اهالي از فقدان نان و گوشت و ظلم اجزاي حكومت شكايت دارند ... بالاخره مردم بيپناه به نقارهخانه حضرتي روي آوردند، نقارهها را بيرون آورده مشغول زدن نقاره شدند و حرارتي در مردم پديد آوردند. چون آصف الدوله با همكاري حاجي معاون التجار موجب قحطي و عامل بدبختي مردم شده بودند؛ مردم به سوي ارك كه محل اقامت معاون التجار بود حركت كردند. عمال و نوكرهاي او كه مسلح و مجهز بودند به سوي جمعيت شليك كردند. مردم بينوا به جانب صحن روي آوردند، ولي عمال ظلم با زور بدون توجه به صحن رضوي به طرف مردم حمله و تيراندازي كردند و چند گلوله به در و گنبد امام رضا (ع) اصابت كرد، تا آصف الدوله از متوليباشي دفع بلوا را خواست و لنكراني را محرك اين آشوب شمرد و گفت اين سيد را توقيف كنيد. ولي چون لنكراني رعيت و تبعه دولت روس بود، قونسول روس مانع توقيف اين روحاني گرديد. بالاخره آصف الدوله چون وضع را بحراني و خطرناك ديد، «به وسيله مظفر نظام وجهي براي قهوهخانه آقا داد و خواهش كرد كه شما فردا در بلوا و جمعيت حاضر نشويد، لذا آقا در خانه خود خزيدند ...»
پس از آنكه سيد با اخذ پول عقبنشيني كرد، متوليباشي قول داد كه نان و گوشت فراوان خواهد شد و به اين ترتيب مردم را متفرق كردند ... اين اخبار با شاخ و برگ بيشتري به تهران رسيده گفتند آصف الدوله به گنبد رضوي تيراندازي كرده است. «آقاي طباطبائي در بالاي منبر واقعه مشهد را عنوان و گريه و زاري نمود و بعضي شبنامهها در اين خصوص منتشر گرديد.» «1»
______________________________
(1). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين، ج 2، ص 157 به بعد.
ص: 955
روحانيان، عامه مردم را به پايداري در برابر ستمگران تبليغ و تحريض كردند.
چگونه اشخاص به مقام حكمراني ميرسيدند:
حاج سياح مينويسد: «ترتيب حكومت در ولايات را قطعا اگر در يك مملكتي از ممالك دنيا انسان شرح بدهد، كسي باور نميكند. عدهاي حكومت يك ولايت را طلب ميكنند، شاه و صدراعظم به عنوان حراج مثلا صد هزار تومان ميخواهند، يكي بيشتر و ديگري بيشتر از او و هكذا تا هركس از همه بيشتر داده بدون ملاحظه لياقت و مناسبت و عقل و علم به او ميدهند. مثلا اگر دويست هزار تومان به شاه ميدهد، قطعا دويست هزار تومان هم به صدراعظم و عمله خلوت شاه و يك ملاي بانفوذ تهران، و حرم با نفوذ شاه از اولاد و اقارب به حسب مراتب ميدهند ... و اين معامله، فروختن جان و ناموس و مال آن ولايت است به اين حاكم. حاكم هم به حسب مراتب ممكن است پانصد نفر، هزار نفر، بيشتر يا كمتر از نايب الحكومه فراشباشي و آبدارباشي و ميرآخور، و قاطر و طباخ ... كه به شمار نتوان آورد از گرسنگان و گرگان و بيرحمان و با تجملات شاهانه برداشته به آن ولايت ميرود. حالا بايد از آن ولايت علاوه بر ماليات و هزاران تجملات، اينقدر با وسايل مختلفه دخل كند، كه چهار صد هزار تومان هم براي ذخيره بياورد و هريك از اتباع به حسب مراتب نصف يا ربع يا خمس حاكم آن ولايت، ذخيره براي خود برميگرداند ... در مركز هم عواملي دارند كه هرغلطكاري بكنند با دادن پول به مقامات لازمه آن را ميشويند ... سلطان مراد ميرزا كه به حكومت فارس مأمور شده بود سواي اسب و شتر و قاطر ملكي خود و اتباعش هزار تا خر كرايهاي زير بار و بنه او بود. ده قاطر چوب و فلك و زنجير و اسباب شكنجه حمل ميكرد ... به هرجا كه وارد ميشدند، چاي و چلو و مرغ و بره و ترياك ميخواستند ... چون حاكم به محلي رفت، مردم بايد تا چند فرسخ به استقبال بروند، مهمانيها و مخارج و هديهها و پيشكشها بدهند ... به خاك افتاده سجده كنند، گاوها و گوسفندها قرباني كنند ... از مردم فرشها و ظرفها مطالبه ميكرد ... حاكم پس از استقرار، ولايت را قطعهقطعه به حراج ميگذارد، يكي را فراشباشي، يكي را نايب الحكومه قرار ميدهند ...»
حاج سياح مينويسد كه در عهد حكومت مظفر الدين شاه «پسران و دامادهاي او و مقربان و حكام به قدر تمام مدت امراي زمان سلطنت ناصر الدين شاه ثروت و املاك جمع كردند و در عوض انجام اصلاحات و آبادي و ترقي و نظم و علم و سپاه و اسلحه و نظافت و عدل، گفتگويي در ميان زمامداران امور به غير پول و دخل و املاك و ثروت نيست. سالار الدوله در زنجان دخلها كه از نان برده كمتر از دخل حكومت تهران از نان نبوده. حكام هرجا ميروند مفسدين و اشقياء آنجا را با خود همدست كرده مردم را پايمال ميكنند.» «1»
نمونهاي چند از مظالم حكام:
حاج سياح در ضمن حركت از مشهد به سوي سيستان، در
______________________________
(1). خاطرات حاج سياح، پيشين، ص 479.
ص: 956
خانهاي رحل اقامت ميافكند و از صاحبخانه از وضع حكام ميپرسد «... گفتند حكام مالك جان و عيال و مال مردم است. مثل مشهور است: دستي را كه حاكم بريده ديه ندارد. كاش تنها حاكم بودند، نايب الحكومه، منشيباشي، فراشباشي، پيشخدمتباشي، تفنگدارباشي، ميرآخور، ملاباشي، حكيمباشي، داروغه، باكار، كدخدا، هريك هرچه بكنند جلوگير ندارد، واي به حال كسي كه شكايت كند. صاحبخانه را آدم باهوشي ديدم، گفت: آقا، غلام و بنده زرخريد بسيار بسيار حالش از ما بهتر است.» حاج سياح مينويسد: «... در تهران حكومتها حراج است، هركس بيشتر به شاه و وزير و عمله حكومت و واسطه كار و حرم شاه پول بدهد، حكومت به او داده ميشود.
«اخلاق و احوال و سن و سال ابدا فرق ندارد، بسا بچه ده ساله، پانزده ساله و بيست ساله از شاهزادگان، حاكم يك ايالتي مثل كرمان و خراسان ميشود. جمعيتي بزرگ از گرگان گرسنه به اسم اتباع حكومت با خود به آن ايالت و ولايت ميبرد كه بايد بعد از اداي صد هزار تومان كه به ديوان داده و رشوهها و پيشكشها، همان اندازه براي او بعد از خرجها بماند و اطرافيان گرسنه او هم هريك ذخيره چندين ساله بياورند. يك شعبه دخل حكام از غله و ارزاق خلايق است. اين غله ديوان را خيلي ارزان از دولت تسعير ميكند. مثلا يك تومان يا دو تومان به ديوان پول ميدهند و لكن خود در ولايت از مردم به زور غله ميگيرند. بسيار است كه تمام محصول يك زارع كفايت نميكند، بايد به فروش زن و دختر و غيرها اقدام كند و گندم خريده بدهد. بعضي از حكام از مالكان هم هرجا انباري است به قيمتي خريده تمام ارزاق مردم منحصر ميشود به حكام. بعد به هرقيمت كه ميخواهد ميفروشد. مثلا اگر دو تومان خريده، بيست تومان ميفروشد ... از نانوا رشوه ميگيرند، اجازه ميدهند گران بفروشد و خاك داخل كند و نان ناپخته بفروشد. در برابر دكان نانوايي آنقدر جمعيت است كه راه بسته ميشود و فريادها به آسمان بلند است. حكام از راه قصابها، ميوهفروشها و ساير كسبه نيز دخل كلاني ميبرند.» «1»
حاج سياح در مقام مقايسه معتمد الدوله با ناصر الملك مينويسد: «هرچند كارهاي معتمد الدوله را در شيراز ديدم، لكن اينجا (سنندج) آثار او واضحتر بود. زيرا در چنين ايالت كوچك، سرها بريده، خانهها بر باد كرده، مردم در حق او چهها ميگفتند و چهقدر مردم دست و پاي بريده ديده ميشوند كه نمونه اعمال او بودند. در مجالس و محافل كارها و فجايع او ذكر ميشود. اما حكام جزء سقز و بانه و غيره او را مدح كرده ميگفتند: برحسب اقتدار او ماها سر ميبريديم، شكم ميدريديم و چشم ميكنديم، جرمها ميگرفتيم مالك الرقاب بوديم.
ناصر الملك حكومت و سياست ندارد. ما نميكنيم، خودش هم نميكند.» «2»
حكمران روحاني شهر رشت:
كاساكوفسكي در كتاب خاطرات خود مينويسد: «... در
______________________________
(1). همان، ص 138.
(2). همان، ص 252 به بعد.
ص: 957
زمان حكمرانان گذشته، به خصوص در حكومت مشير الدوله آخرين حاكم رشت، اين مجتهد (شريعتمدار) در حل و فصل كليه امور گيلان دخالت كلي داشته و ساعتهاي متمادي در حضور حكمران سپري ميكرد. مشتركا بر رتقوفتق امور ميپرداختند. مجتهد براي حكمران منابع جديد مداخل بهدست ميآورد و حكمران هم براي مجتهد، متقابلا، رضايت يكديگر را فراهم مينمودند.
«شعاع السلطنه پس از انتصاب به حكومت گيلان، شريعتمدار را به كلي كنار گذاشت و مستقلا به اداره امور پرداخت. شريعتمدار با استفاده از عدم رضايت عمومي اغتشاشهاي بزرگي عليه او برانگيخته است. 27/ 7/ 1275» «1»
حركت حكام در شهر:
«در آنوقت مرسوم بود كه هرگاه حاكم سوار ميشد، براي ديدن و بازديد علماء و غير آن متجاوز از صد فراش چوب به دست در جلو اسب حاكم ميافتادند مردم را اذيت ميرساندند. علاء الملك (حاكم كرمان) اين كار را موقوف كرد. خود سوار الاغ ميشد، يك نفر از نوكرانش هم سوار اسب يا الاغ ميشد و با او حركت ميكرد. چنانكه معروف به حاكم دوخره شده است. در رسيدگي به عرايض رعايا، به نفسه رسيدگي مينمود ...» «2»
وضع مردم در عهد ناصر الدين شاه
حاج سياح مينويسد: «... ظلم و تعدي و طمع بزرگان و عشرتطلبي پادشاه روزبهروز فزوني ميگيرد و اساس مملكت روزبهروز در تزلزل است. يعني همت بزرگان، علما تنها به عيش و جمع مال است.
كسي در فكر آينده مملكت و رفاه رعيت نيست. آنچه زياد ميشود، لقب است و فسق و فجور و تنبلي و نفوذ مكاران و مفتخوران و فرار رعايا و مظلومان به بلاد خارجه ...»
حاج سياح مينويسد: «آنچه ميبينم همهجا رو به آبادي و ترقي است و هرروز اختراع جديدي در اروپا براي سهولت امر زندگي و نشر علم و تمدن ميشود. هرروز سفر سهلتر ميگردد و افراد بشر به يكديگر از لحاظ مادي و معنوي نزديكتر ميشوند و اين علم و تمدن اروپا كه مثل آفتاب تابان شده، بر بسياري از قطعات نيز شعاع افكنده است ... در مقام انصاف، انسان به هرجا ميرود، عالم مسلمان را ذليل و ممالك اسلاميه را خراب و همه را باهم منافق ميبيند ... خصوصا مملكت عثماني و ايران. و از تمام نقاطي كه من ديدهام بدتر ايران است كه هيچجا به اين درجه خراب و پريشان نيست. جهت آن هم اين است كه در تمام زمين هيچجا امرا و ملاها اينقدر به مردم ستم نميكنند. اين دو سنگ آسيا در ايران در نهايت قوت و شدت عموم مردم را خرد ميكند.» «3»
اعتماد السلطنه در روزنامه خاطراتش مينويسد: «شخصي در ايتاليا فوت شد كه پنجاه كرور دولت او مانده، در روزنامه نوشته بودند. همينكه به ناصر الدين شاه عرض شد، شاه فرمود
______________________________
(1). خاطرات كاساكوفسكي، پيشين، ص 89 به بعد.
(2). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين، ص 418.
(3). خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين، ص 526.
ص: 958
افسوس كه در ايران نبود كه ظل السلطان و صاحب ديوان و غيره او را غارت كنند. معلوم شد كه همهچيز به حضرت همايوني معلوم است. چنانكه در ماه محرم بيبيجان عيال اميرزاده مرتضي قلي ميرزا در كرمانشاهان فوت شده، چون مكنتي دارد حسام الملك كه از جانب ظل السلطان حاكم است، اميرزاده را حبس نموده كه مال عيال خود را چه كردي؟ در صورتي كه سه اولاد 20 ساله 25 ساله از ضعيفه دارد كه وارث اوست و به كسي دخلي ندارد كه مطالبه مال او را از شوهر و اولاد او بكند.» «1»
ميرزا حسين خان مشير الدوله در نامه مورخه 14 ذيقعده 1286 به وزير امور خارجه ايران، از حالت سكون و عدم تحرك جامعه ايراني و دروغگويي و رياكاري زمامداران به سختي شكايت ميكند و از جمله مينويسد: «اين فقره را نيز به طور يقين و از روي تجربه متقدمين و متأخرين عرض مينمايم كه از براي دول حالت سكون و توقف محال است ... و اللّه وقت گذشت، فرصت از دست رفت، هميشه از براي دولت ايام راحت و عدم اشكالات داخلي و خارجي ممكن نميشود. در چنين اوقات بايد تدارك آتيه را ديد و ترقيات لازمه كه ديگران به شعبههاي امور خود داخل كردهاند از قوه به فعل آورد و خود را فريب نداد. والا روزي ميشود كه تأسف خواهيم خورد ... حكام و ولات ما كه مأمور ميشوند، اول در صدد خرجتراشي به جهت دولت و بعد طلب و خواهش تخفيف برميآيند و ديناري به رعيت نميدهند ... يادگاري كه از ايام حكومت خود ميگذارند ظلم است و تعدي و جريمه گزاف و تخريب مملكت و خانهخرابي رعيت و تحصيل تمول شخصي به جهت خودشان. اگر هريك از ما به قدر حصه خودمان معني وطنداري را فهميده بوديم و اداي تكليف از خود نموده بوديم، حال وضع دولت و ملت رنگ ديگري داشت ...» «2»
مشير الدوله پس از زمامداري، در صدد مبارزه با فساد برآمد و در نامهاي كه به حكام ولايات نوشت، تذكر داد كه: «انتظام در امورات درباري و ساير رشتههاي كار دولت و «ثروت رعيت موجب اعتبار مملكت ميشود.» اختلال امور، از طمع و غرض برميخيزد و غرض خود ناشي از طمع است. پس به ادله عقلي و نقلي بدترين و بالاترين تخريب دولت، طمع است و تا دولت به طور جد و يقين ريشه و بيخ اين مرض مهلك مسري را نكند، نميتواند از ابقايشان و عظم خود مطمئن و آسوده باشد.»
مشير الدوله در دوران زمامداري خود با اين مفاسد مبارزه كرد. در عصر او «از رشوه و تعارف و هديه و پيشكش ... اسمي باقي نمانده و مال و خزانه دولت به يغما و غارت نميرود و تنخواهي كه از ملت از بابت ماليات دريافت ميشود، مصرف حفظ خود آنها و حفظ ثغور مملكت ميگردد.» «3» در جايي خطاب به حكام ميگويد: «ما به اصل و نسب كاري نداريم و
______________________________
(1). خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين، ص 526.
(2). فريدون آدميت، فكر آزادي، پيشين، ص 71 به بعد.
(3). همان، ص 77.
ص: 959
كارهاي مملكتي را به اشخاص لايق و صديق ميسپاريم و معتقديم كه اولاد واقعي سلطنت، رعيت و قشون است. ما از ماليات يعني از مال حلال به قدر احتياج به شما حقوق ميدهيم و اگر مرد كار هستيد، در املاك خالصه با داير كردن قنات و استخراج معدن بر ثروت خود بيفزاييد.
دولت ضامن اينكه شما ميل داريد چهار دست يراق تيپ طلا داشته باشيد يا در مجلس شما قاب و قدح صورتي چيده شود و يا فورا چند پارچه ملك ششدانگ ابتياع نماييد يا تجملات ديگر به جهت خودتان حاصل كنيد، نيست. اگر به همان مواجب مرحمتي قناعت داريد و طمع و تعدي را ميتوانيد از خودتان دور نماييد نعم المطلوب والا اصلح در امور خلع خودتان از حكومت است. زيرا گرفتار خواهيد شد، بد هم گرفتار ميشويد. يك فقره ديگر هم هست كه جهال ميتوانند اسباب تسليت خودشان قرار بدهند و آن اين است كه بگويند خيلي از اين قبيل حرفها شنيدهايم، تحقيقكننده كيست و مجازاتدهنده كه؟ لهذا از بابت اتمام حجت مينويسد كه در همهجا و همه موقع چشم دولت با شماست ... و اگر ذرهاي برخلاف آنچه در اين ورقه نوشته شده از شما به صدور و وقوع برسد، نمك پادشاه اسلاميانپناه را به حرامي خورده ...
مجازات شما را به طور اشد با اصرار مستدعي خواهم گرديد. حالا تقديرات آتيه شما بعد از وصول اين تحريرات در دست خودتان خواهد بود.»
يكي از كساني كه به اين بخشنامه توجهي نكرد، حسام السلطنه والي خراسان بود. ناچار سپهسالار شرحي به عنوان اتمام حجت به او نوشت و رونوشت آنرا با عريضهاي به حضور شاه فرستاد و در پاياننامه نوشت: «... اميد است كه انشاء اللّه بعد از وصول اين كاغذ تغيير كلي در رفتار و سبك و اسلوب خود ميدهد كه مردم آسوده باشند، زياده جسارت ندارد امر الاشراف الاعلي مطاع.»
ناصر الدين شاه در حاشيه نامه چنين مينويسد:
«جناب صدراعظم از اين كاغذ شما انصافا لذت بردم، كاغذ نوشتن بيغرضانه و بيطمعانه و از روي كمال غيرت است كه نوشتهايد. وزراي سابق به هزار ملاحظه طمع و غرض و چيزهاي ديگر هرگز بيپرده به حاكم كاشان اينطور نمينوشتند تا به والي خراسان حسام السلطنه برسد، يقينا بعد از ديدن اين كاغذ تفاوت كلي در حركاتش خواهد شد.» «1»
پس از ارسال اين كاغذ چون در حركات حسام السلطنه تفاوتي حاصل نگرديد، ناگزير از حكومت خراسان معزول ميشود و سپهسالار مراتب را به عرض شاه ميرساند و پس از مقدمهاي مختصر مينويسد: «... معلوم شد نواب حسام السلطنه در همهجا و از همه جهت برخلاف آن التزامي كه در اول در جواب اظهاراتي كه اين غلام در عدم تعدي و جريمه و موقوفي
______________________________
(1). دكتر آدميت، انديشه ترقي، پيشين، ص 234.
ص: 960
پيشكش به او نوشته بودم و جواب به طور التزام نوشته بود، رفتار كرده است. لذا ... اين غلام به موجب اجازه كليه كه داشت، حسام السلطنه را از واليگري خراسان معزول و عجالتا قرارداد كه امير توپخانه براي سرپرستي ولايت و حفظ نظام مملكت به چاپاري برود و حسام السلطنه احضار شود ... امر امر همايون است.»
ناصر الدين شاه در حاشيه نوشته است:
«جناب صدراعظم عزل حسام السلطنه را از خراسان و نصب حاجي شهاب الملك امير توپخانه را به آن مملكت بسيار پسنديديم، البته اين زود برود و آن به زودي بيايد.»
بعد از اين نامه، حسام السلطنه كينه سپهسالار را در دل ميگيرد. پس از مراجعت شاه از فرنگستان، به تحريك معاندين، سپهسالار از صدارت معزول ميشود. پس از آنكه بار ديگر به وزارت خارجه منصوب شد، حسام السلطنه به مبارزه علني با او مشغول ميشود، تا جايي كه مشير الدوله ناچار شرحي گلهآميز به شاه مينويسد، ولي شاه كه از بن دندان و صميم قلب با هيچ نوع اصلاح اساسي در مملكت موافق نبود، در مقام تنبيه و توبيخ حسام السلطنه برنميآيد بلكه در حاشيه نامه نوشت:
«بسيار تعجب حاصل شد كه هنوز دست از اين نوع حركات بيمعني برنداشتهاند. من بهطور پخته تحقيق كرده حرف ميزنم، شما چيزي اظهار نكنيد. كمكم كار قوامي گرفته خودبهخود خوب ميشود. انشاء اللّه تعالي.»
به طور كلي شاه به نعل و به ميخ ميزند. هم از حكام و شاهزادگان فاسد حمايت ميكرد و هم ميخواست به دست سپهسالار به اوضاع آشفته كشور سروساماني بدهد. و اين كار عملي نبود. صدراعظم با حكومت ظل السلطان مخالف بود، ولي شاه از فرزند ارشدش حمايت ميكرد و ميخواست او را به حكمراني فارس نيز منصوب كند. پس از آنكه سپهسالار از كار كناره گرفت، ظل السلطان بنا به نوشته خودش؛ همه خالصه اصفهان را كه قريب 600 پارچه ملك بود ده ساله از دولت اجاره كرد (ظل السلطان مدعي است:) «در عالم كسي به دقت من ملك نخريده است.» با مستوفي الممالك كه امور داخلي كشور را به عهده داشت، همدست شد دويست هزار تومان پيشكش داد و به ياري او حكمراني فارس را نيز به قلمرو خويش افزود.
شاه چنانكه ديديم در موقعيتهاي حساس از رئيس دولت حمايت نميكرد و همين موجب گستاخي شاهزادگان و ديگر متجاوزين به حقوق عمومي شده بود. تا جايي كه آشكارا به سپهسالار ميگفتند: «مطمئن به مراحم ملوكانه مشو، ما همانيم كه ميرزا تقي خان ... را عزل كرديم ...»
ميرزا حسين خان در نامهاي خطاب به شاه ميگويد: «اين غلام در امورات ... اعتنا به تهديدات مردمان با غرض نكرده از جاده حقانيت و دولتخواهي واقعي قولا و فعلا منصرف
ص: 961
نشده و نميتوانم شد. به طوري كه قلب مطمئنهام نهايت آسودگي را از افعال و اعمالم دارد.» «1»
حاكم كردستان در عهد ناصر الدين شاه
«تا اواخر قرن سيزدهم هجري قمري بيش از دويست سال ميشد كه طايفهاي به اسم «اردلان» نسلا بعد نسل در كردستان ايران حكومت ميكردند.
اين حكام يا به اصطلاح آن دوره «ولات» ظاهرا تابع دولتهاي مركزي و حافظ حدود و ثغور ايران در مقابل تجاوزات عثمانيها بودند، پادشاه صفويه و قاجاريه براي تشويق اردلانها به مزيد اطاعت و خدمتگزاري چندبار با خوانين برجسته آنها وصلت نمودند.
در سال 1275 قمري كه ناصر الدين شاه ديوانخانه عدليهاي به رياست عباسقلي خان معتمد الدوله جوانشير تشكيل داد، مقرر شد از طرف آن ديوانخانه عظمي نمايندگاني هم به عنوان «ديوانبيگي» به ولايات اعزام شود تا به عرض و داد مردم در محل رسيدگي نمايند.
آن موقع حكومت كردستان بالوارثه رسيده بود به امان اللّه خان ثاني معروف به غلامشاه خان والي، مادرش واليه خانم عمه شاه و بانوي بانفوذي بود، نميخواست مأموري از تهران به عنوان رياست ديوانخانه عدليه به سنندج آيد و در كار پسرش دخالت كند ميرزا رضا علي نايب الوزرا مسئوول وصول مالياتهاي ديواني را فرستاد به تهران حضور شاه معرفي شود تا او را به سمت ديوانبيگي كردستان معين بنمايد ... چون شايسته به نظر آمد بيمعطلي فرمان منصب و لقب ديوانبيگي به افتخار او صادر گرديد ... ضمنا جوانشير محرمانه به ديوانبيگي گوشزد نمود: نظر به شكايات روزافزوني كه از تعديات غلامشاه خان والي به تهران ميرسد، هرگاه به ملاحظه او، در احقاق حق متظلمين قصور ورزد مسئوول دولت خواهد شد.
ديوانبيگي بعد از مراجعت به كردستان حتي الامكان در اجراي اوامر مافوق كوشا بود ... ليكن غلامشاه از اين جهت خيلي دلخور شده بود ... ولي جرأت نداشت عملي برخلاف كند و اين جريان كمكم سبب تضعيف و تخفيف حكومت والي ميشد كه كردستان را درسته ملك موروثي خود ميدانست پس از مرگ عباسقلي خان جوانشير، والي در مقام انتقامجويي برآمد و ديوانبيگي و فرزندش را دوستانه براي قمار دعوت كرد. بعد ناجوانمردانه به آنها حمله كردند و هردو را به زندان انداختند. بعد خانه ديوانبيگي را غارت كردند و فقط يك نمد زيرانداز و لحاف كرسي براي زن و بچه او باقي گذاشتند ... با وجود غارت اموال منقول و مصادره دواب سرطويله و ضبط املاك و سلب مناصب باز غلامشاه خان دستبردار از ديوانبيگي نشد و قصد كشتن او را داشت، فخر العلما از اجله علماي كردستان در مقام وساطت برآمد و چون ديوانبيگي را در مبلغ دوازده هزار تومان از والي خريد، او را موقتا به منزل خود برد از آن پس ستمگري و تجاوز والي به حقوق حقه و ناموس عالي و داني اهل ولايت به جايي رسيد كه شبها بيمحابا به خانه
______________________________
(1). انديشه ترقي، پيشين، ص 237.
ص: 962
ملا احمد شيخ الاسلام ميرفت تا با عيال او عشقبازي كند و اين موضوع بر سر زبانها افتاد.
ملا احمد و برادرانش امين الاسلام و ملا صالح يك شب ضعيفه بيچاره را كشتند و كرسي اطاق او را آتش زده گفتند به اين سبب خفه شده است! آنوقت تظلمات و دادخواهي مردم كردستان به دربار تهران روزافزون گرديد. اما شاه به خاطر واليه خانم عمهاش حتي الامكان نميخواست دست به تركيب حكومت اردلانها بزند. بالاخره علماي كردستان و ديوانبيگي يك شب محرمانه از شهر گريختند و به هروسيله بود خود را به تهران رسانيدند و پس از اعلام مظالم و تعديات والي به شاه، ناصر الدين شاه گفت: چون ولات كردستان را نميتوان معزول كرد ميرزا زكي وزير در اندرون به پيشكاري مخصوص از جانب دربار مأمور كردستان ميشود تا جلوي تعديات غلامشاه خان را بگيرد. فرزند ديوانبيگي همراه ميرزا زكي به سنندج ميرود و اين شخص يازده پارچه املاك ديوانبيگي كه والي ضبط نموده و به ديگران بخشيده بود پس گرفت و به تصرف گماشتگان ميرزا عباسعلي داد البته خسارات وارده به ديوانبيگي جبران نگرديد ولي براي اولينبار پاي مأمورين دولت مركزي به كردستان باز شد ولي حاكم ظالم همچنان تا پايان عمر در مقام خود باقي ماند.» «1»
تشريفات استقبال از استاندار فارس
اشاره
همانطور كه مردم از خبر حركت فرمانروايان ستمپيشه نگران و متأثر ميشدند از بشارت ورود حكمرانان با حسننيت مشعوف و مسرور ميگرديدند.
در سفرنامه تهران به شيراز نظام الملك كه در عهد مظفر الدين شاه نوشته شده است ميخوانيم كه پس از عزل فرمانفرما از حكومت فارس ميرزا عبد الوهاب خان نظام الملك مأمور فارس ميشود. منشي گمنام او شرح اين مسافرت را از روز پنجشنبه 12 شوال 1316 از تهران به فارس به رشته تحرير كشيده است و با مطالعه آن طرز سفر، وسايل نقليه، تشريفات و تكلفاتي كه مأموران عاليمقام ناچار به رعايت آن تن ميدادند، وظايف مأمورين و شخصيتهاي محلي هنگام ورود استانداران و شخصيتهاي بزرگ به منطقهي نفوذ آنها، قرباني گاو و گوسفند و اظهار شادماني مردم و ساير سنن و عاداتي كه تا آغاز مشروطيت در ايران سخت معمول بوده براي خوانندگان اين سفرنامه روشن ميشود.
ما براي آشنايي خوانندگان با سنن آن دوران سرگذشت آخرين روز مسافرت «جمعه 26» را به شيراز عينا از سفرنامه نقل ميكنيم: «صبح روز جمعه 26 بعد از اداي فريضه و صرف چاي بيرون تشريف برده جنابان فتح الملك و نصير الملك و انتظام الممالك و قوام لشكر و بدر السلطنه و غيره و غيره همگي شرفياب شده مرخص شدند و چون حركت و ساعت ورود بعد از ظهر بود ناهار گرم پخته بودند، حضرت آقايي جداگانه ناهار صرف فرموده و شش مجموعه
______________________________
(1). ميرزا رضا علي ديوانبيگي از رجال عهد ناصري به قلم نوه او رضا علي ديوانبيگي فرهنگ ايرانزمين، ج 20، س 1353، ص 83 به بعد (به اختصار).
ص: 963
قاب و قدح ناهار ممتاز با دو مجموعه برهپلو و چلوكباب گوشت آهو در چادر بنده آورده همه همراهان محرم در حضور من صرف ناهار كردند بعد از ناهار ابتدا سركار عليه خانم امجد السلطنه دامت بركتها با ساير خانمها و كلفتها كالسكه نشسته روانه شهر شدند بعد حضرت آقايي سوار شده دراويش و فقرا و سادات و طلاب از هرقبيل به جهت اخذ عمل حاضر بودند به همه آنها احسان فرموده به راه افتاده تا به تنگ اللّه اكبر رسيديم مردم شهر اجماعا بيرون آمده از زن و مرد، عالم و فاضل و خوانين و كسبه و يهود و مسلمان از هرقبيل در دو طرف راه كه تقريبا نيم فرسنگ به شهر مانده بود متصل به هم، طوري اجتماع كرده بودند كه چشم از ديدن آنها خيره و خسته ميشد از همانجا نقارهچي شروع كرد به نقاره زدن و توپخانه شروع به شليك توپ كرده و موزيكانچيان افواج، سلام زده و مردم شهر از فرط خوشحالي صلوات و سلام ميفرستادند و زنها كيل ميكشيدند، يهوديها دو فرد گاو قرباني كردند، اطفال مدرسه انتظاميه نيز در يك طرف صف كشيده بودند، به همه آنها حضرت آقايي اظهار مرحمت فرمودند، لوطيباشي با ميمونها و انترها به استقبال آمده بودند، رئيس عمله طرب با مطرب يهودي و مسلمان و رقاصها همگي دايره و دمبك ميزدند و رقاصها ميرقصيدند. افواج توپچي ملتزم ركاب كه با لباس پاكيزه از دو طرف صف بسته بودند به راه افتادند و فراشان حكومتي و شاطران و كدخدايان شهر همگي در جلو به راه افتادند، لدي الورود اجزاي سلام را كه ايشيك آقاسيباشي از پيش ترتيب داده بود. در عمارت كاخ همهجا به جا ايستاده حضرت آقايي از راه خلوت به تالار نزول اجلال فرمودند و سلام نشستند در تالار خوانچهاي شيريني بيگلربيگي چيده بود و يك طاقه شال نارنجي ممتاز در زير صندلي پاانداز انداخته بود. بنده و نواب اشرف والا عين السلطنه و ساير شاهزادگان در تالار و در حياط هريك به جاي خود ايستاده؛ مستشير السلطنه با غلام كشيكخانه و علي پاشا خان با سوار قزاق در جاي خود ايستاده جناب مهندسباشي هم شرف مخاطبت داشتند شروع به شليك توپ شد، بعد از سؤال و جواب سلام، خطيب خطبه غرا و شاعر كه تاج الشعرا باشد قصيده بليغي به عرض رسانيد و سلام برگزار شد.
بعد از اتمام مراسم سلام، جناب اعتماد السلطان بيگلربيگي شهر را، با اعطاي يك توپ جبه ترمه كشميري لاكي حاشيهدار ممتاز كه رسم معمولي است مخلع فرمودند و همگي به محل خود مراجعه كردند.» «1»
در روزنامه سفر خراسان و سيستان تأليف محمد ابراهيم خدابنده كه مربوط به دوران استانداري حشمت الدوله حمزه ميرزاست مطالب جالبي از اوضاع اجتماعي و اقتصادي خطه خراسان ميتوان به دست آورد، نويسنده ميگويد پس از ورود به بيرجند «... ميرزا محمد علي مستوفي كه رتبه وزرات حشمة الملك را دارد مطلع شده جاننثار را پذيرائي نموده و منزل معين
______________________________
(1). فرهنگ ايرانزمين، ج 13، سفرنامه تهران به شيراز نظام الملك، ص 276 به بعد.
ص: 964
نمود، در آنجا سكني داد سه روز در آنجا بلد گرفته عازم دار النصرة سيستان گرديدم.
آنچه جاننثار ملاحظه نمود قصبه بيرجند در كمال آباداني و معموري است و خيلي بانظم، كه از نظم حشمة الملك و سياست او هيچكس قادر به شرارت و ارتكاب اعمال قبيحه نيست، گويا اسم دزد و شرابخوار در آن قصبه كسي نميداند، الحق ولايتي كه در تحت تصرف و حكومت امير علم خان حشمة الملك است در كمال امنيت و انتظام است ... سابق بر اين رسم بوده است كه اهالي بيرجند غالبا قليان ترياك ميكشيدهاند الحال از سياست و نظم حشمة الملك قليان نميتوان كشيد بلكه يك حب ترياك به قدر ماش هم كسي نميتواند بخورد.» «1»
چنانكه ديديم، سپهسالار مانند ميرزا تقي خان امير كبير مورد حمايت واقعي شاه نبود، با اين حال اين مرد باكفايت و پرشور در دوران زمامداري به نفع مردم قدمهايي برداشت. در خصوص نفوذ اوامر ميرزا حسين خان، مؤلف صدر التواريخ مينويسد حكم مشير الدوله «به هرولايتي كه رفت مردم آنجا آسوده ميشدند. حكام و رؤساي تلگرافخانه مجبور بودند اين تعليقه را در مساجد و مجامع ولايات قرائت نمايند كه جميع رعايا اصغا كنند. از اينگونه احكام زياد صادر ميكرد و حكام قدرت تخلف نداشتند. حكام ولايات در پاي تلگراف كه فقط اسم «حسين» را ميديدند، ديگر از قوت و قدرت بيرون ميشدند. هرقدر تنخواه كه از مظلومي ميگرفتند، فورا به موجب تلگرافي رد ميكردند. اگر رئيس تلگرافخانه تقلبي ميكرد و با حاكم سازش مينمود، و حكم را در ملاء عام قرائت نميكرد به انواع عقوبتها گرفتار ميشد و مكرر رؤساي تلگرافخانه بر اثر اين كارها معزول ميشدند ...» «2»
«اين شيوه كه احكام رسمي را در مسجد بخوانند، در آن زمان بهترين وسيله براي آگاهانيدن توده مردم از سياست دولت بوده. همچنين توجه خاص داشتند كه مردم را به حقوق خويش آگاه كنند ... اگر نوشته صدر التواريخ دقيق باشد، اجازه دادن به مردم، در بيرون كردن حاكم متعدي رشوهخوار، امري بسيار مهم و جسورانه بوده است ...» «3»
فرمان متولي باشيگري ارض اقدس:
براي آنكه خوانندگان بتوانند فرامين عهد «ناصري» را با منشورها و احكام عصر «سنجري» مقايسه كنند؛ فرمان مورخ صفر 1272 را نقل ميكنيم:
«الملك اللّه تعالي شأنه، حكم همايون شد، آنكه حضرت مالك الملك قديم كه به خواست و اراده خداوندي وجود اقدس همايون ما را درخور سرير و ديهيم فرمود و پايگاه منيع خلافت و جهانداري را كه اعلي مقامات عز و اجلال آنست براي ذات ملكي صفات ما مسلم داشت ...
فرض و لازم شمرديم كه از مقاصد ملكي و مهمات مملكتي ... مقرب الخاقان ميرزا محمد حسين عضد الملك وزير وظايف و موقوفات را من كل الوجوه قابل و سزاوار ديده ... امر جليل متوليباشيگري ... به عهده لياقت مشار اليه محول و واگذار ... و او را در رتقوفتق امور ... دهات
______________________________
(1). فرهنگ ايرانزمين، ج 12، ص 129 به بعد.
(2). همان، ص 78 به بعد.
(3). همان، ص 233.
ص: 965
و مزارع و دكاكين و مستغلات موقوفه در هرجا و هرچند من كائنا ما كان و تغيير و تبديل عمله و خدام و نحو ذلك امين و مختار فرموديم. مقرر آنكه عموم متوليان و عمله و خدام آستان ملايك پاسبان، مشار اليه را متوليباشي ... دانسته و به كل مستأجرين و رعاياي املاك و مستوفيان موقوفه حضرت ثامن الائمه (ع) امر و مقرر فرموديم كه همهساله حساب دخلوخرج و صادر و وارد خود را با مشار اليه انجام داده و او را در كل امورات صاحبرأي و مختار دانند. في شهر صفر المظفر 1272.»
دستخط ناصر الدين شاه:
عضد الملك سالهاست به اين دولت خدمت باصداقت كرده است، خاصه در اين دولت كه صداقت او را مكرر تجربه فرمودهايم به خصوص در مأموريت پطرزبورغ. حال هم كه خواستيم التفات ثانيه در حق او بفرماييم، منصب متوليباشيگري ارض اقدس را به او مرحمت فرموديم كه در انتظام امورات آن حضرت، كمال سعي را بكند، و در رونق و شكوه و نظم آن روضه متبركه ساعي و جاهد باشد. صفر المظفر 1272.
رفتار سعد السلطنه با روحاني محل:
«سعد السلطنه يكي ديگر از حكام پيش از مشروطيت بود ... از واقعات دوران حكمرانيش يكي اين است كه ملاحسن تحويلداري، روحاني طرف توجه عامه را معلوم نيست به چه علت به دار الحكومه احضار كرد. ملاحسن به پيغام حكومت از آن جهت كه علت احضار اعلام نشده بود، وقع نگذاشت و به دار الحكومه نرفت.
اصولا «علما و طبقه روحاني شهر بهجز آنهايي كه سياستپيشه بودند از تماس با حكومت و مأمورين دولت ابا داشتند مگر آنكه مورد از موارد اداي يك وظيفه شرعي باشد.» حاكم مجددا پيغام داده تأكيد كرد و خطونشان كشيد. ملاحسن براي بار دوم باز معذرت خواست و علت احضار را استعلام كرده، براي سومين بار عدهاي از فراشان حكومت به منزلش ريختند و او را عنفا به دار الحكومه بردند و حاكم مستبد وقت دستور داد گوش روحاني بيگناه را به ديوار ميخ كنند.
عمل ناشيانه مزبور، علما را عصباني كرد. به اشاره حاجي ملا محمد خمامي كه از علماي درجه اول گيلان بود، بازارها بسته شد و شهر متشنج گرديد. خبر اعتصاب به مركز منعكس شد و مظفر الدين شاه بيدرنگ سعد السلطنه را معزول كرده و به حاجي خمامي نوشت كه فرزندش شعاع السلطنه را قريبا به گيلان خواهد فرستاد تا خطاي حاكم معزول را جبران كند و از مردم گيلان بهويژه روحانيان دلجويي نمايد ...» «1»
رفتار نايب الحكومهها:
«نهتنها حكام، بلكه نايب الحكومهها و عمال آنها نيز در حوزه مأموريت خود فعال مايشاء و مختار مطلق بودند. عضد السلطنه موقعي كه حكومت «ماسال» را در اختيار داشت، به مهدي خان پيشكارش دستور داد به عنوان چشمروشني به جمعآوري
______________________________
(1). ابراهيم مير فخرايي، گيلان در جنبش مشروطيت، پيشين، ص 30.
ص: 966
سيورسات مشغول شوند. و از برنج و روغن و كره و عسل تا گليم و مس و قالي، آنچه كه زورش ميرسيد ميگرفت ...
ناگفته نماند كه حكمران و نايب الحكومههاي زمان مشروطيت بيش از آن حقوقي از دولت دريافت نميكردند. مع هذا وقتي معزول يا به مأموريت ديگري ميرفتند، بار خانهشان را ميبايست كارواني مشتمل بر چندين قطار شتر يا قاطر حمل كند، و براي اداره املاكشان پيشكار استخدام كنند. و اينها به دست نميآمد، مگر از درآمدهاي نقدي و جنسي دوران مأموريت هر محل. و چون هميشه اختلافات و كشمكشهاي ملكي و حقوقي بين مردم وجود داشته و هنوز هم دارد و مرجع كل مرافعات و قطع و فصل منازعات حكام، نايب الحكومهها بودند، عارض و معروض ميبايست مبلغي به آنها بپردازند كه ميزانش البته به درجه اشتهاي حكام بستگي داشته است. عضد السلطنه ... دستور داد هيچ دختري ما دام كه از او تحصيل اجازه نكرده است حق شوهر كردن ندارد. و بديهي است كه جوانان و مردان حوزه مأموريتش نيز حق زناشويي نداشتند. كسب اجازه هم كار آساني نبود، و گذشته از چند كلهقند و چند بسته چاي دارجلينگ و چند شيشه گلاب قمصر و فاستوني انگليسي، طاقه شال كشميري يا عباهاي ناييني، ميبايست مقداري وجه نقد به رسم شيريني نيز تقديم گردد. والا حكم حاكم و مرگ مفاجات ... شاعر در حقش گفت:
يك سال دگر اگر بماني ما سالانت الباقي و كل شيء هالك» «1»
رفتار حكام در عهد مظفر الدين شاه:
ناظم الاسلام در تاريخ بيداري ايرانيان مينويسد:
«... عمده هيجان و شورش رعايا و بيداري ايرانيان را پسران مظفر الدين شاه و سلسله شاهزادگان اين طايفه باعث شدند. چه مرحوم مظفر الدين شاه حكومت ايران را بين پسرهاي خود و طايفه قاجاريه قسمت فرمود. صدارت ايران را كه تا زمان اين پادشاه به شاهزادگان نميدادند، واگذار به شاهزاده عين الدوله كرد. وزارت جنگ و سپهسالاري را به برادر خود كامران ميرزا تفويض داشت، حكومت آذربايجان را به وليعهد خود محمد علي ميرزا داد، حكومت فارس و شيراز و بنادر را به پسر ديگرش شعاع السلطنه بخشود. حكومت گيلانات را به پسر ديگرش عضد السلطان داد. حكومت لرستان را به پسر ديگرش سالار الدوله، ايالت كرمان هم در واقع به اداره ناصر الدين ميرزا درآمد. ساير بلدان را به ساير شاهزادگان نزديك خود عطا كرد. اين پسرهاي جاهل و شاهزادههاي متكبر با نهايت غرور بر احدي ابقا نكرده، اموال و نفوس و اعراض و نواميس رعايا را از خود ميدانستند. دخترهاي رعايا را به قهر و غلبه متصرف ميشدند و آتش ظلم و بيداد در تمام ايران مشتعل گرديد ... كه دودش غبار چشم رعايا را برطرف نمود و رعيت از خواب غفلت بيدار شد. ديدگان ديوانيان كور همه به خود مشغول و به ربودن حصص و تقسيم باقيمانده
______________________________
(1). همان، ص 211.
ص: 967
خزانه ... سرگرم بودند. در ضمن عقلا و دانشمندان مقتضي را موجود و مانع را مفقود ديده، شروع به كار كردند تا اينكه پيشآمد وقايعي كه تاريخ بيداري ايرانيان حاوي آن است.» «1»
شعاع السلطنه در فارس:
در جريان نهضت مشروطيت «شاهزاده شعاع السلطنه ملك منصور ميرزا، پسر مظفر الدين شاه حاكم فارس بود و املاك خالصه فارس را از دولت در مبلغي قليل خريداري نمود و شروع كرد در تصرف خالصجات شيراز. ضمنا املاك خالصهاي را كه در زمان ناصر الدين شاه به رعايا فروخته شده بود تصرف ميكرد ... كمكم افتادند به جان و مال مردم ... صاحب ملك اگر قبالهاي نداشت كه حالش معلوم است، و اگر قباله و سندي اظهار ميداشت از دست او گرفته پس از چندي ملك را هم متصرف ميشدند تا اينكه شاهزاده حاكم به عزم معالجه مرض، مسافرت به فرنگستان نمود. سردار مكرم كه نايب الحكومه فارس بود، بناي بدسلوكي را گذارد. مردم به شاهچراغ كه محل بست بود متحصن شدند. سردار مكرم به بهانه ايجاد نظم، دستور شليك داد. متجاوز از 20 نفر از مردم و اطفال به خاك هلاك افتادند. بعضي هم به قونسول خانه انگليس پناه بردند. بالاخره شعاع السلطنه از حكومت فارس معزول گرديد.» «2»
مظالم و بيدادگريهاي حكام و مأمورين ديواني ايران در عصري كه آزادي و حكومت ملي اروپا را فراگرفته بود، در محافل سياسي و مطبوعاتي غرب با شگفتي فراوان منعكس ميگرديد.
شكايت مردم شيراز از شعاع السلطنه به نمايندگان دول خارجي:
در اين تلگرام مردم شيراز نخست از مظالم و بيدادگريهاي شعاع السلطنه در نخستين دوره فرمانداري، و بعد از ستمگريهاي او در دوره اخير شكايت ميكنند و مينويسند: «با اينكه به هنگام برقراري تعرفه جديد قرار بر اين شد كه ديگر به هيچ نامي ماليات ديگري در داخله كشور وضع نگردد، او عليرغم مقررات موجود، به اخذ عوارض و مالياتهاي غيرقانوني پرداخته و از جادهها هم ماليات ميگيرد. چون عمال او با اسلحه و تهديد و تاراجگري اين مالياتها را مطالبه ميكنند، مردم ناچار مدت 50 روز است كه دست از كار كشيدهاند. با اينكه مردم به روحانيون و نمايندگان سياسي خارجه متوسل شده بودند، دولت نهتنها در مقام رفع شكايت مردم برنيامد، بلكه عدهاي از فرزندان مردم در جريان مبارزات كشته و زخمي شدند ...» «3»
در ژوئن 1906 بار ديگر سر ادواردگري گزارش ميدهد كه در تهران، مشهد، سيستان، كرمان، همدان، كرمانشاه، شيراز و رشت وضع وخيم و مردم ناراضي هستند. «دو تن از شاهزادگان به نام شعاع السلطنه و عضد السلطنه توسط مردم از شيراز و رشت اخراج شدهاند و جلال الدوله پسر برادر شاه از فرمانداري كردستان خلع گشت، و چيزي نمانده بود كه به دست مردم به قتل برسد.
سفارت انگليس در گزارش مورخ 4 ژانويه 1906 اعلام ميكند كه مردم از آمدن سالار الدوله حاكم كردستان سخت ناراضي هستند و براي اينكه از شر اين حاكم ظالم رهايي يابند، «حاضر
______________________________
(1). همان، ص 211.
(2). همان، ص 155.
(3). حسن معاصر، اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلستان، مربوط به دسامبر 1905، ص 34 به بعد.
ص: 968
هستند سالي سه هزار تومان به شاه تقديم دارند كه اين حاكم به شهر آنها فرستاده نشود ...» ولي اين تقاضا به علت كم بودن مبلغ نقدي مورد قبول قرار نگرفت.» «1»
تعدي ملتزمين اردوي مبارك:
در پاياننامه مشروحي كه حكمران ثلاث به اتابك نوشته، از وي چنين استدعا ميكند: «... استدعا دارد تكليفي از براي رعايا و فقراي ولايات مقرر فرمايند كه از تعدي ملتزمين اردوي مبارك و سوار فتح السلطان محفوظ بمانند.» «2»
فساد مأمورين دولت:
از گزارشهايي (راپورتها) كه از عهد مظفر الدين شاه به يادگار مانده، ميتوان به فساد مأمورين دولت و حمايت زورمندان از آنها پي برد. اينك يكي از گزارشهايي را كه در كتابخانه «حسن ثقفي اعزاز» به يادگار مانده، براي اطلاع خوانندگان نقل ميكنيم:
گفتگو در حمام، راپورت دوشنبه 203 شهر شوال 1324.
«امروز توي حمام كربلايي عباسعلي گمركچي دو نفر از آدمهاي جناب حاجي شيخ فضل اللّه و غلامعلي خان پسر كوچك كربلايي عباسعلي كه پيشخدمت جناب وزير دربار است و چند نفر ديگر صحبت ميكردند كه بارها وزير دربار صحبت ميكند كه من وقتي كه در تبريز بودم، هميشه 20 هزار تومان مقروض بودم و هرچه ميكردم كه شايد خودم را از قروض خلاص بكنم نميشد.
اما از وقتي آمدهام تهران، آنچه مقروض بودهام دادهام و آنچه هم دارم ميبينيد، در تبريز چه داشتم، اينجا چه دارم. بعد غلام علي خان قسم خورد كه فعلا مخارج طويله وزير دربار را كه من نميدانم، روزي صد تومان خرج طويله دارد. غير از مواجب ميرآخور و جلودار و مهتر. يكي از آدمهاي حاجي شيخ فضل اللّه بود گفت البته اينطور است كه اينطور ميشود، اگر چنانچه از اول عدالت بود يك همچو پدرسوخته داراي پنجاه كرور نميشود. خيلي خوب، يكي از اين زن قحبه نميپرسد كه تو كدام خدمت را به دولت كرده، كدام دشمن را از دولت دفع كردي؟ چه هنري كردهاي كه وقت سلام اينهمه نشان ميزني و اينهمه درشكه و كالسكه و ملك و عمارت ساختهاي؟ اگر انشاء اللّه شاه خوب شد مجلس چنان بكنند كه صد درجه بدتر از قوام الدوله كه او را وارونه سوار قاطر لخت كردند بشوي. بعد آن يكي آدم حاج شيخ فضل اللّه گفت برادر من اگر چنانچه اين آدم خودش را با دو سه نفر از آقايان نبسته بود و آنها را نديده بود، حالا هزار مرتبه بدتر از عين الدوله به سر او آورده بودند. اين بود كه زير پرچم سيد محمد و آسيد احمد و ميرزا مصطفي را گرفت، چه پول داد چه وعده داد چه ارسال و مرسول كرد آنها را با خودش همراه كرد.
والا حالا صد دفعه بود كه او را آواره كرده بودند ... محض اطلاع عرض شد. چاكر اسماعيل.» «3»
يك حاكم جنايتكار:
ناظم الاسلام كرماني مينويسد: «صديق الممالك يك سال حكومت
______________________________
(1). همان، ص 52 به بعد.
(2). حسن معاصر، اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلستان، مربوط به دسامبر 1905، ص 34 به بعد.
(3). مجله يغما، فروردين 1314، ص 47.
ص: 969
دشتي و دشتستان و برازجان با او بود، علاء الدوله او را عزل كرد ... آقاي طباطبايي تلگرافي در استخلاص صديق الممالك به علاء الدوله مخابره فرمود، جوابي كه از طرف علاء الدوله مخابره شده است در اين مقام درج ميكنيم، آنوقت خواننده تاريخ ميداند كه پايه ظلم و ستم به چه حد بوده است. و حال آنكه امروز از ده سال قبل به ده درجه كمتر شده است. صورت تلگراف از اين قرار است:
شيراز، جواب نمره 42، تاريخ 1324.
خدمت ذي سعادت جناب مستطاب شريعتمدار حجة الاسلام آقاي آسيد محمد مجتهد دامت افاضاته، تلگراف مبارك را در مسئله صديق الممالك در چند روز قبل زيارت نمودم و مشغول اصلاح كار او شدهام. اما اين آدم كاري نكرده است كه بتوان اصلاح كرد. هفتاد نفر را بدون جهت كشته است كه وراث آنها در اينجا آه و ناله دارند و دادخواهي مينمايند. مردم با او خوني شده، در صدد تلف او بودند، بيست و دو هزار تومان باقي او بود. گفتم برود تهران حسابش را بدهد، همين دو روزه حركت خواهد كرد. در انجام فرمايشات حاضرم، علاء الدوله.» «1»
امان